کلاس دوم دبستان بودیم. روزی معلم پرسید میخواهید چه کاره شوید؟ نمیدانم آنروز چه در ذهنم گذشت که داوطلبانه بلند شدم و گفتم رهبر! گفت رهبر؟ گفتم بله، میخواهم آقای خامنهای بشوم! واقعا نمیدانم چه در ذهنم گذشته بود، اما خوب الان که فکرش را میکنم، میبینم اگر رهبر میشدم چه اتفاقاتی میافتاد. مثلا در یک حرکت عجیب، ممکن بود یکی از مسئولین را بنشانم روی یک موشک زلزال و موشک را هوا کنم سمت تل آویو و حیفا. یا مثلا زمانی که یکی دیگر از مسئولین خواست لاشگوشت بازی دربیاورد، طی یک حرکت سریع، مثل هویج آبش را میگرفتم و جای سوخت میریختم توی مخزن هواپیماهای برجامی. شاید برایتان سوال شود تفاله اش چه میشد. تفاله اش را میدادم به باغبان های اقصی نقاط شهر تا بنشانند زیر درختان بلکه هوا تازه شود(یکی دو روز اول البته هوا کثیف میبود بعد کم کم درختان قوت میگرفتند).
یا مثلا مجلس اگر بازی اش میگرفت، دستور میدادم که آقای علی دایی تشریف بیاورند دم میدان بهارستان. با آن بغل پای بلورین طوری بر نشیمنگاه بعضی از آنان شوت بزنند که از بهارستان شوت شوند، وسط استادیوم آزادی فرود بیایند. بعد هم به پاس تشکر از این حرکت سلطان، دستور میدادم تمام این شوت ها را گل ملی حساب کنند مگر این رونالدو به پای سلطان نرسد! مردک زمانی که علی دایی داشت تور دروازه مالدیو را پاره میکرد، از روی درخت چیده شد که بفرستندش یک جایی که مردمش موز ندیدند، حالا برای ما آدم شده!
در حرکت آخر، وقتی شبانه میدیدم توی تلویزیونی که روزی گفت و گوی ویژه خبری بر سر فرستادن میمون و موجود زنده به فضا بود الان دارند سر قیمت تخم مرغ بحث میکنند، دستور میدادم باعث و بانی این وضع را بکنند توی یک محفظه، ببندند سر یک موشک و به عنوان یک موجود زنده به فضا بفرستند. البته حتما تاکید میکردم که با زاویه ۴۵ درجه پرتاب کنند تا وسط اقیانوس اطلس فرود بیاید و اطلسیها دق نکنند.
البته آن روز که به معلممان گفتم میخواهم رهبر بشوم، او دیگر آدم سابق نشد. الان هم خودم یادم آمد، فکر نکنم آدم سابق بشوم. باید بروم دنبال استعدادم. به نظر میرسد انتقام جوی خوبی شوم.