حالا دقیقا پنجاه روز مانده به محرم است و حال و احوال ما شده دقیقا مثل اسفند ۹۸ که پنجاه روز مانده بود به شب قدر. کرونا باعث شده تبدیل شویم به آدمهای اما و اگر. اگر فلان نشود؟ اگر بهمان نشود؟ اگر نرسیم به شب قدر؟ اگر الغوث الغوثمان را از خانه خدا نخوانیم؟
آدمهای اما و اگر به فکر منافع خویشتن هستند، عین ما. اما و اگر میکنیم برای خودمان. اما و اگر میکردیم برای شب قدری که منفعت برای خودمان داشت، اما و اگر برای پرونده خودمان.
به هر نحوی که بود، شب قدر دستمان به آسمان بلند شد و الخیر فی ما وقع. شخصا کمتر شد که حرفی جز از منافع خودم شب قدر بزنم. دوساعت آخر مگر چیست که حرفی جز منفعت شخصی هم بزنیم؟
حالا دوباره پنجاه روز مانده به محرم و اما و اگر بازگشته به آغوش ما. ارباب، خیلی فرای آن چیزی است که بگذارد نوکرش محرم در خانه پای روضه عطش و اسارت گریه کند. ارباب دست نوکر را میگیرد و میآورد صاف وسط هیات، اما ممکن است سهمیه کار کمتر شود. همان دو ساعت روضه بدون احتساب سخنرانی و احتمالا واحد و شور احساسی. یادم آمد به شب قدر و به منافع خودم. گور پدر ریا، توی اللهم عجل لولیک الفرج بغضم شکست، اما برای همانی که باید بیاید؟ بعید میدانم، برای منفعت خودم و رهایی از جور زمان.
بدبختی این است که آدم منفعت طلب درست و حسابی ای هم نیستم که منفعت را گروهی طلب کنم. خاک بر دهانم که یادم رفت شب قدر وسط آن بغض، بگویم طوری نشود که محرمم تبدیل شود به اما و اگر و حسین حسین گفتنم، بشود یک آرزوی تراژیک.
.
جون از علی(ع) بخشیده شده بود به ابوذر و از ابوذر به حسنین. اذن میدان که طلب کرد، ارباب معذورش داشت، اما او گفت از شما جدا نمیشوم مگر خونم با شما آمیخته شود. رزم زیبایی کرد و جور زمان، خونش را بر زمین ریخت. یک آن ارباب را دید که فرای نژاد سیاه و غلامیاش سرش را به دامن گرفته...
آقاجان، نژادمان که سیاه نیست، اما قلبمان سیاه است. البته دوده گناه گرفته که ملال زمان ماست. شما سیاه ها را خوب میخرید. ما دل سیاهها هم توی بازار دنیا حراج خوردهایم. ما را بخر، ما را ببر...
صلی الله علیک یا اباعبدالله