آقای نخجوانی، مدیر عامل شرکت شاتل، در ویدئویی ادعا کردهاند که ما در کشور بیکاری نداریم و اگر شخصی بیکار است، ناشی از نداشتن مهارت است. به عنوان کسی که سابقه اشتغالی چند ساله در مجموعه شاتل را دارد، سعی خواهم کرد این دیدگاه آقای نخجوانی را نقد کنم.
بیکار در اقتصاد به فردی گفته میشود که در سن کار (۱۵ تا ۶۵ سال) و جویای کار باشد اما شغل یا منبع درآمدی پیدا نکند.
در نظریه اقتصاددانان کلاسیک، بیکاری، حالتی خاص در اقتصاد است. به نظر کلاسیکها، بیکاری غیر ارادی وجود ندارد. اگر همه چیز را به مکانیزم طبیعی بازار بسپاریم، تخصیص منابع به صورتی بهینه صورت میپذیرد و اقتصاد در سطح اشتغال کامل قرار میگیرد. در وضعیتی که همه کارگران در اشتغال باشند و کلیه سرمایههای موجود به کار گرفته شود و تولید در حالت اشتغال کامل باشد، ما در وضعیت تعادل قرار داریم و طبق قانون سه (ژان باتیست سه - Jean-Baptiste Say)، عرضه کل برابر با تقاضای کل جامعه است. به عقیده مکتب کلاسیک، سطح دستمزدها نقشی اساسی در تأمین اشتغال دارد و هنگام بروز بیکاری، باید دستمزدها را کاهش داد تا اشتغال، بار دیگر به سطح تعادل برسد.
جان مینارد کینز، اقتصاددانی که دنیا را از رکود 1929 نجات داد، خلاف این نظر را داشت. به عقیده کینز، این بیکاری نیست که حالتی خاص در اقتصاد است، بلکه اقتصاد سرمایهداری، عموما در حالت اشتغال ناقص برقرار است و اشتغال کامل، حالتی خاص از تعادل اقتصادی است. از این رو، نام نظریه عمومی را بر تئوری خود مینهد. کینز، بر خلاف کلاسیکها، داروی محو بیکاری را کاهش سطح دستمزدها نمیداند. کینز نیز همچون مارکس، بیماری جامعه سرمایهداری را «بیکاری مزمن»، «عدم وجود تقاضای مؤثر برای کالاها و خدمات تولید شده» و «گرایش نزولی سود» میداند، اما درمانی متفاوت از درمان مارکس برای این بیماری ارائه میدهد: افزایش مخارج عمومی به صورت سرمایهگذاری و دخالت پیوسته و ضروری دولت. بهحق میتوان کینز را پدر بنیانگذار آنچه دانست که امروزه به عنوان سوسیال دموکراسی در کشورهای اسکاندیناوی اجرا میشود.
با دانستن این دو پیشفرض، به صحبتهای آقای نخجوانی برگردیم. آقای نخجوانی نیز همچون اقتصاددانان کلاسیک معتقد است که ما در اقتصاد بیکاری ساختاری و غیر ارادی نداریم. میخواهم با مثالی از نوشتههای خود ایشان به نقض این گفته برسم. در یکی از نوشتههای ایشان برای همکاران، راهنمای پیشرفت در مجموعه شاتل ارائه شده بود. این راهنما بیان میکرد که:
اگر شخصی در 20 سالگی به عنوان کارشناس پشتیبانی فنی وارد مجموعه شاتل شود، میتواند همزمان در دانشگاه ثبتنام نماید و نیز به یادگیری زبان انگلیسی بپردازد و مهارتهای گوناگون خود را ارتقا دهد. این شخص در 24 سالگی پس از فارغالتحصیلی میتواند جزو کارشناسان ارشد پشتیبانی فنی شود و پس از مدتی کوتاه به عنوان سرپرست این واحد مشغول به فعالیت شود. شخص اگر به طور مداوم نسبت به انباشت «سرمایه انسانی» خود مبادرت ورزد و مهارتهای خود را ارتقا دهد، به راحتی میتواند مدارج ترقی را بپیماید و جزو مدیران ارشد مجموعه شود.
بسیار خب. فرض بگیریم شما برای اینکه به عنوان یک کارشناس فنی در شرکتی همچون شاتل استخدام شوید، باید مدرک لیسانس مرتبط با کامپیوتر داشته باشید و مدرک + Network را هم داشته باشید. فرض کنید که شما پس از استخدام اقدام به اخذ مدارک CCNA و MTCNA میکنید. اکنون دیگر شما سرمایهای به دست آوردهاید که سایر همکارانتان از آن بیبهره هستند و اخذ ترفیع شغلی برای شما راحتتر از سایرین است. نفر دوم هم نسبت به اخذ این مدرک اقدام میکند. نفر سوم، چهارم، پنجم و ... . هر چه تعداد نفراتی که این مدراک را دریافت میکنند بیشتر میشود، امکان رقابت برای ترفیع نیز سختتر میگردد. اگر تمام افراد آن واحد این مدارک را اخذ کنند، نُرم جدید برقرار میشود:
شرایط استخدام در همان واحد تغییر میکند: مدرک لیسانس مرتبط با کامپیوتر، مدرک + Network، و دارا بودن مدارک CCNA و MTCNA؛ برای انجام دادن همان کاری که به گفته خود آقای نخجوانی، یک شخص 20 سالهای که هنوز دانشجوست نیز قادر به انجامش بوده است.
از طرفی، هر چه به موقعیتهای بالاتر نزدیک میشوید، امکان دستیابی به مشاغل بالاتر هم سختتر میشود. چرا که رقابت تنگتر میشود. طبق گفته آقای نخجوانی، اگر شما مسیر پیشنهادی ایشان را بروید، موفقیت شما حتمی است. اگر موفق نشدید، خودتان مقصر هستید. سؤال اینجاست که اگر همه این مسیر را بروند، این که سازمان یک مدیر عامل، یا یک مدیریت کیفیت، یا یک مدیر بازاریابی بیشتر ندارد، نقشی در عدم موفقیت همه ندارد؟ شاید بگویید که خب شخص میتواند وارد سازمانهای دیگر شود. باز سؤالی که مطرح میشود این است: مگر کارمندان سازمانهای دیگر خواستار پیشرفت نیستند؟ نکند منتظرند که شخصی از خارج از سازمان بیاید و به جای پیشرفت کند؟ قطعا نه!
تاکید بر انباشت سرمایههای انسانی در جامعه سرمایهداری باعث شده است که رزومه من در آستانه 30 سالگی، پربارتر از رزومه پدرم پس از 30 سال تدریس شود. نه اینکه ارتقای سطح مهارت و دانش به خودی خود بد باشد. نه. اما کاری که قبلاً تنها پیششرطش داشتن دیپلم ریاضی بود، امروز نیاز به مدرک لیسانس دارد و گاهی چندین مدرک غیردانشگاهی دیگر. با این تفاوت که نوع کار به اندازه مدارک درخواستیاش تغییر نکرده است.
ندیدن بیکاری ساختاری و تاکید بر ارتقای سطح مهارت برای به دست آوردن شغل، اگر به سهو باشد نوعی ناآگاهی از اوضاع جامعه است و اگر به عمد باشد، پنهان کردن واقعیت جامعه.
زمانی میتوان گفت که در جامعه بیکاری وجود ندارد، که هر شخصی با هر سطح مهارتی، با جستجویی کوتاه مدت بتواند شغل متناسب با سطح مهارت خود را بیابد.