اوایل بدون پنهون کردنش میرفتم بیرون؛ اخه کسی بهم نگفته بود باید مخفیش کرد.
باهاش میرفتم مدرسه، مهمونی یا دورهمی های دوستانه. راستش کسی بهم چیزی نمی گفت، ولی همه با تعجب و با چشمای گرد نگام می کردن، انگار جنی چیزی دیدن.
بعدش...، خب میدونین، یه رفتاراییو که دیدم، تصمیم گرفتم وانمود کنم ندارمش. وقتی دیدم دارن ازش سوء استفاده میکنن، دیگه به کسی نشونش ندادم.
چند وقتی گذشت از موقعی که قایمش کرده بودم. با یکی اشنا شدم، ادم خوش قلبی بود و فکر کردم شاید قابل اعتماده؛ از پنهون کردنش خسته شدم و همه ی اون رازو نشونش دادم و خب میدونین چی شد؟ اون از راز قشنگم استفاده کرد، رازمو ازم دزدید و دیگه بر نگشت.
دیگه چیزی نمونده برای پنهون کردن، و فکر نمیکنم اون قصد داشته باشه رازمو بهم برگردونه.
حالا که دیگه راز ~من~ نیست، دوست دارم تو بدونی چی بود.
اسمش مهربونی بود و من از دستش دادم؛ چون جایی که ما زندگی میکنیم، تو دنیای ما مهربونی ضعفه و باید پنهونش کرد، که نهایتا کسی ازت ندزدتش...
پ.ن: از مهربونی ادما سوء استفاده نکنیم، ادما رو از مهربون بودن پشیمون نکنیم