جلال آل الحمد؛
از یک مثال شرع کنیم: در ویتنام جنگ است. مردم عادی عامی یا از آن بیخبر میماند یا اگر خبردار شد به علت نودوستی و خیرخواهی که ذاتی بشتر است؛ آرزو میکند که آن جنگ هرچه زودتر تمام بشود. عین پاپ که مدام در این قضیه فقط دعا کرده است. اما یک انتلکتوئل (روشنفکر) به جستجوی علت چنین جنگی ریشههای استعمار و استعمارنو را میجوید و سرمایهداری بازار طلب و تعرض کننده را میبیند که دست از آستین تمام حقوق بشر در آورده و به اسم اشاعه تمدن و ممانعت از توحش؛ هم کار برای کارخانههای اسلحسازی فراهم میکند (از کنسرو گرفته تا تانک و هواپیما)، هم کارگر اضافی را به اسم سرباز روانهی میدان جنگ میکند، هم از شر سیاهان که در داخل آمریکا چه نابسامانیها را موجب شدهاند راحت میشود، هم از شر ویت کنگ، هم در جوار چین پایگاه نگه میدارد، هم دیگر ملل استعمار زده را مرعوب میکند که مبادا روزی خیالی در سر بیاورند.
حال راحتتر میشود بگویم انتلکتوئل کیست؛ آدمی وقتی از بند قضا و قدر رست و مهار زندگی خود را بدست گرفت و در سرگذشت خود و همنوعان خود مؤثر شد پا به دایرهی روشنفکری گذاشته است. و اگر روشنفکری را تا حدودی آزاداندیشی معنی کردهاند نیز به همین دلیل است که روشنفکر آزاد از قید تعصب یا تحجر مذاهب و نیز آزاد از تحکم و سلطهی قدرتهای زور خود را مسئول زندگی خود و دیگران میداند نه لوح ازل و قلم تقدیر را. به تعبیر دیگر روشنفکری هم از حقوق و هم از وظائف (هم مزد و هم شغل) دستهی مخصوصی از مردم است که فرصت، اجازه و جرأت ورود به لاوهت و ناسوت را دارند. یعنی فرصت، جرأت و اجازهی اندیشیدن در این دو مقوله را که امور آسمانها و اعتقادات و اصول (لاهوت) باشد؛ و امور زمین و مردمش و زندگیشان و چونی و چندی هایش (ناسوت). توجه کنید که سه شرط میگذارم: فرصت به معنی وقت فارغ، اجازه به معنی امکان و جواز و توانایی فکری و جرأت به معنی دل داشتن و آمادگی از درون فشارنده و نترسیدن.
به این طریق شاید اکنون بتوان توضیح داد که پس چه نوع کسانی نمیتوانند به قلمرو روشنفکری درآیند:
اول) کسی که در بند تن و شکم است؛ چه به معنی طبقات استثمار شونده بگیریم که تمام هم و غمشان صرف این میشود که شکم خود و فرزندان و بستگان خود را سیر کنند؛ چه به معنی آن دسته از مردم که مرکز عالم خلقت را اسافل اعضای خویش میدانند وگر چه فرصت و امکان اندیشیه را هم دارند اما کاری با اندیشه ندارند.
دوم) کسی که در بند تعصب است؛ خواه تعصب مذهبی خواه سیاسی. هر دو دسته عمرشان صرف اطاعت امر میشود، امر حاکمی زمینی یا آسمانی؛ فرق نمیکند. بهتر گفته باشم از این دو دسته یکی به اطلاعات امر حاکم آسمانی تحمل ظلمی را میکند که دسته دیگر فرمانبران حاکم زمینی عملهی آن ظلماند. و این یعنی پشت و روی یک سکه.
و اما در باب روشنفکری در ایران چنین مینویسد: روشنفکر در ایران کسی است که در نظر و عمل به اسم برداشت علمی اغلب برداشت استعماری دارد. یعنی از علم، دموکراسی و آزاداندیشی در محیطی حرف میزند که علم جدید در آن هنوز پا نگرفته و مردم بومیاش را نمیشناسد تا ایشان را لایق دموکراسی بداند؛ و آزاداندیشی را هم نه در قبال حکومتها، بلکه در قبال بنیادهای سنتی (مذهب، زبان، تاریخ، اخلاق و آداب) اعمال میکند. چون بکار انداختن آزاد اندیشی در قبال حکومت و بنیادهای استعماری و نمیه استعماریاش دشوار است.