تأملی در باب ژورنالیسم و دنیای ژورنالیستی
✍️ علیرضا سمیعی
?این یك مورد استثنایی بود؛ وقتی چند سال پیش از كریم مجتهدی یادداشتی گرفتم و در مهمترین ستون صفحه اول چاپ شد. مجتهدی معلم فلسفه است و در موضوع كتاب بحث كرده بود، آنهم روز اول نمایشگاه كتاب.
?ما عادت داشتیم اهل فلسفه و حرفهای آنها را در صفحات لایی جای دهیم. صفحاتی كه زیر صفحات سیاسی ِرویی پیچیده و به دقت مخفی نگاه داشته میشوند. گویی نیروهایی در كار هستند كه نمیخواهند حرفهای فلسفی را به روی مردم بیاوریم. چند روزنامه را میشناسم كه گاهی در صفحهی اولشان عكس و یادداشت كسانی را چاپ میكنند كه در عالم فكر و علم شهرتی دارند؛ ولی گویا آنها هم خطابههای سیاسیشان را به حاشیهی سمت راست یا چپ عكس اصلی آوردهاند. كسی كه شهرتی در جامعهشناسی دارد باید كه بتواند قلم بردارد و نظرش را با مردم در میان بگذارد؛ اما اگر در چنین جایی از «اصالت وجود یا ماهیت» بگوید، حتی جوهر چاپخانه را به تعجب وا میدارد.
?در صفحات اندیشهی روزنامهها از احوال فیلسوفان میگویند؛ فهرست كتابهایشان را ردیف میكنند یا از یكی دو ایده داد سخن میدهند؛ چرا كه نمیتوان سخنان فنی «كانت» را در 2000 كلمه جا داد. كانت، خودش هم مقالهای مثل «روشنگری چیست» را به یك مجلهی معمولی داد؛ و عجیب نیست اگر تا زمان «فوكو» طول كشید تا بفهمند مطلب چهقدر مهم بوده است.
?فیلسوفان جدید از قضایایی انضمامی دم میزنند. آنها میخواهند با مردم حرف بزنند. این موضوعی نیست كه فقط به چند دههی اخیر باز گردد. «هگل» كه در شمار بزرگترین فلاسفهی تاریخ به شمار میرود، گفته: «مطالعهی روزنامه همچون خواندن نماز صبح واجب است». اما هنوز دلبستهگان فلسفه خطر سطحی شدن بحثهایشان را بیخ گوش خود حس میكنند. زیرا بیم آن میرود كه جملههای دقیق فلسفی در چرخ گوشت ژورنالیسم بدل به ادا اطوارهای روشنفكرانه شود. هرچه باشد، دوگانهی فلسفه كلاسیك و فلسفهی انضمامی با دوگانهی كتاب فلسفه و روزنامهای كه صفحهی اندیشه دارد، یكی نیستند.
?عمر دوگانهی دوم به تاریخ روزنامه بر میگردد ولی عمر اولی به كهنسالی خودِ فلسفه است. افلاطون حرفهای سقراطیاش را در قالب نمایشنامه ریخت و آنچه از ارسطو باقی مانده اغلب درسگفتار است. با این حال نقل است كه بر سر در مدرسهاش نوشته بود« كسانی كه هندسه نمیدانند وارد نشوند». «ابن سینا» در مقدمهی «شفا» گفته ذهنهای ضعیف فلسفه نخوانند. انگار پیشبینی میكرده كه پس از وی چه بلوایی میان فقه و حدیث و كلام و عرفان و فلسفه به راه میافتد.
?امروزه بسیاری آن كشمكشها را حاصل بدفهمی میدانند. بگذریم كه فیلسوفان گاه بر خطای همردیفان تاختهاند. گاهی فیلسوف سومی آمده و غلطگیریهای دومی را از اولی به پای ندانمكاری منتقد نوشته و خلاصه بلبشویی از مچ گیری به چشم میآید. آدم انگشت به دهان میماند كه اگر فیلسوفی، گفتار همبازان خود را در نیافته ما چه میتوانیم كرد. بیاییم توافق كنیم كه كار فكر فلسفی جز با دقت و ممارست فراوان راست نمیشود. ولی هنوز جملهی هگل روی دست معطل میماند.
?راستی كه روزنامه آن آشفتهبازار را پریشانتر از پیش كرده. حرف آن متفكر آلمانی را نباید سرسری انگاشت. پا در میانی روزنامه اوضاع را به كلی عوض كرده و راز ِ گفتهی هگل در همین دگرگونیست.
?پدیدهی روزنامه در ابتدا یك پیروزی محسوب میشد. پیروزی دانایی، مسئولیت و آزادی بر جهل؛ باری به هر جهت بودن و قیدوبندهای اضافی. ظهور صنعت چاپ، سهولت در حملونقل علم را فراهم كرده بود و حالا دیگر می شد علم را برداریم و همه جا ببریم و مردم دور و نزدیك و بالا و پایین را آگاه كنیم. این آگاهی در آن واحد سیاسی، دینی و علمی بود. كاسبان و كارگران هم باید بدانند دانش بشر به كجاها رسیده؛ باید خود را مخاطب خدا و مسیح بدانند و باید در ماجراهای سیاسی مشاركت كنند.
?راز گفتهی هگل نیز همین بود. او فكر را عروسك دستساز فیلسوف نمیدانست؛ بلكه به نظرش فكر از ورای آدمیان و حتی تمدنها در صیرورت است و نه تنها با اقوال فلاسفه بلكه با احوال و كردار مردمان و تمدنها ظاهر میشود. لذا وقتی صدای سم اسب ناپلئون را صدای تاریخ میخواند، منظورش تأیید پادشاهی وی نبود؛ بلكه میخواست بگوید این ارادهی تاریخ است كه در كالبدی سوار اسب شده و همه چیز را دگرگون میكند. فكر، خود برای دگر میشود و ما را دیگرگون میكند. البته به نظر وی روزگار تازهای آمده؛ روزگاری كه فكر افشا میشود. این افشاگری ضامن آگاهی عمومی، مسئولیت عام و آزادی همهگیر است. در نتیجه به نظر او روزنامه چیزی نیست كه در آن حرفهای فنی فلسفه بزنند؛ بلكه از لوازم جدیدی است كه فكر جدید برای گسترش خود انتخاب كرده است.
?روزنامهنگاری در ایران هم بر همین منوال بود. در ایران روزنامه كه چیز جدیدی بود، از چیزهای جدید میگفت. البته در ایران و در همهی كشورها صفحاتی چند از بعضی روزنامهها مستقیما به شرح مسائل فلسفه و فكر اختصاص دارد. اما این چندان مهم نیست. دستِكم از نظر هگل لازم نیست نگران سطحی شدن اقوال فلاسفه در صفحات لایی باشیم. خاصه اینكه مجلاتی مشغول چاپ سخنان فنی فلسفه هستند و حتی اغلب را اعتقاد بر این است كه دیگر كتابهای مفصل پیشبرندهی فكر نیستند؛ بلكه مقالات جزییپرداز متكفل پیشبرد فلسفه هستند.
?میتوان گلو را صاف كرد و گفت بیایید مقالات فنی را به مجلات فنی و یادداشتهای ساده را به روزنامه بدهیم و آسوده شویم. ولی صدای آزاردهنده «كامو» كه نوشته «آیندگان دربارهی ما اینگونه قضاوت خواهند كرد: آنها مردمانی بودند كه روزنامه میخواندند و زنا میكردند» آسایش را بر باد میدهد. او جملهاش را طوری گفته كه انگار از سوی ملعونترین خدایگان برانگیخته شده تا سخنگوی تلخترین وجه وجدان ما باشد.
?برخلاف آنچه در اولین نگاه به نظر میرسد، او حكم نكرده كه روزنامه و روزنامهخوانی با فحشا یكی است؛ بلكه مثل هگل شرح اوضاع كرده است. روزنامه در چاپخانه میچرخد و بدكاران در كاباره مشغولند. آنها در دو اتاق جداگانه سروشكل میگیرند، ولی هر دو در زمانهای استقرار دارند كه دور ِنیستانگاری و نیهلیسم است. نیستانگاری ما را در برگرفته و هرچه میكنیم را یك كاسه به توبره نیهلیسم كشیده است؛ وقتی حقیقتی ورای ما نیست و بنیادی در كار نباشد هر كاری كه انجام دهیم، مبتنی بر هیچ است و میان دو هیچ تفاوتی نیست. غفلت سرنوشت محتوم بیبنیادیست.
?حالا میخواهد در پیچ و تاب بدنها باشد یا رفتوآمد قلمها. اما انسان وجود دارد و نمیتواند رضا به عدم دهد. با این حال برون شد از وضع، تنها با امكانات وضع موجود ممكن میشود. نیستی و نیستانگاری در عالم وجود میتواند دیرپا و لجوج باشد. اما نمیتواند تا ابد چسبنده باقی بماند؛ این حرف عجیب است. چهطور میشود با ابراز غفلت، غفلت را زدود! اما همین حرف عجیب تنها چیزی است كه در دست داریم. گو اینكه هماكنون سخن از غفلت در بستر گستراننده همین غفلت زده میشود. به همین خاطر است كه میگویند كلام اصیل كلامی است كه طرح خطر میكند. التفات به خطر و صعوبت راه تنها دستمایهی نجات است. هگل در نوجوانی با هولدرلین همدرس بود. و هولدرلین، همان كسی است كه نوشته «نجات از همان جایی میآید كه خطر آمده»
کانال ما در ایتا:
⚜️ @taammolat74