افکار رندوم من
افکار رندوم من
خواندن ۱۱ دقیقه·۶ سال پیش

خونت کجاست؟ گریبایدوف!

خیابان گریبویدوف
خیابان گریبویدوف

بعد از 5 ماه زندگی توی ایروان و گذروندن اولین زمستون ارمنستان( که البته اونقدرها هم سرد نبود) مجبور به اسباب کشی به یه خونه جدید شدم. از همون روز اولی که به ایروان اومدیم و وارد خونه قدیمی توی خیابان مامیکونیانس شدیم، مدام ته دلم این حسی داشتم که این خونه یه سرپناه موقته و قرار نیست خیلی اینجا بمونم. خونه بدی نبود، قدیمی بود، طبقه اول بود و نم داشت و سه تا سگ ولگرد باحال دم در داشت (به ترتیب به نام های لوله، گولله و اون سیاهه که پارس می کنه).

بگذریم از دلایل شخصی اسباب کشی از اون خونه و ماجراهای اسباب کشی یهویی... اما خلاصه بگم که شب از سر کار رسیدم خونه و مامان بابا (که چند روزیه مثلا مهمون ما شدن و از ایران اومدن) به این نتیجه رسیدن که این خونه جالبی نیست می ریم یه جای بهتر!

اولین واکنشم این بود که خب باشه خونه جدید کجاست؟ گفتن فلان پلاک توی خیابان گریبایدوف (که البته تلفظ اشتباهی به کار بردن).

من هم که تقریبا توی موقعیت عمل انجام شده قرار گفته بودم و حتی قبل از اسباب کشی خونه جدید رو ندیده بودم، مجبور به موافقت شدم و رفتیم که رفتیم!

مراحل اسباب کشی و تعمیرات توی خونه جدید و جنگ و دعواهای همیشگی موقع تیم ورک توی خونوادمون رو با دکمی فلاش فوردارد رد می کنیم و می رسیم به شب که همه از خستگی یه روز طاقت فرسا خوابیدن و من اولین لشینگ شبانم رو روی مبل سه نفر جدید انجام دادم.

یه نگاه به خونه انداختم حس خونه تهرانمونو داشت بعد اسباب کشی، حدود 10 سال پیش. همه چی درست و مرتب بود تو همون یه روز. مثل این بود که دو هفتست توی خونه ایم در حالی که فقط چند ساعت گذشته بود. حس آرامش لذت بخشی داشت.

تو همون حال و هوا اینترت دیتا موبایلمو وصل کردم و دیدم همکارم توی واتس اپ پیام داده بود که : کجا بودی امروز جواب ندادی بریم بیرون و این حرفا،

از روی تنبلی با وویس مسج جواب دادم و توضیح دادم که داشتم اسباب کشی می کردم و اینا و اونم سریعا پرسید

-کجا رفتین؟ ( البته مثل ایرانی ها چند دقیقه از زنگشو برای گفتن "ایشالا به سلامتی و حالا چند اجاره می دی و چند متره و از این حرفا" حروم نکرد).

جواب دادم،باز هم با وویس مسج : گریبایدوف ( شبیه همونی که شنیده بودم)

بهم جواب داد: چه خوب البته باید اصلاح کنم که اون گریبویٍدوف ئه!

یه نیشخند زدم که باشه حالا باز شروع نکن لحجه ارمنی ایرانی منو مسخره کردن و مکالمه با این جمله که "دوشنبه می بینمت" تموم شد.

الکساندر گریبویدوف
الکساندر گریبویدوف

خیابان گریبایدوف تقریبا یه چهار راه از خونه قبلی من فاصله داره. از خونه قبلی تا اینجا حدود 10 دقیقه پیاده رویه (شما 7 حساب کن چون من به خرده لاپشتی راه می رم). خونه واقعا خوبه، طبقه پنجم، تقریبا نوساز. هی نگاه کردم و نگاه کردم ولی گلایه ای از مامان و بابا همیشه پرفکشنیست من وجود نداشت چون واقعا فکر همه چیو کرده بودن و همه چیز ایده آل بود، البته خونه اینترنت نداشت!

از اطرافیان ارمنی - ایرانی شنیده بودم که گریبادوف (تلفط اونا) به محله ایرانی ها و ارمنی های ایران معروفه! چند وقت پیش بود، اوایل سال (2019)، خونه یکی از اقوام دعوت بودیم که همین نزدیکی خونه جدید ماست. به راننده تاکسی آدرسو گفتم و اونم پرسید همون ساختمون های ایرانی ها میرین؟ ( با یه لحن طلبکارانه)

جواب دادم: گمون کنم آره.

چند ماه گذشته از اون موقع ولی من کماکان لحن اون راننده تاکسی رو یادمه. لحنش به گمون من برای نشان دادن این بود که اینجا منطقه خارجی هاست، اونایی که ما خیلی هم حال نمی کنیم باهاشون یا غریب ان و شبیه ما نیستن...

خلاصه شروع به آمار گرفتن درباره محله جدید کردم و فهمیدم اولا اینجا خیلی هم منطقه مسکونی نیست و با کارخونه های قدیمی دوره شوروی و کارواش و مغازه ها و کارگاه های صنعتی مشهوره.

یه خورده بالاتر از خونه (بهتر بگم شهرک کوچک ما) پر کارخونه های متروک، ساختمان های متروک که شبیه مدرسه می مونن و کارگاه های متروکه... دور و برمون سوپر مارکت بزرگ مثل «ساس» و «یروان سیتی» نداریم و باید برای خرید یه 10 دقیقه پیاده روی کرد ( البته مقیاس دور و نزدیکی من مقیاس ارمنستان نه ایران، تو ایران همه این مسافت ها نزدیک به شمار میاد).

با پرس و جو از دوست های ارمنی- ایرانیم که سالهاست ایروان زندگی می کنن فهمیدم که این شهرک رو ایرانی ها و ارمنی-ایرانی ها ساختند، چند تا ساختمون پنج، شش طبقه و البته چند تایی هم 20 طبقه.

از پشت بوم که نگاه می کنی شهرک ما شبیه یه جای خوشگل وسط یه منطقه متروک به نظر می رسه. البته کلی ساخت و ساز و جرثقیل های بلند هم میشه توی خیابون های اطراف دید که معلومه در حال رشده این منطقه.

ولی برام جای سوال داشت که ده پانزده سال پیش چه چیزی ایرانی ها رو برای ساخت و ساز به گریبویدف کشیده؟

از اونجایی که توی فامیل و دوست و آشنا کلی بساز بفروش و علاقه مند به بساز بفروشی داریم (از اونایی که همش به این فکرن که اینجا زمین چنده؟ کجا کشش پیشرفت داره و ...) اولین جوابی که به سرم زد این بود که لابد اینجا بعد شوروی متروکه بوده، یه منطقه نزدیک خیابان اصلی کومیتاس بوده، زمین قاعدتا ارزون بوده و همین باعث شده ایرانی ها به این خیابون جذب بشن.

تو همون حالت لشینگ روی مبل با موبایلم که 10 درصد بیشتر شارژ نداشت سرچ کردم GRIBAYDOF که گوگل عزیز تو صفحه نتایج اصلاح کرد Did you mean: Griboedov؟

- بله منظورم همین بود.

مجسمه گریبویدوف در ایروان
مجسمه گریبویدوف در ایروان

اولین نتیجه ای که ظاهر شد مجسه گریبویدوف واقع در خیابان خانجیان در مرکز شهر بود. دومی ویکیپدیا الکساندر گریبویدوف، نمایش نامه نویس، شاعر و تنظیم کننده موسیقی و البته دیپلمات روسی بود. ویکیپدیا انگلیسیشو تا نصفه خودنم و فهمیدم نسخه فارسی هم داره. تا اونجا که خونده بودم بیشتر تمرکز روی رزومه هنری این آدم بود که بیچاره جوون مرگ شده بود.

از تنبلی زدم روی صفحه فارسی ویکیپدیای فارسی و اولین چیزی که نظرم رو جلب کرد این بود که ویکیپدیای فارسی خیلی کاری با رزومه هنری این آدم نداره و همه چیز درباره فعالیت گریبویدوف به عنوان یه دیپلمات معطوف شده!

چند خطی با بی تفاوتی خوندم و یهو ماجرا برام جالب شد! سرعت خوندمو بیشتر کردم و متوجه شدم آلکساندر گریبویدوف یکی از اصلی ترین آدم های دخیل در معاهده گلستان و ترکمنچای بوده!

خلاصه بگم که گریبویدوف در دوره جوونی دنبال هنر بوده، شعر می گفته، نمایش نامه می نوشته، یه رمان داره و این حرفا ولی اواسط بیست سالگی وارد علم دیپلماسی می شه و سریع به یه آدم تاثیر گذار تبدیل میشه.

گریبویدوف در 23 سالگی به عنوان منشی به هیئت روس ها در ایران می پیونده و نقشی اساسی در امضا شدن معاهده یا صلح نامه ترکمنچای در سال 1828 داره که باعث اتمام جنگ چند ساله ایران و روسیه میشه.

هممون درباره صلح نامه ترکمنچای و امتیازهایی که ایران به روسیه میده از جمله جدا شدن ارمنستان و آذربایجان و پیوستن به روسیه خبر داریم پس خیلی توی این داستان نمیریم می چسبیم به خود گریبویدوف!

آقای گریبایدوف بعد از این عهدنامه میره به تهران و به عنوان فرستاده اصلی روسیه در ایران (یه چیز تو مایه های سفیر روسیه در ایران) مشغول به کار می شه.

ایرانی جماعت بعد از گلستان و ترکمنچای قاعدتا دل خوشی از این آدم نداره به تحریک انلگیس یا مجتهدی به نام میرزا مسیح مجتهد یا خودجوش... می ریزن به سفارت روسیه و گریبویدوف رو به قتل می رسونن و طوری نابودش می کنن که دولت روسیه بدن تکه تکه شدش رو تحویل میگیره و توی تفلیس گرجستان به خاک سپرده میشه.

اینو که خوندم ماجرا برام جالب شد. روز بعدش رفتم سر کار و موقع ناهار از همکارام پرسیدم که این آدم کی بوده و چرا اسم یه خیابونو به اسمش زدن؟

یکیشون گفت که نمایشنامه نویس مطرحی بوده.

اون یکی هم جواب داد که از معدود روس های خوبی بوده که هوای ارمنستان و ارامنه رو داشته که البته توی تاریخ خیلی کم داشتیم از این مدل روس ها.

پرسیدم چطور مگه؟ کار خوبی برای ارمنستان کرده؟

جواب داد آره، بگذریم از رزومه هنریش که توی نمایشنامه هاش توی ارمنستان معروفه، این آدم باعث شد توی قرن 19ام از خطر مسلمان ها و ایران در امان باشیم.

آره حرفش درسته، ارمنستان توی اون موقع ها خط مقدم جنگ ایران و روسیه بوده و واقعا جدا شدن ارمنستان مسیحی از ایران و پیوستنش به روسیه مسیحی یه خطر بزرگ رو از ارمنی ها و ارمنستان دور کرده.

از یه طرف دیگه برای من و خیلی از ارمنی-ایرانی ها که سال های مدرسمون تو ایران گذشته، یادمون هست که تو کتاب درس مثلا تاریخمون (که بیشتر شبیه نسخه شخصی سازی شده و دست کاری شده تاریخ بود تا خود تاریخ)، همیشه از دوره قاجار و به خصوص عهدنامه گلستان و ترکمنچای به عنوان یکی از ننگین ترین اتفاقات اون تاریخ از ایران گفته شده.

احتمالا یادتون هست سوال امتحان ترم درس تاریخو :

عهدنامه گلستان و ترکمنچای در زمان کدام پادشاه دوره قاجار به امضا رسید؟
باید تشریحی جواب می دادیم:

فتحعلی شاه و کلی به سلسله قاجار بد و بیراه می گفتیم و خائن بودن و بی درایتی فتح علی شاه و لاشی بازی روس ها رو اثبات می کردیم!

تصویر دو ملت ایران و ارمنستان از گریبویدوف کاملا مخالفه! برای یکی قهرمان و برای دیگری خائن و دشمن! در واقع گریبویدوفی که برای ارمنی ها چهره قابل احترامی هم از نظر هنری و هم از نظری دیپلوماتیک به شمار میره برای ایرانی ها یه حروم زاده به تمام معنا به شمار میره که باعث شده کلی از مساحت خاک ایران از دست بره !

همه این داستان هارو تعریف کردم چون برام خیلی جالبه که چرا منطقه و خیابانی که ایرانی ها و ارمنی های ایران آبادش کردن و از یه منطقه متروکه به یه منطقه مسکونی تبدیلش کردن اسمش گریبویدوفه!

با شناختی که از ارمنستانی ها، ایرانی ها و صد البته از ارمنی- ایرانی ها دارم باعث می شه تا حس کنم این ماجرا اتفاقی نیست! ایرانی ها معمولا تاریخشونو نمی دونن، ارمنی ایرانی ها هم به همین شکل! در مقابل ارمنستانی ها به خاطر جنگ همیشگی و تموم نشدنی حفظ هویتشون دانش خوبی از تاریخ دارن!

ارمنستان بعد از استقلال در سال 1991 یه کشور مونو اتنیک به تمام بود. ارمنستانی ها عادت به غیر خودی و خارجی تو شهراشون نداشتند. حتی امثال من یعنی ارمنی های خارج از ارمنستان یا ارمنی تبارهایی که در کشورهای دیگه به خصوص کشورهای مسلمان مثل ایران، سوریه، لبنان و....به دنیا اومدیم و برای سفر یا اقامت به به ارمنستان می رفتیم مثل غریبه نگاهمون می کردن. البته اینو هم باید بگم که اوضاع توی این سال ها به مرور بهتر شده و مردم به خارجی ها عادت کردن و نگرششون بهتر شده و الان کلی خارجی از جمله همدی هم تو شهر زندگی می کنن.

اما تصور کن 10 یا 15 سال پیش یه عده ایرانی از جمله شرکت های ایرانی، به اضافه بساز و بفروش های ارمنی ایرانی راه میوفتن ارمنستان تا شروع به ساخت و ساز کنن. آدم هایی که برای این مردم غریبه به شمار می رفتن و خیلی هم باهاشون حال نمی کردن! این افراد توی منطقه آرابگیر و خیابون های منتهی به خیابان کومیتاس فرصت ساخت و ساز و سرمایه گذاری خوبی تشخیص می دن!

این آدم ها میرن و خیلی جاها خونه می سازن ولی متمرکزترین جایی که چیزی مثل شهرک می سازن در خیابان گریبویدوفه و بعدا به اسم شهرک یا خونه های ایرانی ها معروف میشه!

من به شخصه حس می کنم یه آدم آب زیرکاهی که اون روزها داشته زمین ارزون به ایرانی ها می فروخته، با علم به این موضوع تاریخی این منطقه رو به ایرانی ها فروخته و اجازه ساخت و ساز عظیم بهشون داده!

حس می کنم یه ارمنستانی خواسته ایرانی هارو دست بندازه.... ایرانی هایی که چیزی از تاریخ و گریبویدوف یادشون نیست!

امروز صبح موقع رفتن به سر کار توی مترو به این موضوع فکر می کردم که ناگهان یه تصویر خیالی تو ذهنم به وجود اومد، یه تصویر که شبیه سکانس پایانی یه فیلم برای این ماجرا بود.

تصور کنین! سکانس پایانی یه فیلمه:

مکان:دفتر شهرداری یا یه جای دولتی دیگه.

دوشنبه، روز اول هفته ساعت 9:30 صبح، چند تا ایرانی که حتی انگلیسی هم بلد نیستن اول وقت به همراه یه ارمنی ایرانی که اونم خیلی درست ارمنی صحبت کردن بلد نیست و یه آدم خجالتی و غیر اجتماعیه وارد این اداره میشن.
یه آدم زیر دستی که به زور می فهمه اینا چی می خوان باهاشون صحبت می کنه و بعد پا می شه میره اتاق مدیرش که ازش یه چیزی بپرسه!

-یه آدم زیردست تو شهرداری یا یه جای دولتی دیگه: ایرانی ها اومدن ساخت و ساز کنن! کجای بهشون اجازه ساخت و ساز بدیم؟

-یه آدم گنده تو شهرداری یا یه جای دولتی دیگه: گریبویدوف رو بده بهشون!

-یه آدم زیردست تو شهرداری یا یه جای دولتی دیگه: چرا اونجا ؟ اوجا که منطقه مسکونی نیست! ها؟

-یه آدم گنده تو شهرداری یا یه جای دولتی دیگه: هم ارزونه می خرن! هم خرابه است هم به ریششون می خندیم!

-یه آدم زیردست تو شهرداری یا یه جای دولتی دیگه: به ریششون بخندیم؟ چطور؟

--یه آدم گنده تو شهرداری یا یه جای دولتی دیگه: مرد حسابی تو تاریخ نخوندی؟ بیا اینجا برات تعریف کنم گریبویدوف کی بوده!!

( در اتاق بسته می شود! صدای بلند خنده شنیده می شود! تصویر فید آت می شود

و تمام! )

تجربه های روزانهچرک نویسrandom thoughtsزندگی در خارجی
یه آدم معمولی که سعی میکنه هر روز چیزهای جدیدی تجربه کنه.اینجا سعی میکنم نظرات،تجربه ها،تحلیلهای خودم رو به اشتراک بگذارم. عاشق فوتبال،سینما،سریال،مارکتینگ،روانشناسی،مطالعه،موسیقی،معاشرت و خواب هستم.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید