غربزدگی جلال آل احمد همهاش شادابی روح است، گویی که از زندان تن و افکارت رها میشوی و پاسخ تمام سوالهای این زوگار تاریک و آشفته را به تو میدهد. روحت را پرواز میدهد، پروازی در زمان و جغرافیای این بردگی که به حق ریشه آن را باید در گذشته یافت. چگونه شده که ما امروز به این روزگار آشفته فرهنگی، سیاسی، اقتصادی و اجتماعی رسیدهایم؟ تکونولوژی و علم جدید چگونه ما را استعمار کرده؟ جهان چگونه به دو دسته توسعه یافته و در حال توسعه تقسیم شده؟ در پس اتفاقات مهم تاریخی – سیاسی چه رازهای نهفته است؟ شکل گذشته اسعمار تکنولوژی و شکل جدید آن چیست؟ بازیگران اصلی بازی چه کسانی هستند؟ عاقبت این در تسخیر تکنولوژی (ماشین) بودن چیست؟ آیا باید از تکنولوژی فرار کرد؟ آیا میشود از صنعتی شدن گریخت؟ راه حل تسخیر تکنولوژی چیست؟ آیا فقط منابع طبیعی ما را تاراج کردند؟ نقش علم، فرهنگ و تمدن شرق در امروز غرب چیست؟ نقش روشنفکران (نیروهای انسانی خلاقه) در این بازی چیست؟ و ... پاسخ همه آنچه که میتواند ما را از این بردگی مدرن رها کند.
هدیهای از جلال آل احمد به ما در این روزگار غریب.
بخشهایی از کتاب: این غربزدگی دو سر دارد؛ یکی غرب و دیگر ما که غرب زدهایم. به جای غرب، بگذاریم ممالک مترقی، یا ممالک رشد کرده، یا ممالک صنعتی، یا همهی ممالکی که قادرند به کمک ماشین مواد خام را به صورت پیچیدهتری درآورند و همچون کالایی به بازار عرضهکننده و این مواد خام، فقط سنگ آهن نیست، یا نفت، یا روده، یا پنبه و کتیرا. اساطیر هم هست، اصول عقاید هم هست، موسیقی هم هست، عوالم علوی هم هست.
و به جای ما، بگذاریم ممالک عقبمانده، یا ممالک در حال رشد، یا ممالک غیرصنعتی، یا مجموعهی ممالکی که مصرف کنندهی آن مصنوعات غرب ساختهاند. مصنوعاتی که مواد خامشان از همین سوی عالم رفته. یعنی ممالک در حال رشد!
نفت از سواحل خلیج و ادویه از هند، جاز از آفریقا، ابریشم و تریاک از چین، مردم شناسی از جزایر اقیانوسیه، جامعه شناسی از آفریقا، به هر صورت هر چیزی از جایی و ما در این میانهایم.
برای من، غرب و شرق، نه معنای سیاسی دارد و نه معنای جغرافیایی؛ بلکه دو مفهوم اقتصادی است. غرب، یعنی ممالک سیر و شرق یعنی ممالک گرسنه.
پس ممالک دستهی اول را با این مشخصات کلی و درهم تعریف کنم: مُزد گران، مرگ و میر اندک، زِندو زای کم، خمات اجتماعی مرتب، کفاف موادغذایی، درآمد سرانه بالا، آب و رنگی از دموکراسی با میراثی از انقلاب فرانسه. و ممالک ذستهی دوم را با این مشخصات: مُزد ارزان، مرگ و میر فراوان، زند و زای فراوانتر، خدمات اجتماعی هیچ، فقر غذایی، درآمدی کم، بی خبر از دموکراسی با میراثی از صدر اول استعمار.
اختلافی نیست تنها ناشی از بُعد زمان و مکان، یا از نظر کمیت سنجیدنی، یک اختلاف کیفی است. دو قطل متباعد. دوری گزین از هم. به این طریق دیگر آن زمان گذشته است که دنیا را به دو بلوک تقسیم میکریدم. به دو بلوک شرق و غرب. یا کمونیست و غیر کمونیست. وگرچه هنوز مادهی اول قانون اساسی اغلب حکومتهای جهان، همین خر رنگ کن بزرگ قرن بیستم است؛ اما لاسی که آمریکا و شوروی در قضیهی کانال سوئز و کوبا با هم زدند نشان داد که اربابان دو ده مجاور، به راحتی باهم سر یک میز مینشینند و در دنبالش قراداد منع آزمایشهای اتمی و دیگر قضایا.
به این صورت دیگر زمان ما علاوه بر آنکه زمانهی مقابلهی طبقات فقیر و غنی در داخل مرزها نیست، یا زمانه انقلابهای ملی؛ زمانهی مقابله ایدئولوژیها هم نیست. زیر جُل هر بلوایی یا کودتایی یا شورشی در زنگبار یا سوریه یا اروگوئه باید دید توطئه کدام کمپانی استعمار طلب و دولت پشتیبان او نهفته است. دیگر جنگهای محلی زمانهی ما را هم نمیشود جنگ عقاید مختلف جا زد، حتی به ظاهر. این روزها هر بچه مکتبی نه تنها زیر جُل جنگ دوم بین المللی، توسعه صنایع مکانیزهی طرفین دعوا را میبیند؛ بلکه حتی در ماجرای کوبا، کنگو و کانال سوئز یا الجزایر نیز به ترتیب دعوای شکر و الماس و نفت را مینگرد. یا در خونریزیهای قبرس و زنگبار و عدن و ویتنام به دست آوردن سر پلی را برای حفاظت راههای تجاری که تعیین کنندهی دست اول سیاست دولت هاست.
درست است که ما اکنون نیز به قول مارکس دو دنیا داریم در حال جدال، اما این دو نیا حدودی بس وسیعتر از زمان او یافته و آن جدال مشخصات بس پیچیدهتری از جدال کارگر و کارفرما. دنیای ما دنیای مقابلهی فقرا و ثروتمندان است؛ در عرصهی پهناور جهان، روزگار ما روزگار دو دنیاست؛ یکی در جهت ساختن و پرداختن و صادر کردن ماشین و دیگری در جهت مصرف کردن و فرسوده کردن و وارد کردنِ آن. و صحنه این جدال؛ بازار سراسر دنیا و سلاحهایش! علاوه بر تانک و توپ و بمبافکن و موشکانداز که خود ساختههای آن دنیای غرب است، یونسکو، اف-آ-ا، سازمان ملل، اکافه و دیگر موسسات مثلا بینالمللی که ظاهرا خمگانی و دنیایی است؛ اما در واقع امر گول زنکهای غربی است که در لباسی تازه به استعمار آن دنیای دوم برود. به آمریکای جنوبی، به آسیا و به آفریقا.
اساس غربزدگیِ همه ملل غیر غرب در این جاست؛ بحث از نفی ماشین نیست یا طرد آن، بحث در طرز برخوردهاست با ماشین و تکنولوژی. بحث در این است که ما ملل در حال رشد سازندهی ماشین نیستیم؛ اما به جبر اقتصاد و سیاست و آن مقابله دنیای فقر و ثروت بایست مصرف کنندگان نجیب و سر به راهی باشیم برای ساختههای صنعت غرب. یا دست بالا تعمییرکنندگانی باشیم قانع و تسلیم و ارزان مزد برای آن چه از غرب میآید و تنها همین یکی مستلزم آن است که خود را به انگارهی ماشین در آوریم و حکومتهامان را و فرهنگهامان را و زندگیهای روزانهمان را.
حرف اصلی این است که ما نتوانسته اینم در این تاریخ سیصد ساله شخصیت فرهنگی و تاریخ خودمان را در قبال ماشین و هجوم جبریاش حفظ کنیم، بلکه مضمحل شدهایم. حرف در این است که ما نتوانستهایم موقعیت سنجیده و حساب شدهای در قبال این هیولای قرون جدید بگیریم. حرف در این است که ما ماهیت و اساس و فلسفه تمدن غرب را در نیافتهایم و تنها به صورت و به ظاهر ادای غرب را در میآوریم؛ با مصرف کردن ماشینهایش درست همچون آن خر که در پوست شیر رفت. اگر آنکه ماشین را میسازد، خود فریادش بلند است و خفقان را حس میکند، ما حتی از این که در زیّ خادم ماشین در آمدهایم ناله که نمیکنیم هیچ، پُز هم میدهیم.
به هر جهت ما دویست سال است که همچون کلاغی ادای کبک را در میآوریم و از این همه که بر شمردیم، یک بدیهی به دست میآید؛ این که ما تا وقتی تنها مصرف کنندهایم تا وقتی ماشین را نساختیم، غربزدهایم. و خوش مزه این جاست که تازه وقتی هم ماشین را ساختیم، ماشین زده خواهیم شد؛ درست همچون غرب که فریادش از خودسری تکنولوژی و ماشین به هواست.