ویرگول
ورودثبت نام
رسول شاکرین
رسول شاکرینبنده ضعیف حضرت حق، ادبیات خوانده و همچنان ادبیات خواننده، علاقه‌مند به علوم ارتباطات اجتماعی، در حوالی فرهنگ و هنر و رسانه، گوشه نشین حجره طنزنویس ها، ما بقیش رو هم بوق بذارید
رسول شاکرین
رسول شاکرین
خواندن ۲ دقیقه·۲ ماه پیش

پاییز آرزوها

شهید مجتبی شریفی، دانش‌آموز نه ساله‌ای بود که در حملات رژیم صهیونیستی در جاده اصفهان - نجف آباد همراه با خانواده خود به شهادت رسید.
شهید مجتبی شریفی، دانش‌آموز نه ساله‌ای بود که در حملات رژیم صهیونیستی در جاده اصفهان - نجف آباد همراه با خانواده خود به شهادت رسید.

کسی چه می‌داند؟ شاید مجتبی کل تابستان امسال از بزرگ‌ترها می‌پرسید که چه خودکاری بخرد، چون ذوق با خودکار نوشتن در کلاس چهارم در وجودش بود و روزها، داشت جدول ضرب را که در کلاس سوم یاد گرفته بود، مدام مرور می‌کرد که یادش نرود چون قرار بود ضرب و‌ تقسیم سه رقم و بیشتر را بخواند. مجتبی، شب اول مهر خوابش نمی‌برد، چندبار از ذوق از خواب می‌پرید و به کیف و کفش نویش نگاه می‌انداخت که کنار اتاق بود.
مجتبی، این روزها کل زنگ‌های تفریح، توی دبستان کمیل اصفهان در خیابان بعثت را کنار دوستان پسر بچه‌ و همسنش به این میگذراند که چرا باید استقلال هفت تا گل بخورد و شاید این روزها خودش را در قامت هادی ساروی و رحمان و بقیه کشتی‌گیرها تصور می‌کرد. شاید مجتبی، تب این روزهای اصفهان و تیم سپاهان را می‌دید و دوست داشت که فوتبالیست شود و روزی در تیم شهرش بازی کند. شاید مجتبی آرزو داشت که فضانورد بشود، خلبان شود، پلیس شود، معلم شود و…
شاید مجتبی، اول مهر استرس داشت برای نیمکت اول مدرسه. شاید در یکی از این روزها، داشت با بغل دستی‌اش نقشه تقسیم و مرزبندی نیمکت را می‌کشید که حق هر کس از آن چوب چقدر است؟ شاید مجتبی، این روزها بوی کتاب نو می‌رفت توی دماغش و هرکجا آشنایی می‌دید، سعی می‌کرد به او بفهماند که امسال درس‌هایش سخت‌تر شده و به قاعده دو سه تا کتاب جدید به آن‌ها اضافه گشته است. شاید مجتبی، مثل بقیه همسنی‌هایش این روزها منتظر تعطیلات پشت سر هم بود. شاید توی روزهای سرد زمستان، مجتبی چندبار از خواب برمی‌خواست که ببینید چقدر از برفی که می‌آید روی زمین می‌نشیند؟ فردا مدرسه تعطیل است؟
شاید مجتبی… شاید مجتبی…

تمامی این شایدها، تبدیل به «باید» می‌شد اگر در روزی از روزهای خرداد امسال، تو جاده مجتبی و خانواده‌اش را راکت‌های اسراییلی از ما نمی‌گرفتند. امسال سهم مجتبی از تمامی این شایدها، قاب عکسی بود روی اولین نیمکت کلاس سوم که به قاعده بعد از رفتن دوربین‌ها، آن سهم هم دیگر نبود و عکس مجتبی ستاره‌ای شد روی دیوار مدرسه. مجتبی فکرش را هم نمی‌کرد سال بعد، مدرسه به اسم او باشد. حالا علاوه بر عکس او، اسمش هم آن بالاست. مجتبی شاید سالها بعد در ذهن دوستانش که اکنون نه ساله‌اند، فقط یک تصویر تار و انبوه خاطره باشد، اما ذوق‌های باز نشده‌اش، رد مشق‌های ننوشته با خودکارش و تمام شادی‌های کودکانه‌ای که به دنیا طلبکار است، توی سینه زمین خواهد ماند. آن ذوق‌های فروخفته، شادی‌های انجام نشده و برق چشمان دیده نشده، همه را روزی بیدار خواهد کرد که چه خون‌های پاکی بر زمین نریخت…

رژیم صهیونیستیشهیدجنگکودک
۱
۰
رسول شاکرین
رسول شاکرین
بنده ضعیف حضرت حق، ادبیات خوانده و همچنان ادبیات خواننده، علاقه‌مند به علوم ارتباطات اجتماعی، در حوالی فرهنگ و هنر و رسانه، گوشه نشین حجره طنزنویس ها، ما بقیش رو هم بوق بذارید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید