پاسخ این پرسش به نوع نگرش ما به مقوله علم بستگی دارد.
یک نوع رویکرد این است که علم را به مفهوم علومِ دقیقه و لایتغیر بدانیم. مثلا طبق علم فیزیک، جاذبه در تمام نقاط کره زمین معادل 9.8 متر بر مجذور ثانیه است، طبق علم شیمی ترکیب دو اتم هیدروژن و یک اتم اکسیژن در دمای اتاق آب را تشکیل میدهد، و طبق علم ریاضی، دو به علاوه دو همواره پاسخش برابر با چهار خواهد بود.
رویکرد دوم این است که علم را «مجموعهای نظاممند که دانش را در قالب توضیحات و پیشبینیهای قابل آزمون درباره جهان میسازد و سازماندهی میکند» در نظر بگیریم. این مجموعه نظاممند میتواند تحلیلی از واکنش انسان به یک محرک خاص باشد یا بررسی نقش حکومت در زندگی فردی افراد.
اقتصاد را میتوان هم علم در نظر گرفت و هم اینکه آن را یک علم ندانست. میشود علم در نظر گرفت از این بابت که اظهار نظر در امور اقتصادی نیازمند مطالعات فراوان است و بدون علمِ به موضوع مورد مباحثه، امکان اظهار نظر صحیح وجود ندارد. اما اگر بخواهیم علم اقتصاد (Economics) را به مثابه سایر علوم دقیقه مانند فیزیک، شیمی، ریاضی (و هر آنچه به ics ختم میشود) در نظر بگیریم، اشتباه بزرگی را مرتکب شدهایم، چرا که علم اقتصاد به مانند این علوم دقیقه، قوانین لایتغیری ندارد.
از آغاز جریان علم اقتصاد کلاسیک که قوانین اقتصادی و نظام بازار را مُلهم از قوانین طبیعت میدانستند، عُقدهی علم دانستن اقتصاد در بین اقتصاد سیاسیدانان کلاسیک وجود داشت. مارکس و جریان چپ اما به مقابله با این جریان پرداختند و با مهارت نشان دادند که قوانین نظام بازار، نه حاصل نظمی طبیعی که حاصل قوانین بشری و در رأس آن دخالتهای دولتی است. چه اینکه نام این علم از ابتدا هم «اقتصاد سیاسی» بود و نشاندهندۀ این که که ساختارهای سیاسی و مناسبات قدرت طبقاتی در قوانین آن دخیل هستند.
اطلاق لفظ علم به اقتصاد از زمان نوبل کینز (پدر جان مینارد کینز) در اواخر قرن 18 و با شروع جریان سوم اقتصادی (جریان اقتصاد نئوکلاسیک) مرسوم شد. شاید موفقیت اصلی جریان سوم و چهارم (نئولیبرالها) در بلاموضوع کردن کار مارکس بود؛ چه در سطح نام (حذف نام اقتصادِ سیاسی و اطلاق «علم» با مفهوم «علوم دقیقه» به آن و تبعید اقتصاد سیاسی به تنها بخشی از اقتصاد نرماتیو) و چه در سطح مضمون (استتار انوع مناسبات قدرت در شکلگیری نظام اقتصادی، که در رأس آن مناسبات قدرت طبقاتی نقش عمده را دارد). اقتصاد نئولیبرال با بلاموضوع کردن تحلیلهای مارکسی، به زیرکی توانست فضای اقتصادی را عاری از دموکراسی نماید و در مقابل هرگونه اعتراض و انتقادی این جمله را بگوید که «شما چهکارهاید؟ وقتی «علم اقتصاد» این موضوع را بیان میکند، اعتراض و انتقاد شما به مثابه رد قوانین «لا یتغیّر» طبیعی است».
علم دقیقه دانستن اقتصاد، سازوبرگی ایدئولوژیک از پروژه بینواسازی تودهها و سلب مالیکت از اکثریت به نفع اقلیت انگشت شمار است.