ویرگول
ورودثبت نام
rasoul_lotfi222
rasoul_lotfi222
خواندن ۱۷ دقیقه·۴ سال پیش

روشنفكري برآمده از عصر خفقان

✍️ حسین روحانی

بي‌شك شرايط اجتماعي و عصر زندگي روشنفكران و انديشمندان، بر نظرات و آراي آنان تأثيرات مستقيم دارد. فضاي كليسا به شكل‌گيري فلاسفه مدرسي مي‌انجامد، تجددخواهي به انديشه اصلاح و به تبع آن تجديدنظر‌طلبي مدرنيته ميل مي‌كند و اعتراض به دستاورد‌هاي انديشه مدرن، به ظهور و بروز فلاسفه پسامدرن منجر مي‌شود. در فضاي داخلي كشور ما نيز همين قاعده كمابيش حكمفرماست و شرايط اجتماعي و تاريخي را در شكل‌گيري بسترهاي فكري انديشمندان نمي‌توان ناديده گرفت. در يادداشت زير و پيش از آنكه به نقد و بررسي آراي احمد فرديد پرداخته شود، مي‌كوشيم، شرايط اجتماعي و سياسي حاكم بر رشد و شكل‌گيري انديشه اين استاد دانشگاه را بكاويم.
بررسي بسترهاي گفتماني تأثيرگذار بر انديشه سياسي فرديد
بررسي بسترهاي گفتماني تأثيرگذار بر انديشه سياسي فرديد



برآمدن انديشه فرديد، در فضاي مسموم رضاخاني

اولين بارقه‌هاي فكري سيد‌احمد فرديد در دوران رضاشاه پديدار مي‌شود كه او با نوشتن سلسله مقالاتي، با مدرنيته مخالفت مي‌ورزد و علاقه خويش را به تفكر معنوي و شرقي نشان مي‌دهد. فرديد از دوره جواني خويش كه مقارن با دوره حاكميت رضاخاني و پهلوي اول بر ايران است، آرام آرام وارد پهنه فكري و انديشه كشور مي‌شود و از مدرنيته انتقاد مي‌كند. دوره جواني فرديد مصادف با دوره‌اي است كه رضاخان پهلوي و گروهي از ياران او، آغازگر برنامه نوسازي گسترده‌اي مي‌شوند كه همه جنبه‌هاي جامعه را متأثر مي‌كند.
رضاخان تلاش مي‌كند با تضعيف نقش مذهب در دو قلمرو آموزش و قضا، نظام‌هاي آموزشي و قضايي را از طريق اقدامات قدرتمندانه و آمرانه نوسازي كند. در حيطه اجتماعي و فرهنگي تلاش مي‌كند به وسيله قدرت حكومت، هنجارهايي متناسب با دنياي مدرن ايجاد كند كه يكي از بحث‌انگيزترين اين تلاش‌ها، فعال كردن زنان از طريق گسستن از برخي سنت‌هاي جامعه چون برداشتن حجاب است.
در دوره رضاشاه، سياست دولت در راستاي نابودي جلوه‌هاي اجتماعي مذهب قرار داشت. حجاب مهم‌ترين نماد اجتماعي مذهب بود كه به سختي مورد حمله دولت قرار گرفت. رضاشاه در سال 1307، قانون لباس متحد‌الشكل را به اجرا درآورد و مردان را به استفاده از لباس يك شكل و كلاه پهلوي واداشت. هدف رضاشاه از اقداماتي چون كشف حجاب و متحد ا‌لشكل كردن لباس مردان اين بود كه اختلافات ظاهري ايرانيان و غربي‌ها را به زعم خويش از بين ببرد. او در راستاي نيل به هدف خويش كه همانا غربي‌سازي ايران بود، دستورهايي نيز راجع به روش استفاده از كلاه جديد و آداب و رسوم مربوط به آنها صادر كرد و ايراني‌ها موظف شدند در ديدارها و احوالپرسي‌ها همانند اروپاييان كلاه از سر بردارند. رضاخان براي پيشبرد اهداف خويش كه همانا بركندن سنت‌ها و به طور مشخص حذف دين بود به ناسيوناليسم ايراني متوسل شد. انديشه ناسيوناليسم كه در جريان جنگ جهاني اول و بعد از آن در ايران اوج گرفت، در افكار روشنفكران ايراني نيز تجلي پيدا كرد و رضاخان نيز متأثر از اين فضا با علم كردن ناسيوناليسم، سياست بي‌اعتنايي به فرهنگ و تمدن اسلامي و هويت مذهبي مردم را در پيش گرفت. زنده كردن مفاخر ايران باستان همراه با تحقير ارزش‌ها و افتخارهاي اسلامي صورت گرفت و تاريخ اسلامي ايران به عنوان دوره عقب ماندگي طرد ‌گرديد. ويژگي ديگر ناسيوناليسم رضاخاني، تأكيد بر شاه به عنوان نماد هويت و محور انسجام جامعه ايراني بود. در واقع اين نوع ناسيوناليسم مي‌كوشيد با بازسازي و زنده كردن انديشه كهن شاهي ايراني، پايه‌هاي مشروعيت دولت پهلوي را استوار سازد.
رضاخان، گفتمان ناسيوناليستي خويش را با گفتمان غربگرايي گره زد. البته غربگرايي رضاخان، شبه مدرنيستي بود و مراد از شبه مدرنيسم، تقليد از ظواهر تمدن غرب است كه جنبه‌هاي منطقي و فكري آن را در برنمي‌گرفت. رضاخان بر آن شد با مدرنيزاسيون از بالا و به شيوه‌اي آمرانه، ايران را ظرف مدت زمان كوتاهي تبديل به كشور غربي كند. البته او در راستاي نيل به مقصد خويش، ناكام بود و رضاخان دركي سطحي از تجدد داشت و گمان مي‌كرد تجدد تنها محدود به بعد سخت‌افزاري آن مي‌شود. از طرفي او به درستي ماهيت هويت ايران زمين را كه اسلام از مميزه‌هاي شاخص آن بود نشناخته بود و به دليل فقدان شناخت و آگاهي از واقعيات جامعه ايراني، سياست‌هايش ارمغاني جز شكست در بر نداشت.
در فضاي فكري سال‌هاي پس از جنگ جهاني اول، به دليل هرج و مرج، ناامني، جنبش‌ها و شورش‌هاي محلي و بيم تجزيه، بازسازي اقتدار دولت مركزي به يك آرزوي بزرگ تبديل شده بود. وجود اين شرايط بود كه زمينه را براي قدرت‌گيري رضاخان فراهم ساخت. دوران حكومت رضاخان، دوران تاريك و به غايت هولناكي در تاريخ معاصر ايران محسوب مي‌شود. رضاخان با تجدد آمرانه و سركوب كردن ناراضيان سياسي، عملاً شرايط را براي دخالت بيگانگان در شهريور 1320 فراهم كرد.
احمد فرديد كه در دوران رضاشاه، دوره جواني خويش را تجربه مي‌نمود، در واكنش به فضاي ملال آور ناشي از شبه مدرنيسم رضاخاني، از انديشه‌ هايدگر كه مروج و مبلغ نوعي بومي گرايي، مخالفت با مدرنيسم، بازسازي ارزش‌هاي فراموش شده جهان سنتي و احياي تفكر شهودي و حضوري بود، استقبال مي‌كند و مي‌نويسد:«مارتين‌هايدگر كه اكنون در دانشگاه فرايبورگ آلمان به جاي هوسرل به تدريس اشتغال دارد و فلسفه او در آلمان رواج و قبول خاصي پيدا كرده، تاكنون همت خود را بيشتر به بحث و تحقيق در وجود از اين‌رو كه وجود است (مطلق وجود) و انحاي آن از جمله به بحث وتحقيق در زمان كه آن را نيز از وجود و مرتبه‌اي از آن قرار مي‌دهد، مصروف داشته است.»
فرديد همچون در جاي ديگري مي‌نويسد:‌«گاه مي‌شود كه مي‌بينيم دل ما از جهان و هر چه در اوست سخت ملال گرفته است. هيچ چيز نمي‌خواهيم، هيچ چيز به خصوص مورد توجه ما نيست، همه چيز براي ما يكسان و نسبت به همه اشيا و اشخاص بي‌اعتنا و از هرچه رنگ تعلق پذيرد، آزاد هستيم و بالجمله در درون خاطر خود يك نحو تنهايي و بي‌كسي و فقدان و نيستي را ادراك مي‌كنيم. در اينگونه احوال و موارد است كه بايد گفت در عين ادراك فقدان يا تمام ذات هستي به نحوي وجدان پيدا كرده‌ايم.»
فرديد جوان در اين نوشته‌ها به وضوح از مدرنيسم شكوه مي‌كند و درصدد پيدا كردن راهي جهت خروج از مدرنيسم است. واقع امر اين است كه شهرت فرديد نه به دوره جواني او بلكه به دوره ميانسالي او برمي‌گردد. دوره‌اي كه بعد از 40 شروع مي‌شود و تا بعد از انقلاب اسلامي ادامه پيدا مي‌كند.

تأثيرات فضاي پهلوي دوم بر انديشه سياسي فرديد

بعد از سقوط دولت رضاشاه، پسر او محمدرضا بر تخت سلطنت جلوس كرد. مهم‌ترين حادثه‌اي كه در دوران محمدرضا پهلوي رخ داد كودتاي 28 مرداد بود كه با هدايت امريكاييان و انگليسي‌ها، دولت محمد مصدق را سرنگون كرد و زمينه را جهت استبداد تام و تمام پهلوي دوم فراهم نمود. دولت كودتا با وعده اصلاح وضع موجود، پايان هرج و مرج، بهبود اوضاع اقتصادي و حفظ دستاوردهاي نهضت ملي به ويژه در زمينه صنعت نفت، كار خويش را آغاز كرد. محمدرضا پهلوي پس از كودتا، سياست حذف تدريجي مخالفان را در پيش گرفت و ساختار سياسي را به سوي استبداد و ديكتاتوري هدايت كرد. مسئله نفت در دولت كودتا، با شرايطي به مراتب تحقيرآميزتر از پيشنهادهايي كه به مصدق شده بود حل شد و توليد فروش نفت ايران در اختيار كنسرسيومي مركب از شركت‌هاي امريكايي، انگليسي و اروپايي قرار گرفت.
در سال 1344، ايران با پيوستن به پيمان بغداد به طور رسمي وارد جرگه كشورهاي بلوك غرب شد و چندي بعد با امضاي موافقتنامه دفاعي با امريكا به همپيمان رسمي اين كشور تبديل گرديد و بر اتهام وابستگي خود به اين كشور مهر تأييد زد. اقدامات شاه مبني بر وابستگي به امريكا، همزمان با سركوب داخلي نيز بود. شاه در سال 1336، ساواك- سازمان مخوف امنيتي- را براي كشف و سركوب سازمان‌ها و نيروهاي مخالف تأسيس نمود تا از اين طريق مخالفان خويش را ساكت نمايد. البته به دنبال فشار امريكا بر شاه و سر برآوردن كمونيسم در اكثر كشورهاي جهان سوم، شاه تصميم گرفت اصلاحات صوري را تحت عنوان پر طمطراق اصلاحات ارضي در ايران به مرحله اجرا درآورد. اصلاحات امريكايي شاه با لايحه انجمن‌هاي ايالتي ولايتي آغاز شد و در نخستين گام با مخالفت شديد روحانيان روبه‌رو گرديد.
طبق لايحه انجمن‌هاي ايالتي و ولايتي، واژه اسلام از شرايط انتخاب شوندگان و انتخاب‌كنندگان حذف شده بود و منتخبان نيز به جاي آنكه مراسم تحليف را با سوگند به قرآن به جاي آورند، از اين پس با سوگند به كتاب آسماني اين كار را انجام مي‌دادند. روحانيون اين لايحه را مقدمه‌اي براي سياست‌هاي ضدديني دولت و زمينه‌ساز حضور غيرمسلمانان به ويژه بهائيان مي‌دانستند.  در واقع، روحانيون در اين لايحه، طليعه پيدايش يك دولت غربگراي ضد مذهبي را مي‌ديدند و نگران بازگشت رضاشاه در چهره‌اي جديد بودند.
در اثر اعتراض روحانيون به اين لايحه ضدديني، دولت وقت ناچار شد لغو لايحه را به طور رسمي اعلام كند ولي شاه كه مصر به انجام اصلاحات مورد نظر خويش بود، برنامه انقلاب سفيد را مطرح كرد. اين برنامه عبارت بود از تقسيم زمين‌هاي كشاورزي و خلع يد از مالكان بزرگ، ملي كردن جنگل‌ها، اصلاح قانون انتخابات و اعطاي حق رأي و وكالت مجلس به زنان، عرضه سهام انحصارهاي دولتي به مردم براي تأمين منابع مالي اصلاحات ارضي، سهيم شدن كارگران در سود كارخانه‌ها و فروش سهام به آنان و سرانجام ايجاد سپاه دانش از راه فرستادن ديپلمه‌هاي وظيفه براي مبارزه با بي‌سوادي. هدف شاه از اين اصلاحات، مشروعيت بخشي به رژيم، خلع سلاح مخالفان داخلي و به دست آوردن پشتيباني امريكا بود. اين بار نيز علما به مخالفت با انقلاب سفيد برخاستند و آن را دنباله سياست‌هاي ضد مذهبي گذشته قلمداد كردند.  امام خميني از روحانيون شاخصي بود كه از مخالفت با انقلاب سفيد دست نكشيد و قيام تاريخي 15 خرداد را تدارك ديد كه ا‌لبته با سركوب شديد محمدرضا پهلوي مواجه شد. پس از سركوب خونين قيام 15 خرداد، مخالفان مذهبي به كلي از نظام پهلوي نااميد شدند و حكومت شاه نيز با دستگيري تمام مخالفان عملاً به فضاي خاصي ميان مخالفان و حكومت دامن زد. همزمان با سركوب نيروهاي مذهبي توسط شاه، گرايش نظام سياسي به غرب نيز افزايش يافت.
تجدد در نظام شاه و دولتمردانش در خريد و استفاده از مدرن‌ترين تكنولوژي‌ها، به ويژه از نوع نظامي‌اش و تقليد از الگوي فرهنگي غرب و گرايش به امريكا در عرصه سياست خلاصه شد و شاه سعي كرد وابستگي خويش به امريكا را بيش از پيش كند.
در اين دوره ناسيوناليسم و باستان‌گرايي و اشاعه آن بار دگر در دستور كار دولتمردان پهلوي دوم قرار گرفت و از اين رهگذر ارزش‌ها و نهادهاي اسلامي به حاشيه رانده شد.
در واكنش به مدرنيسم بي‌دنده و ترمز محمدرضا پهلوي كه ارمغاني جز توسعه نامتوازن، حاشيه‌نشيني و اعتراض توده‌هاي سنتي مردم نداشت، روشنفكران ايراني نيز دست به كار شدند و با رويكردي انتقادي به نقد مدرنيزاسيون محمدرضا پهلوي پرداختند. در دهه 40 شمسي، نويسندگان و روشنفكران بسياري به مباحثي مانند شرق و غرب‌، غربزدگي، مخالفت با تكنيك، نقد زندگي شهرنشيني جديد و تأكيد بر مفاهيم بومي در قبال بحران‌هاي تجدد و مدرنيزاسيون پرداختند. به همين خاطر دهه 40 را اوج جريان بومي‌گرايي مي‌دانند؛ دهه‌اي كه غلبه گفتار غربزدگي و بازگشت به خويشتن، ابزار نظري لازم براي يك جنبش فكري اسلامي را در دهه بعد فراهم كرده بود (بروجردي، 1384: 199- 268). آل احمد يكي از مشهورترين روشنفكراني بود كه نقدي جدي عليه غرب و فرايند نوسازي درايران ارائه كرد و در اين نقد، تهاجم اصلي خويش را متوجه روشنفكران غربزده نمود.
 آل احمد كه تحت تأثير فرديد بود، غربزدگي را با مسئله هويت شرقي و اسلامي پيوند مي‌دهد و مي‌گويد:‌«اجازه بدهيد كه اكنون به عنوان يك شرقي پاي در سنت و شايق به پرشي 200، 300 ساله و مجبور به جبران اين همه درماندگي و واماندگي و نشسته بر زمين آن كليت تجزيه شده اسلامي، غربزدگي را چنين تعبير كنم كه مجموعه عوارضي كه در زندگي و فرهنگ و تمدن و روش انديشه مردمان نقطه‌اي از عالم حادث شده است بي‌هيچ سنتي به عنوان تكيه‌گاهي و بي‌هيچ تداومي در تاريخ.»
پيامد رويكرد غرب ستيزانه آل احمد و مخالفتش با پهلوي دوم او را به تأييد مشروعه‌خواهي شيخ فضل‌الله نوري مي‌كشاند. او در اين باره مي‌گويد:‌«اينكه پيشواي روحاني طرفدار مشروعه در نهضت مشروطيت بالاي دار رفت، نشانه‌اي از عقب‌نشيني مردم در برابر روشنفكران غربزده بود. از آن روز بود كه نقش غربزدگي را همچون داغي بر پيشاني ما زدند و من نعش آن بزرگوار را- شيخ فضل الله نوري- بر سر دار همچون پرچمي مي‌دانم كه به علامت استيلاي غم بزرگي پس از 200 سال كشمكش بر بام سراي مملكت افراشته شد.»
آل احمد غربزدگي را از بعدي جامعه‌شناسانه مورد بررسي قرار مي‌دهد و اين سخن را به ميان مي‌آورد كه: «غربزدگي مشخصه دوراني از تاريخ ماست كه هنوز به ماشين دست نيافته‌ايم و رمز ساختمان آن و سازمان آن را نمي‌دانيم. غربزدگي مشخصه دوراني از تاريخ ماست كه بر مقدمات ماشين، يعني با علوم جديد و تكنولوژي آشنا نشده‌ايم. غربزدگي، مشخصه دوراني از تاريخ ماست كه بر جبر بازار و اقتصاد و رفت‌و‌آمد نفت ناچار از خريدن و مصرف كردن ماشينيم.»
در نهايت آل احمد، در پي يافتن راه‌حلي مي‌پرسد:‌«آيا همچنان كه تاكنون بوده‌ايم بايد فقط مصرف‌كننده باقي بمانيم؟ يا بايد درهاي زندگي را به روي ماشين و تكنولوژي ببنديم و به قعر رسوم عميق و سنن مالي و مذهبي بگريزيم.»
فخرالدين شادمان ديگر روشنفكري بود كه در كتاب تسخير تمدن فرهنگي بر اين نكته تأكيد ورزيد كه ايران براي اينكه تحت تسلط تمدن غرب در نيايد بايد بكوشد كه از روي ميل و رضايت و هوشمندانه، آن تمدن را به تسخير خود درآورد. شادمان، فكلي‌ها يا غربزدگان را كه براي غربي شدن، ريشه‌هاي ملي- ديني و آداب و رسوم خود را قرباني مي‌كنند خطرناك‌ترين دشمنان ايران تلقي مي‌كرد و از كساني كه اسلام را عامل عقب‌ماندگي ايرانيان مي‌دانند سخت انتقاد مي‌كرد.
شريعتي، ديگر روشنفكر مذهبي بود كه با نقد مدرنيته و طرح تز «بازگشت به خويشتن» نوعي واكنش انتقادي به سياست‌هاي غربگرايانه محمدرضا پهلوي از خود نشان مي‌‌داد. واقع اين امر اين است كه مبحث بومي‌گرايي و غربزدگي و مخالفت با مدرنيته، همان زماني در ايران شكوفا شد كه حساس‌ترين ذهن‌هاي جهان غربي مانند آلبركامو، اريك فروم، ماركوزه، ژان پل سارتر، آرنولدتويين بي ‌و ‌هايدگر به خاطر بحران‌هاي اجتماعي، سياسي، فرهنگي و فلسفي بعد از جنگ در اروپا درباره شايستگي‌ها و مسير غرب، ترديدهاي جدي وارد كردند.
دهه 50 و 60 ميلادي كه نوعي فضاي انتقادي عليه مدرنيته در جهان حاكم بود، ظهور جريان‌هاي استقلال طلب ملي‌گرا و ضد استعماري در بخشي بزرگ از آفريقا و آسيا نيز در برجسته كردن تفكرضد مدرن در ايران تأثير‌گذار بود. در اين دوره بود كه نظريه‌پردازان مكتب وابستگي مانند پل باران و آندره گوندر فرانك، انتقادات شديدي را به تئوري نوسازي وارد كردند و از آنجا كه مدرنيزاسيون محمدرضا به نحوي از انحاي متأثر از جريان فكري نوسازي امريكايي قرار داشت، مكتب وابستگي مي‌توانست خوراك فكري مناسبي جهت مقابله با سياست‌هاي نوسازي غربي محمدرضا باشد.
در اين ميان روحانيون نيز به عنوان يكي از اقشار مهم در سمت دهي تحولات سياسي- اجتماعي ايران، با اعلام انزجار شديد از سياست‌هاي دين ستيزانه شاه همبستگي خويش را با نسل شوريده، فقير و از خود بيگانه‌اي كه در اثر سياست‌هاي نوسازي شاه، حاشيه‌اي شده بود اعلام نمود.
در امتداد تحولات سياسي و تاريخي، پيدايش داستان‌هاي اقليمي و روستايي‌ها يكي ديگر از ويژگي‌هاي فضاي گفتاري در دهه 40 است. يكي از مهم‌ترين مضامين نويسندگان ايران در اين دوره، پرداختن به معضلات اجتماعي و روحي ايرانيان در قبال مدرنيزاسيون و از دست رفتن سامان زندگي سنتي است.
 فرديد نيز همگام با بسياري از روشنفكران هم عصر خويش، نقدي گزنده عليه مباني تمدن غرب صورت داد و اصطلاح غربزدگي را براي اولين بار وضع كرد. همچنين وي، متأثر از ‌هايدگر كه مروج مخالفت با مدرنيته و سرمايه‌داري، احياي نوعي معنويت‌گرايي و زنده كردن فرهنگ بومي آلمان بود، سعي كرد از طريق هم‌سخني با هايدگر و نقد سياست‌هاي شبه مدرنيستي پهلوي دوم و با توشه‌گيري از منابع ديني ايران زمين، منظومه فكري را صورت بندي كند كه امروزه تحت عنوان رهيافت‌ هايدگري از آن ياد مي‌شود.


کانال ما در ایتا:


⚜️ @taammolat74

فردیدروشنفکری ایرانیسنت و تجددغربزدگیتاملات
✍️رسول لطفی ?طلبه حوزه علمیه قم کارشناسی روانشناسی دانشجوی ارشد مدیریت راهبردی فرهنگ ?مطالعات: حوزه علم و فلسفه و سواد رسانه
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید