محمد جعفری
محمد جعفری
خواندن ۷ دقیقه·۴ سال پیش

زندگی به سبک فرشته ها - برگ سوم(الف)

من حورا را برای روزهای سخت تربیت کردم. نگران نباش عزیز دل پدر!

دخترم! آن روز …

با سروش وارد تالار جلسات شدیم

او خیلی آرام و استوار به سمت جایگاهش حرکت کرد؛ گویا هیچ اتفاقی واقع نشده!

سروش با لبخند و سَکینه‌ای خاص به تالار وارد شد و در جای خود قرار گرفتو فوراً ادامه جلسه را اعلام کرد...

دوباره یکی از اهالی جلسه با صدای بلند جملاتی را تکرار کرد.

گویا مناظره‌ای سخت در پیش رو بود و من همه کلمات موجود را پیش از نماز خرج کرده بودم ...

-نگفتم! نگفتم! اگر در اِرث قانون نباشد، بی قانونی می‌شود!

سروش فوراً پاسخ داد:

ــ بر حذر باش برادر! آن کس که خبر را برایت آورده، همان است که مِهْراس را برای آنچه که اتفاق افتاد... تشویق می‌کند.

ــ من نیز در این باره کلماتی دارم!

روز گذشته مِهْراس برخلاف عُرف عقلایی از حجاب‌ها عبور کرد و چشم‌ها را بر آنچه که ناظر بودند، بینا ساخت! او صرفاً از اصولی تخطی کرد که او را به جایگاه امروزی او رساند و امروز یکی از شاگردانش را اجیر کرد.

سروش برخلاف همه جلساتی که در خاطرم هست، از جای خود بلند شد و به تقلید از منش من شروع به قدم زدن کرد و همزمان رجز می‌خواند.

او بلند و صریح می‌گفت: «من نیز کلماتی دارم برادران! با دقت با آنچه که می‌گویم گوش فرا دهید.

عُرف همیشه به سیره عقلا شناخته می‌شود و خالق عقلا بهترین و برگزیده های عقل را عُرف عقلایی قرارداده است…

عُرف از مدار خود هرگز منحرف نمی‌شود و نخواهد شد به شرط و شرایطی.

از آن شرایط این است...

اگر در میان امتی که معروفاتش را امام عُقلا امضا کرده، امام یا نماینده‌ای از او به عنوان مبلغ حاضر عُرف هرگز از مجرای پویای خود عدول نخواهد کرد…

عُرف را هیچ‌کس نمی‌تواند از روشنایی بستاند؛ مگر آنکه بخواهند برای آن سیستم یا ساختاری معین تعریف کند.

عُرف جوهر پویایی نظام استوار یک جامعه مدنی است!!!

اگر بخواهند مدنیت را از یک امت بگیرند و امتی را به ملتی و ملتی را به اقوام و قبایل بدل کنند، شک نکنید در این حال عُرف را با تعاریف ساده، اما راکد و کدر تغییر می‌دهند.

آنان در اقلیم‌ها پادشاه می‌گمارند تا رنگها، گویش‌ها، زبان‌ها و عادات نَفْس پرستی بتواند چهار چوبی سخت، پایه‌هایی سنگین و حصاری عظیم برای یک ملت ایجاد کند.

آنان می‌خواهند عرف را عادت و نظام را ساختار جلوه دهند تا بتوانند بر عقلای عالم، بر مدار رنگ و قومیت و نژاد، حکمرانی کنند.

نژادی را تمیز می‌دهند و از نژادی جز تنفر بر افکار جامعه دانشی تزریق نمی‌کنند و آنان همان اربابان نظام ترویج هستند.

مِهْراس روز گذشته حجاب‌ها را از چشمانی برداشت که بینا بود! عُرفِ این چشم‌ها می‌گفت که هنر در ندیدن و بزرگی در مستور است.

مِهْراس بی منطقی را در یک عُرف؛ منطق جلوه داد! و ازدحام به عنوان پایگاه مغالطه‌های خود بهره برد!

مردم از دیدن معرکه او تعجب کردند!… بله تعجب کردند، اما او از تعجب و تحیر مردم که ناشی از اظهارکراماتش بود، معنای بُهت و شگفت انگیزی ایجاد کرد!

برادران! به این معنا توجه کنید!

قبول دارید که اگر چشمی حقیقتی را نبیند؛ آنگاه که به آن حقیقت آگاه شود، مسلماً تعجب خواهد کرد؟

قبول دارید اگر همان چشم حقیقتی را ببیند و با آن انس داشته باشد، آن واقعه برای او عادی است؟

حال اگر انس و عادت او با نادیده گرفتن دیده شده‌ها باشد!... قبول دارید با اینکه خارق‌العاده جلوه می‌کند ولی برای کسی که آن را نادیده گرفته است؛ اعجاب انگیز نخواهد بود؟

حالا از شما می‌پرسم! اگر عالمی واقعیتی را نادیده گرفته و می‌داند دیگران نیز بر آن مقصودی که مخفی است؛ عالم هستند! اقدام به افشا کند! مردمی که از حقیقت باخبر بودند تعجب نخواهند کرد؟

مسلماً پاسخ شما آری است….

حالا پاسخ بگویید عقلاً چرا از این صحنه تعجب می‌کنند؟ چون پرده دری کرده! درست است؟ بله جواب همین است…

تعجب از قبح فعل است نه آن حقیقتی که نمایان شده!

ساده بگویم تحیر مردم اِرث از فعل مِهْراس بود نه از ظهورکرامات او...

این است که می‌خواهند از یک فعل ترویج، به عنوان یک سیاه نامه‌ای برای مغالطه خود استفاده کند.

روز گذشته مِهْراس تعجب قبیح اِرث را چاشنی ترویج معرکه شخصی خود کرد!

برادران! امروز لحظه‌ای که او را در محراب دیدم؛ اندکی موجب تعجب من شد! اما تعجب من از تعدی مِهْراس نبود! بلکه من تعجب کردم چراکه میان عقلای اِرث آن کس که در کلاس درس همچون عامی مبانی اندیشه دین را دانشنامه‌ای... حفظ می‌کرد! او مبادی و معانی را فقط در کمال آزمون فهمیده و درکی از آن ندارد!

او امامت جماعت را جایگاه و موقعیتی برای خود می‌دانسته! حال آنکه امامت مسئولیت است! او عریان اراده خود را بر اندیشه دین عرضه کرده و بدانید هضم خواهد شد، حتی اگر به بزرگترین ساختار ممکنات متصل باشد.

دل بستگی او از حقارتی برنخاسته! او کمبودی نداشته و حریم سختی را لمس نکرده!

هر آنچه که می‌خواست؛ داشت…

از برترین ظرفیت‌های تحصیل علم برخوردار بود؛ همچون همه عالمان اِرث بر کرسی درس و تحصیل تکیه زده بود، اما او مبانی اندیشه دین را به معنای اصولی آن تفقه نکرد... .

او همه این کلمات را در ذهن خود حک کرد، اما هیچ‌گاه مسیر ادراک و سیر درون این کلمات را برای تفکر جاری نساخت.»

سروش دوباره بر جایگاهش قائم شد و با حسرت گفت: «وقتی شاگردش را به میدان آورد...

ایمان آوردم که او از گروهی، تفکری، زبانی و یا حتی قبیله‌ای خارج از فرهنگ عقلایی اِرث تبعیت می‌کند!

مِهْراس بدون شک این معرکه را با قبیله عزازیل ترتیب داده بود، چرا که محور خواسته‌ها و تحریکات شاگردانش بر تعامل با دنیای غیر از دنیای اِرم بود.

برادران! سلمان را تقبیح نکنید….

سلمان، اِرث و جوهر مردمان اِرث را به درستی می‌شناسد…

او در دروننَفْس اجتماعی اِرث جاری است و اگر قبل از نماز کلماتی اهورایی از او نسبت به اِرث شنیده‌اید همه متن واقعیتی است که من از نزدیک با آن آشنا هستم.

مگر خود شما شاهد آن نبودید که پروردگار عالمیان، من -یعنی سروش- را مأمور کرد که اِرث را پایگاهی مهیّا برای ظهور امامت امیرالمومنین کنم...

اِرث انسان‌هایی با شعور و با کمال و صاحب خرد دارد… اوصافی که در کتاب مسطور نیز آمده…

اِرث امروز مردمانی یکپارچه در زمره مدنیت دارد، اما مدنیت در اِرث آماده پذیرش و اقامه امامت امیرالمومنین نیست…

عقل دهم در درک آنچه که او هست جامانده و وامانده….

مگر یزدان به عنوان پروردگار عالم در اِرم و آنچه که در بیت‌المعمور گذشت بر همه ندا داد که در اِرث مردمانی را میبینم که ولایت او را تمکین و امامت او را مکلف خواهند شد… این تکلیف در حالی است که بر حقیقت او نیز قائم باشند.»

اشک از چشمان سروش سرازیر بود و گفت: قیامی که سروش آرزوی اقامت حریم آن را دارد.

او از جا برخاست و با رویی باز ادامه داد:

«برادران! این حقیقتی است که در اِرث واقع خواهد شد؛ چراکه او بر این تاریخ وعده داده است این همان وعده صادق است که روزگاری همه ارم و آنچه که در ممکنات است بر آن و تاریخ آن سجده خواهند کرد.

سفارت ارم در اِرث به‌ظاهر سفارت! اما مکانی برای استقرار مرتبه پنجم از هویت مدنیت است؛ ارث هم اکنون اولین حرف از چهارده حرفِ مرتبه‌ی اول مدنیت را آموخته و عرف اِرث و تراز عقل اجتماعی آن نشان می‌دهد 18 دهه طول خواهد کشید که اِرث از حریم اولین مرتبه عبور کند.

حال شما با وجود چنین حقیقتی می‌‌خواهید سنتی را بر ارث مأمور سازید؟ چنین هویتی را در اصالت شما جاری نمی‌بینم ...

برادران! من -یعنی سروش- که مقربی از مقربان او هستم و در مقام و مرتبه‌ای پرواز می‌کنم که عمق پرواز آن را هیچکدام از شما ادارک نمی‌کنید….»

متوقف شد و سکوت کرد…

همه منتظر کلمه‌ای خاص بودیم!

او مسیر کلمات را تغییر داد و گفت: «آنجا که من بر آسمان آن بال می‌گشایم؛ خانه امیرالمومنین است…

آنجا حریم قدسی است که من را به خادمی پذیرفته‌اند…

حال بدانید که ارث چه مأموریت و چه مسئولیت عظیمی در برابر استقرار اعلای حکومت یزدان دارد.»

اشک‌هایم جاری شده بود…

کلماتی که بر زبان سروش جاری می‌شد من را به شکر وا داشت…

تک تک حرف‌هایش جاری در حمد من بود…

نمی‌دانستم باید چیزی بگویم یا سکوت کنم!

آن نشستی که آن روز من را با سیره عالم معنا آشنا ساخت…

من را با نام هایی از خاندان و اهل بیت موعودی آشنا کرد که احساس می‌کردم برخی از کلید واژه‌ها شاید تمام کلمات اسرار اذان را پیدا کردم.

جوشش نور حِکمت دیگر را در قلبم احساس می‌کردم

امیرالمومنین! آن ابر واژه‌ای که اسرار کلمات را بر زبان جاری می‌ساخت…

نصوص ثقلین را نشنیده و ندیده بودم؛ اما گویا سال‌هاست با تک به تک کلمات آن آشنایی دارم

و من امروز مُحرِم عالم معنا شده بودم…

تاریخ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید