رسول شاکرین
رسول شاکرین
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

آرام‌تر بخوان

دختر یمنی که برای آوردن آب بیرون رفته بود، هنگام بازگشت توسط تک تیرانداز سعودی او را به شهادت رساند. برادرش در حال کشیدن جسد خواهر به کنار است تا جسارت نشود.
دختر یمنی که برای آوردن آب بیرون رفته بود، هنگام بازگشت توسط تک تیرانداز سعودی او را به شهادت رساند. برادرش در حال کشیدن جسد خواهر به کنار است تا جسارت نشود.


بخوانیم؟!

سال ۶۱ هجری، ماه بر روی نیزه است. ابا... ابا... صدای پدر پدرش صحرا را پر کرده. مغیلان می‌شنود و گریه می‌کند. سه ساله دختری که هراسان به دنبال پدر میگردد... پدر... پدر...

ادامه دهیم؟ باشد.

نوشته‌اند بهانه پدر گرفت و صدایش را شنید. حرامزاده دستور داد سر پدر را برایش ببرند. کدام سر؟ سری که به خون خضاب شده؟ لب و دندان جسارت دیده؟ فاش نمی‌گویم، اما دیدند صدایش نمی‌آید. دیدند سر پدر به دامان گرفته و جان سپرده‌است. «رقیه» سه ساله، رفته بود، پیش بابا. کنج خرابه‌ای در شام، کنار راس خونین پدر.

باز هم ادامه دهم؟ باشد

نوشته‌اند سپردندش به غساله زنی برای غسل و کفن. عمه را خواست، گفت این دختر بیمار است؟ این بدن چرا کبود است؟ این آبله برای چیست؟ افسوس که غساله نفهمید آبله‌ها، اثر همان مغیلانی هستند که شام دهم، بر پدر پدر گفتنش گریه کردند. افسوس نفهمید که این کبودی‌ها، جای تازیانه‌ای است که به جای بوسه نثارش کردند. افسوس نفهمید این سه ساله دختر از تشنگی چه کشید. افسوس که غارت نفهمید...

اما رهایت نمیکنم. امسال روضه‌ها برایمان مجسم شده‌اند. جرات داری امسال روضه عباس و علی اکبر گوش کن. جرات داری امسال بخوان «غریب گیر آوردنت» امسال جرات داری بخوان« ای کشته دور از وطن».

پس بگذار یک روضه مجسم دیگر برایت بخوانم:

سال ۱۴۴۲ قمری، کودکی له له آب میزد. شاید هم میگفت ابا... ابا... اما پدری نبود. برای جرعه‌ای آب بیرون رفت. شاید حیا کرد از لب تشنه برادرش که او هم مثل دیگر یمنی‌ها، در محاصره تشنه افتاده بود و آب نخورد. خوشحال از جرعه‌ای آب به سمت خانه راه افتاد که بوی باروت در مشام یک خولی پیچید. زمین بوی خون گرفت. چشم‌هایش بالا رفت و سرش سوراخ شد. از سه شعبه ای که یزید زمان به حرمله‌ای داده بود. خواهر نقش بر زمین شد. آب افتاده بود روی زمین. برادر تشنه سراسیمه رسید بالای سر خواهر.

ادامه دهم؟

جسم بی جان او را کشید سمت خانه، که غارتش نکنند. ای کاش تشنه در کنار هم جان می‌دادیم اما تو بودی خواهرجان. ای کاش حرمله با همان تیغ مختار تمام شده بود. ای کاش چشم‌هایت آبی بود. ای کاش یمن، کشوری بود در شمال قاره آمریکا که هرکس بچه میزایید، برایش آپشن رو می‌کردند.

شرمنده دخترجان. تو این ها نبودی. ما مصیبت دختر سه ساله را توی روضه شنیده بودیم و ندیده‌ایم. ما امید نا امید شده را نفهمیدیم.

شرمنده که نتوانستیم از تو بگوییم. شرمنده که کسی حرفی نمی‌نزند. انگار خاک مرده پاشیده‌اند رویمان. حالیمان نیست اطراف چه خبر است. ما خیلی وقت است خوابیم...

یمنمحرمحضرت رقیهروضهجنگ
بنده ضعیف حضرت حق، ادبیات خوانده و همچنان ادبیات خواننده، علاقه‌مند به علوم ارتباطات اجتماعی، در حوالی فرهنگ و هنر و رسانه، گوشه نشین حجره طنزنویس ها، ما بقیش رو هم بوق بذارید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید