رسول شاکرین
رسول شاکرین
خواندن ۳ دقیقه·۴ سال پیش

نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول

زبانم جوهرش خشک شده و عین تکه بیسکویتی خشک افتاده کنار دهانم. بخواهم هم حرفی بزنم، باید چوب خشک مانده در گلویم را بشکنم که یکسال است تلمبار شده روی هم. توی راه نقشه می‌کشیدم. گفتم می‌آیم جلوی باب القبله. تا خواندم السلام علیک یا ابالحسن روحی لک الفدا، میشکنمش. قلبم را به غلیان می‌اندازم و گونه‌هایم را آبیاری میکنم. می‌آیم وسط خانه‌ات، حرف میزنیم. اما زبانم خرد نمیشود. آفتاب می‌تابد. نفهمیدم چرا باید میان شمس شما، خورشید بتابد؟ به چه رویی اصلا؟ بعد خودم جواب خودم را می‌دهم که آدم باید بفهمد چه کسی از حرارت دوزخ نجاتش می‌دهد...

.

در وجه تسمیه نام نجف، دو روایت است که هر دو روایت اشاره به خشکی دارند. یکی می‌گوید نجف مصدر منجوف به معنای قطعه زمینی که باران دور آن می‌آید و درونش خشک می‌باشد است و دیگری سوار داستان رود نِی میشود که تا کشتی نوح در جودی کوفه بر گل نشست، شروع شد و بعدها خشک گردید و اسم اینجا شد نی جف، یعنی نی خشک شده. حق با آنان است، اگر بخواهم نی را غلیان قلبم بدانم که اکنون خشک و جف شده است، وگرنه کدام عقل سالمی است که اقیانوس آدم را بداند و دوباره یا بگوید این زمین منجوف است یا سرزمین نی جف شده؟ اصلا آدم باید بیاید توی اقیانوس خودش را غرق کند. بزند به دل موج تا دم انگورهای ضریح. تا همان‌جا که خادمین، آدم را عین بقچه می‌اندازند بیرون. نی که جف نشده و اینجا که منجوف نیست. از زمینش مستی میغلد.

.

کجا بودیم؟ هان، وسط خیال‌ها. حالا دُرِّ نجف می‌تابد و‌ در دلم غوغاست. سالار دیدی لنگ ویزایت بودیم؟ دیدی ویزا رفت، سیل آدم آمد اینجا از همینجا هم معلوم است. می‌آیم بزنم به موج، که اقیانوس نرفته به گل می‌نشینم. سیل آدم زیاد است. وقت نداریم، چه کنیم؟ دخیل می‌بندیم به سال دیگر که می‌آییم...

.

دو ماه دیگر می‌رود توی یکسال. شش ماه است که تو میتابی، اما ما هنوز تاریکیم. سلطان، تو که دخیل پاره نمی‌کردی، تو به گدای مسکین نگین میدادی، ما که نگین نخواستیم، خواستیم بیاییم چندساعت کنار انگور ضریحت مستی. افتاده روی دور نشدن. می‌ترسم بمیرم و انگور ضریحت که باید بچینم را نچینم.

چه بد تراژدی‌ای شده...

.

میگفت هر دیدی بازدیدی دارد. ندیده ها هم دم مرگ میبیننت، ما که دیده هاییم. آمدیم و کرونا قبض یک طرفه دستمان داد، زشت است که توی بستر باشیم بیایی بالای سرمان. این لعنتی ویروس بدقولمان کرد، وگرنه من که پارسال قرار را گذاشتم و رفتم کربلا.

امسال می‌گویند جدی جدی نی جف میشود، پس تو خودت ببار، خودت ما بدقول‌ها را سیل کن...


«نشسته ام چو غباری به شوق اذن دخول

بگو نتکانند پا دری ها را....»

عیدغدیرغدیرنجفامام علیامیرالمومنین
بنده ضعیف حضرت حق، ادبیات خوانده و همچنان ادبیات خواننده، علاقه‌مند به علوم ارتباطات اجتماعی، در حوالی فرهنگ و هنر و رسانه، گوشه نشین حجره طنزنویس ها، ما بقیش رو هم بوق بذارید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید