صفحه لپ تاپم پرش داشت. کل طول روز، با کابل وصلش کرده بودم به تلویزیون و بدون توجه به غرهای پدر که اخبار پس چی میشه و حرفهای مادر که خانم فلانی امروز قراره گلدوزی با نخ دندون بازیافت شده یاد بده، کلاسها را از گیرنده خودمان دریافت میکردم. جمعه هم کنفرانس داشتم و هنوز فایل سخنرانیام آماده نبود. چون سابقه داشت، بردم بازار کامپیوتر خودمان توی طالقانی. مغازه اول لپ تاپ را که باز کرد چندبار فقط گفت یا ابالفضل، بعد گفت حاجی ال سی دی خرابه دو میلیون. گفتم مطمئنی؟ گفت نه وایسا، برد پست پارتیشن و گفت مهندسمون میگه مال گرافیکه و هشت میلیون میشه و باید پنج شش روز اینجا بمونه. گفتم من جمعه عصر گرجستان سخنرانی مقالهمه، نیازش دارم. بعدش ادامه دادم که فکر نکنم برای گرافیک باشه و ویدیو که میشه تصویر نمیپره و درسته گوشامون درازه اما خر نیستیم و این حرفها. دوباره زنگ زد به مهندس که میگه میخوام برم خارج و ویدئو که میشه پرش نداره و بعدش گوشی را گذاشت و گفت نچ، مهندس میگه شاید بیشتر هم بشه، باید بازش کنم سرویس بشه و…
از خیرش گذشتم، بردم یک مغازه دیگر. چک کرد گفت مال کابل تصویرته، کابلشو دارم اما دوشنبه تازه میرم سراغش. گفتم جمعه کنفرانس دارم، زودتر نمیشه. گفت نه. رفتم سراغ مغازه بعدی. مغازه بعدی اول گفت کجا بردی بازش کردن؟ بعدش که دید چیزی دستگیرش نمیشود حرف همان تعمیرکار اولی را زد که هفت هشت تومن خرجش است و مشکل گرافیکی است و جواب مرا که شنید، سری به نشانه این که متاسفم، ما هر کاری از دستمان برمیآمد انجام دادیم تکان داد و لپ تاپ را داد به من.
مستاصل، مغازه به مغازه نگاه میکردم. یکی از مغازهها، برادری به چشم خواهری با موی مش کرده و ابروی نازک به اندازه کمان آرش نشسته بود. مشکل را گفتم. لپ تاپ را گرفت، چندبار صفحه را باز و بسته کرد و با انگشت محکم پشت ال سی دی لپ تاپ را فشار داد و گفت: بیا دادا، درست شد. نگاه کردم، واقعا درست شده بود. گفتم چش بود؟ گفت کابلش شل بود حالا جا افتاد. گفتم چقدر میشه؟ دستور بفرمایید. گفت برو صلوات بفرست :)
بیرون که رفتم به این فکر میکردم چقدر کارها بوده که با یک صلوات حل میشده اما خرج میلیونی برایش تراشیدهاند و ما هم خرج کردیم :)