وقتی صحبت از رسالت داشتن هنر میکنیم همزمان روی دیگری از هنر را نیز به همراه خود میآورد که آن "ابزار" شدن هنر میباشد. معماری میتواند پدیده ای لطیف برای زیباتر ساختن زندگی ها و همچنین نمادی از غول های ذهنی و انتزاعی باشد. همانگونه که در دهه 1960 موسیقی راک تبدیل به چیزی فراتر از هنر گشت و سبک زندگی و تفکرات مخصوص به خودش را به چهارگوشه جهان صادر کرد ، آیا میتوان جنسی از معماری امروزی را نیز با این دید ابزاری نگاه کرد؟
سخت است که بخواهیم معماری های نوین قطر یا دیگر کشور های حوزه خلیچ فارس را نقد کنیم ولی این نقد را فارغ از تحلیل مدل و جنس توسعه ی مد نظر این کشور ها ببینیم. آیا این جنس معماری را میتوانیم توسعه ای ارگانیک و پوست اندازی طبیعی برای جامعه عرب قرن 21 تعبیر کنیم و یا اینکه این جنس معماری هارا باید بخشی از شهوت تکنولوژیک انسان ملعون معاصر بدانیم یا شاید حتی بتوانیم این جنس معماری را چیزی شبیه اتفاق موزه گوگنهایم بیلبائو تعبیر کنیم؛ اتفاقی از جنس معماری ولی ورای معماری همراه با انبوهی از پیام ها برای خود و جهان. اما ریشه اش را هرچیزی که بدانیم با معماری ای سر و کار داریم که پدیدار شده و میتوان آنرا صرفا به عنوان یک مخاطب و فارغ از بدبینی ها و فارغ از نگاه به تاریخی که خودمان تجربه اش کردیم، صرفا موزه را دید و نقد کرد.
بدون شک میتوان گفت که کانسپت پروژه تحسین برانگیز است. چرا که هدف توصیفی انتزاعی و ساده نگر از عناصر کهن معماری عرب نبوده بلکه به نظر میرسد کانسپت پروژه ناشی از سکوت یک معمار و نشنیدن و نادیده گرفتن صحبت ها و فخر فروشی های فرهنگی؛ و صرفا تماشای اطراف است. نادیده گرفتن تمام فرم های کهن که شاید بعلت ناتوانی های سازه ای و اقتضای زمانه شکل گرفته بوده و درک زیبایی شناسی طبیعت در بیابان های قطر و یافتن هندسه ی ارگانیکی از دل طبیعت و این انسانیست که به کمک تکنولوژی توانسته تا حدودی از روی دست طبیعت تقلب کند و خود را به فرم های ذاتی نهان در ناخودآگاه خود نزدیک کند.
این جنس نگاه به طبیعت میتواند نمادی از آرمان شهر های خداگونه باشد که فرم را از منشا و غایت الهامات انسان ، یعنی طبیعت جستجو میکند. اما سوالی که به وجود می آید شاید برچسبی غم انگیز بر این تلاش ستودنی باشد و آن اینست که آیا مناسب است که در یک سنگ بلورین معدنی غول پیکر زیست کنیم؟ چشم ما به سختی میتواند این حجم از جزییات مخدوش و آشفتگی ای که در طبیعت نیز با وسواس و هنرمندی خاصی استفاده شده است را در یک سازه معماری تصور و تحمل کند. هرچند این فرم پیچیده با کاسته شدن از آن و محدود ساختن جزییات پردازی های متریال و یا تزیینات معماری خاص ، قابل تحمل تر شده به طوری که در درون این موزه فضاها تا حد بسیار خوبی خالصانه و یکدست اما با فرم دیوارهایی رمز آلود و رقص آگین شکل گرفته اند.
در فضاها پالت رنگی ای بسیار آرام دیده میشود و به هیچ عنوان رنگ های تیز و پر انرژی دیده نمیشود و این شاید در مسیری که یک بازدید کننده طی میکند اندکی کسل کننده به نظر برسد ولی به خوبی روح حاکم بر فلات قطر و نزدیکی انسان معاصر قطری به سرچشمه های "ملّی" اش را میتواند به ارمغان آورد. متریال درون و بیرون یکیست و حس سازه های کهن گلی قدیمی را به انسان میدهد، اما این بار با متریال های پیشرفته جدید و با سازه ای به شدت های-تک.
فضاهای داخلی از ارتفاع به نسبت کمی برخوردارند و پهناوری و سادگی بیابان واری دارند. چراغ ها در سقف با رویکردی درخشنده و لوکس نصب نشده اند و هدفشان غرق فضاها در نور و براق شدن و معذب کردن و تمیز جلوه دادن همه چیز نیست بلکه به بازدید کننده احساسی میدهد که شاید بتواند آنرا با ستاره های شب کویر مقایسه کرد. ستاره های آسمانی ای که اجداد ما بیشتر از ما مجذوب و شیفته آن میشدند.
این کوتاهی فضاها و انحنای دیوار و سقف باعث گردش چشم و ترغیب بیننده به گردش و معلق شدن در این بیابان می شود و هر از گاهی همچون سرابی با عناصری مانند نور ، گشودگی های فضایی و همچنین عناصر انسانی و تجمع انسان ها مارا به سمت فوکال پوینت ها یا نقاط کانونی هدایت کند. هر از چند گاهی فضاهایی برای نمایش فیلم ها و تجمع افراد در نظر گرفته شده که به نظر میرسد که میتواند مکانی باشد برای خلوت با گذشته. و چقدر این کار سخت است که بتوانی در نقطه ای مشخص از این سفر چند ساعته و تجربه ی موزه گردی، گذشته ات را همچون تیری به ذهن و قلب مخاطب امروزی ات بکوبی و انها را واداری که با آن خلوت کنند. انسانی در حال پوست اندازی مجبور است که عکس های گذشته خود را با لباس های قدیمی اش و مدل موی قدیمی و دموده اش تحمل کند.
اما مساله دیگر حس سرما و مهم تر از آن تنهایی فضاست. جدیت فضا ، در عین حالی که سعی در بازیگوشی با فرم بیرونی اش دارد. شاید بخشی ازین حس سرما و تنهایی ناشی از عملکرد موزه داشته باشد ولی باید دید که مردم قطری نیز در بلند مدت چقدر با این معماری ارتباط گرفته و با آن دوستی می ورزند. فرهنگ موزه نیز تا حدودی باید برای آن پیش زمینه سازی اتفاق بیافتد تا مردم بتوانند با این قبیل تجربیات تنها ارتباط خوبی بگیرند. تجربه ی سکوت و تفکر و مسیری چند ساعته.
در پلان مجموعه نیز این تجربه به خوبی توجه شده و مسیری تقریبا خطی که برای سیر در موزه طراحی شده است به درستی یک سمفونی عمل میکند و در نقاطی خاص و به ترتیبی مسائل مختلفی از قطر را مطرح کرده و فضاهای داخلی فارغ از انحناهای دیوار و سقف و آشنایی زدایی های در سازه مثل کمتر وجود داشتن ستون ها ، در کل نظمی به نسبت مدولار و خطی را دارا هستند و هندسه ی مجموعه آنقدر ها هم ناملموس نیست که فرد در آن گم شود و آرزوی رهایی ازین شلوغی را داشته باشد.
در معماری محوطه بنا و پیرامون فضاها خلا و یکدستی و برهنگی فوق العاده ای حاکم است و سعی نشده در محوطه سازی از باغ های اروپایی تقلید شود بلکه یکدستی و سادگی زمینه طبیعی در محوطه بنا نیز امتداد می یابد و به راستی که انگار سازه از همان جنس سنگ های خاره ایست که در بیابان فرود آمده اند.
نمیتوان اما به قطر امروز فکر کرد و مسائل حیاتی برای آن را نادیده گرفت. مسائلی مثل برگزاری جام جهانی آتی که خواه یا ناخواه بر قطر روپوشی جهانی میپوشاند و این کشور را به نیازی حیاتی برای یافتن و یا حتی ساختن الگو های هویتی در بازه زمانی چندساله وا میدارد و این جنس معماری ها هم از همان دست تجربیات است. برای مردمی که چیزی کمتر از 20 درصد از جمعیت آنهارا مردم "قطری" تشکیل میدهند و این نوع معماری شاید مسیری باشد برای احیای این واژه ی قطری و هویت بخشیدن به آن. تمرکز موزه فارغ از معماری نیز بر روی مسائل جغرافیای طبیعی و همچنین تاریخ ملت قطر است که چه مسیری را طی کرده است و حالا چه افقی رو به روی آنهاست. بدون شک برای مردم قطر امروز دیدن سازه های های-تک که به سبک معماری های نوین آمریکا و اروپا ساخته میشود نمادی از پیشرفت و غرور ملی و امید به آینده است.
کودک قطری ای را تصور کنید که به این جهان فرمی راز آلود و رویا گونه وارد میشود و قصه ای غم اندوده از تاریخی سراسر استبداد و استعمار و سلطه را مرور میکند و حالا از میان دیسک های در هم رونده و فرمی پیچیده و از دل سنگی در بیابان بیرون می آید و حال به آینده ای روشن امیدوار تر است؛ این همان چیزی ست که ورای اینکه غربی ها و توریست ها ازین موزه خوششان بیاید یا خیر ، اهمیت می یابد.
اما حتی ورای این تجارب حسی برای یک جامعه، تجارب فنی را نیز نمیتوان کتمان کرد. نوع برخورد با طبیعت به عنوان کانسپت، نوع نگاه به سازه و باور اینکه میتوان متفاوت از الگو های کلاسیک برای مشکلات سازه ای و حتی کیفی راه حل پیدا کرد. برای مثال جنس سایه انداز ها در این بنا از جنس عناصری زاید نیستند و سازه به خودی خود بر روی خود حجاب میشود و بازشو ها از نور پنهان میگردند. نوع نگاه به هندسه های جدید و آشنا کردن چشم افراد به هندسه های فرکتال مانند و نوین که شاید بتواند به نظم مناسبی برسد و هندسه شهر ها را به سمتی جدید پیش ببرد. نوع جدید نگاه به کامپیوتر ، به عنوان ابزاری برای ذات معماری کردن و نه صرفا پرزنت کردن معماری.
اما معماری ژان نوول را من به عنوان دانشجوی معماری ای از خاور میانه نمیتوانم هرچند که اصرار داشته باشد معماری ای از جنس معماری عربی ببینم. نمیتوانم عناصر لطیفی که در معماری بیابان ها و فرهنگ شرقی و عربی میبینیم را در آن ببینم. نما گویی که در برخی زاوایای خاص شگفت انگیز است اما از برخی زوایای دیگر جز توده ای از موجودی غول آسا با پوستی مریض نیست و از برخی زوایا معماری ای "بیمار" به نظر میرسد. سیر آفاق و انفس به صورت همگن در این معماری وجود ندارد ، از جنس سیری که در خانه های عربی میبینیم. فضاهای "خالی" همچون دیدگاه های غربی دیده شده اند. بازدید کننده بمباران میشود توسط معماری ولی نمیتواند درست فکر کند و در این معماری بیش از اینکه موجودی لطیف را ببینی که به تو امکان حرکتی ازادانه و یا تفکری باز درباره آن چیزی که بر تو و پدرانت گذشته بدهد ، بیشتر نمایشی توجه طلبانه از سرمایه سالاری نفتی را میبینی ، همانگونه که موسیقی راک، نمایشی از چیزی فراتر از موسیقی بود.
بر خلاف آن کودک که در قبل مثالش زده شد، مرد میانسال بدبینی را تصور کنید در 50 سال آینده و با کشوری که قرار است تمام مشکلات آن روزش را بر گردن این قبیل نگاه به سرمایه بیندازد و این سازه ی غول پیکر که امروز همه مان شیفته آن میشویم را پتکی ببیند از جنس تفکرات اقتصادی سرمایه سالار بر پوستین قطر.
اما فارغ از رویا پردازی های سیاسی معماری ای که امروز در دوحه میبینیم را میتوان سراسیمه تشویق کرد چرا که از جنس تجربه است. تجربه هایی که کمتر از امارات برای جلب توجه صرف توریست شکل گرفته و عناصر هویتی بیشتری در آن وجود دارد. تجربه ای ارزشمند برای همه ی ماست که با رویکردی جدید و خلاقانه به تاریخ خود نگاه کنیم و این موزه ملی فرصتی بسیار مناسب برای واکاوی این تجربه به ما میدهد که البته فارغ از مسائل تکنیکی باید در گذر زمان جنس رفتار مردم بومی را با این معماری تجزیه و تحلیل کنیم که ببینیم این لقمه ی چرب و نرم را میشود هضم کرد یا خیر.