خیلی کم پیش می آید که از احساسات، روزمرگی ها و همین لحظات گذرای زندگی شخصی ام بنویسم.
در واقع، ترجیح می دادم که احساسات و کلمات در قلبم حک بشوند و تصاویر لحظات زندگی چه تلخ چه شیرین در ذهنم قاب گرفته شوند...
اما مدتی کوتاه است که هوای دوباره نوشتن در وجودم رخنه کرده است و سخت دلتنگم.
دلتنگ چیزهایی که احتمال برگشت شان کم است:
مدرسه راهنمایی
دوستان
و حسِ شور و شادی کودکی
رودخانه آرامی که حین مدرسه رفتن، از زیر پل عابر پیاده به خوبی نمایان بود.
شیطنت های بی پایان اکیپِ شروری که ته کلاس می نشستند!
لحظات مرور کردن درس با معلم ها
غروب های سرخ خسته کننده
و نمازخانه ای پرخاطره!
این ها خاطره هایی یادگار دوران راهنمایی هستند و با پایانش، برگی به صفحات دفترِ زندگی ام اضافه می شود.
بزرگسالی؟
نه...پذیرفتنش آسان نیست.
و همچنین درکش.
اما این دوران را باید همچو دیگر روزها، تحمل کرد و گذراند...یا بهتر بگویم:باید زندگی اش کرد.
و خب... تا حدودی موفق به انجامش شده ام.
اینکه لحظه ها از دست ندهم و در ثانیه به ثانیه اش زندگی شان کنم.
شاید فرصتی نباشد برای رفتن به دل جنگل ها یا ماجراجویی در کوه ها و یا نشستن روی شن های داغ کنار دریا...
اما قطعا گشتن در دنیای کتاب ها، به خودی خودش ماجراهای محشری برایم دارد!
و بیشتر از آن، هنگام خواندنشان، نوشیدنِ یک نسکافه یا چای خوب، خوشبختی را میطلبد،مگرنه؟
(البته نباید از لذت نوشیدنی های خنک و بستنی های خوشمزه تابستانی گذشت. با یک فالوده و بستنی چطورید؟)
من بلد نیستم موتور برانم. عاشق زیر پا گذاشتن شهر ها با یک موتور سبک و خفن بودم، تا اینکه به این نتیجه رسیدم که بهتر است قبل وقوع این اتفاق ناممکن، موتور تخیلم را روشن کنم و با زدن عینک خلاقیت، نگاه جدیدی به دنیای اطرافم داشته باشم.
این تجربه هم قطعا به اندازه ی داشتن موتور واقعی باحال است. اگر تا به حال این موتور را روشن نکرده ای، یک کتاب یا فیلم وتئاتر خوب، نقاشی های زیبا و موسیقی هایی با قطعه های تاثیر گذار را تدارک ببین. آن وقت اوقات فراغت لذت بخشی برایت رقم می خورد.مطمئنم.
معرفی کتاب هایی که امسال خوانده ام:
خوار و بار فروشی نامیا
کتابخانه نیمه شب
کافکا در کرانه
شهر ماه خونین
هستی
جنگی که نجاتم داد
بچه محل نقاش ها
دشمن عزیز
زنان کوچک
و...
اکنون شما بگویید. کتابی که خیلی دوستش دارید و نظرتان را جلب کرده را نام ببرید. کدام شخصیت ها در کتاب مورد نظرتان دوست داشتنی تر بودند و چرا؟
حوصله ام که سر می رود دوست دارم به آسمان بی کران با ستاره های ریز و درشتش چشم بدوزم.
و با نگاه کردن به آنها، یاد چهره های بسیاری از افراد زندگی ام می افتم.
چه بد، چه خوب.
به هرحال شخصیت هرکسی هر طوری که باشد در خاطرم می ماند، حتی اگر کم دیده باشمش واگر اصلا طرف را ندیده باشمش! و حتی اگر شخصیتی خیالی باشد.
کسی نمی داند چرا؛ شاید تو هم جایی در میان این همه ستاره داشته باشی. این طور فکر نمی کنی؟
امیدوارم چشمک ستاره ای زیبا، جایی میان زمین و آسمان، خوشحالت کند حتی اگر فقط برای لحظه ای کوتاه.
حال تو بگو. آیا کسی یا چیزی هست که با نگاه کردن به ستارگان به یادش بیفتی؟
بتهوون؟ سمفونی شماره ۹؟ عالی است! رقص آرام قلمو و برخوردش با بوم سفید و همزمان اجرای این آهنگ خودش یک کنسرت تمام معناست! البته، شاید باب دیلن و بیتلز هم کمی دلشان بخواهد هنرنمایی کنند؟ بله، البته که می شود! با هر آهنگی لذت نقاشی دو چندان می شود!
آهنگ های موردعلاقه شما چیست؟ هنگام شنیدن قطعه موردعلاقه تان به چه ویژگی ای توجه می کنید؟
به موضوع؟ صدای خواننده یا ریتم آن؟
استعداد ها زیادند. چیزی که استعداد ها را زیبا می کند شکوفا شدن و رشد دادن آنها است.
تو خلاقیت را چگونه معنا می کنی؟ از چه هنری خوشت می آید؟ گاهی دلت خواسته تا انگشت هایت کلید صفحه پیانو را لمس کند یا شعری که خوانده ای، به آوازی زیبا بدل شود؟
آیا نوشتنِ آسانِ فرمولهای سختِ ریاضی ،علوم ، فیزیک و... تو را به هیجان می آورد؟
اگر استعدادتان کشف نشده دنبال آن بگردید، کشف و تجربه کنید و از بزرگان آن استعداد، درس ها و نتیجه هایی بگیرید. مطمئنم که با استفاده از خلاقیت هایتان آینده ی زیبا و رضایتمندانه ای را رقم خواهید زد.
و در آخر برای تو ای مهربان، آرزوی تابستانی شاد دارم.
همچنین زندگی ای پر از کار و تلاش و موفقیت:)
فعلا خدا نگهدارت.
تا بعد:)