در برههای زندگی میکنیم که زایش آگاهی، مهمترین شاخصه سیاستهای فرهنگی جهان شده است.به ناچار ما نیز از این سیاستها متاثر شدهایم و اندکاندک این هراس بر اندیشه سایه میاندازد که بازنمودهای فرهنگی-بهویژه بازنماییهای دیداری و شنیداری رسانهها-ما را در گردابی از تنآسانی و رخوب فروبرند.
✍️محمود اکسیری فرد
در برههای زندگی میکنیم که زایش آگاهی، مهمترین شاخصه سیاستهای فرهنگی جهان شده است.به ناچار ما نیز از این سیاستها متاثر شدهایم و اندکاندک این هراس بر اندیشه سایه میاندازد که بازنمودهای فرهنگی-بهویژه بازنماییهای دیداری و شنیداری رسانهها-ما را در گردابی از تنآسانی و رخوب فروبرند.
سالهاست که برنامههای رادیو،تلویزیون و دیگر رسانههای دیداری و شنیداری-همچون سینما یا موسیقی-انسان معاصر را آماج محصولاتی پرزرقوبرق،هیجانآمیز،پرجاذبه و فریبنده قرار دادهاند.رمزگان این محصولات پیرامون لذت، رابطه جنسی،رخوت،خلسه و تعلیق روانی ساخت یافتهاند.
این همه به زیرکی چنان طرحریزی شدهاند تا پرسشهای سنتی از سیاست و حاکمیت را محو کرده و بستری برسازند تا سیاست، آنگونه که ما میشناختیم محو شود و خاطر سوژه آگاه(سوژهای که درون ذهنیت و سیاست را درهم ذوب میکند و آگاهی را به کنش سیاسی پیوند میزند)برای همیشه به گورستان تاریخ بسپرند.
این خط مشی فرهنگی در پی سیاستزدایی از انسان معاصر و سرگرم کردن او به دغدغههای پوچ و رقتانگیز است تا از آن رهگذر دیگر کسی به آینده خود و آینده نظامهای سیاسی نیندیشد؛تا دیگر هیچکس نپرسد ما برای که،برای چه و چرا کار میکنیم و چه افقهای تیرهای امیدهای آینده را در خود فروبلعیده.
بیتردید آنچه در این بین بیرحمانه قربانی میشود آگاهی ناب سوژه،سازوکارهای اندیشمندانه و همه بینشهای حیاتبخش سیاسی است.اکنون سوژه به محاق مخاطرهای مرگبار فرورفته و همه نیروها،دستاندکار کار توطئهای شدهاند که اصیلترین امکانات اندیشه انسان را به مرگ تهدید میکند؛سوژه در خطر مرگ است. برخلاف فلاسفه و شعرا که ممکن است در اندوه این گذشته از دست رفته-خاطرهی دوردست از سوژهای آگاه و منتقد-شعر و فلسفه بسرایند،بنا به ایجاب سنت روشنفکری باید از این گذشته اسطوره ساخت و برای احیای آن به نقدی کوبنده از همه شرایط حاکم بر جامعه روی آورد.
در این میان ژورنالیسم(مطبوعات آزاد) شاید یگانه راه برون رفت و آخرین سنگر تخریبنشدهای است که از رهگذر آن میتوان سرکشترین انتقادها و برندهترین نقدها را به یاری منطق زبان و نیروی سحرآسای کلمات (نیرویی که همچنان حامل جادوی جهان باستان است و بیدرنگ به کنش تبدیل میشود) علیه نیروهای انسانستیز جهان معاصر روانه ساخت.
هماکنون بیم آن میرود که سوژه رفتهرفته از هرگونه آگاهی سیاسی تهی شده و بازیچه قدرتهای حاکم شود تا جز میل و لذت،انگیزه جنسی و مصرف،هیچ دغدغهای نداشته باشد. سیاست نیز در این میان آخرین نفسهای خود را میکشد.در این مقوله مراد از سیاست،درگیریهای حزبی و گروهی،کشمکش برای قدرت یا تضاد منافع نیست.سیاست در دست ژرفترین اندیشهها قابلرویت است؛تلاشی آگاهانه برای ساختن آیندهای هرچه روشنتر در افق جامعه و حساسیتی برافروخته برای آیندههای محتملی که آزادی و انسانیت و معنا را در خود تعریف میکنند و انسان بودن انسان را آنگونه که میخواهند،میسازند.
این مقاله جستارهایی پراکنده و پریشان در باب نقد و ژرونالیسم است.شتاب و دگرگونیهای سرشته در جهان معاصر دیگر فرصتی برای تاملات دقیق،ریاضیگونه یا دکارتی باقی نمیگذارد؛ آنچه میماند عصیان ذهنی است بریده و بیتاب که بیامان و در پی خلق معنا و زنده ماندن در محیطی مالامال از خصومت و حادثه است.این مقاله نیز به سبکی مشابه میکوشد نقد و ژورنالیسم را در فضایی لبالب از آشوب،تحلیل کند.این مقاله توصیفی برآشفته و سوزان از فرهنگ معاصر جهانی است که بیدرنگ میکوشد نقد را به ژورنالیسم پیوند دهد و بدان واسطه آخرین انسانها را از امواج خشونتبار سیاستهای فرهنگی معاصر جدا کند. در این مقال دستهبندی ژورنالیسم را به روزنامهها و دیگر نشریات منحصر میکنم که غالبا با عنوان مطبوعات شناخته میشوند و در فرم نوشتاری و با فاصلههای زمانی منظم عرضه میشوند.بلاگها را از این گردونه حذف میکنم؛آنها خود باب تازهای میطلبند.
در این جهان،ناوگان بزرگترین آرمانهای سیاسی بهگونهای اندوهبار به گل نشسته و آنچه باقیمانده تلاش رنگباخته واپسین انسانها برای دستیابی به رفاه و کامیابی و لذت است.آنجا که آرمانشهرها و ایدئولوژیهای غولآسا غروب میکنند،افقهای تجربه برای کامیابیها و لذتهای حقیر فردی گشوده میشود؛لذتهایی چنان خرد و حقیر که فراتر از خود به هیچچیز دلالت ندارند؛ لذتهایی که در خود بسته میشوند و جز«مرگ» دلالتی ندارند.از این چشمانداز میتوانید به سادگی، اندیشههای پیچیده و سترگ سیاسی را فراموش کنید و از دیدن فیلمهایی همچون غریزه اصلی، مرد عنکبوتی،یانگوم یا میوه ممنوعه لذت ببرید یا اینکه خود را به اجرای دلفریبی از مدونا یا گوگوش بسپارند.
اکنون در دورانی زندگی میکنیم که دیگر هدفهای مشترک و آرمانشهرهای سیاسی جاذبهای ندارند؛ ایدوئولوژیها دست به خودکشی زدهاند و نظامهای فراگیر اعتقادی زیر آوار متافیزیک مدفون شدهاند. آنچه مهم است،منافع است و دیگر هیچ.دیگر مهم نیست قدرت و استیلا و از آن کدام ایدوئولوژی،سیاست یا نظام است؛آنچه اهمیت دارد این است که«فرد»بتواند به کمال کامیابی نایل شود و در لذت سرشار مصرف غوطهور شود.
در این بین سیاست به نتایجی که بر زیست -جهانهای فردی باقی میگذارد فرو کاسته و دیگر دغدغهای برای حقیقت و معنا یا اندیشهای برای آرمان باقی نمانده.آنچه به چشم میآید سیطره بیچونوچرایی رسانههای دیداری و شنیداری است؛رسانههایی که با تمام توان میکوشند انسان را به نشئگی روحی فروکشند و در هیاهوی صدا و تصویر،در انفجار و هیاهو فرد را از واقعیترین مسائلی که پیرامون او است جدا کنند.آنچه به نام واقعیت در رسانههای دیداری و شنیداری بازتاب مییابد،نسخهای منفی از واقعیت است که میکوشد همهچیز را در ابتذال سطوح نگاه داشته و ما را از هرگونه استعلایی برهنه کند.آنچه در این وانفسا تا اندازهای ایمن باقیمانده و میتوان آخرین ردپای ناپیدای سیاست و اندیشه راستین سیاسی (اندیشهای معطوف به تمامیت حیات جمعی)را در آن یافت،نشریاتاند.
این مقاله میکوشد آخرین بازماندههای آگاهی سیاسی را در ژورنالیسم بیابد و گامی برای احیای نامتحمل آنچه هانا آرنت با نام«کنش سیاسی مدرن»از آن یاد میکرد به پیش نهد.
داستان کجا آغاز میشود؟شاید بهترین نقطه آغاز را برای روایت این تراژدی بتوان در فروپاشی کمونیسم در شوروی یافت.هنگامی که قدرتمندترین نسخه کمونیسم در شوروی شکست خورد و جنگ سرد پایان یافت،رقیب سرسخت مارکسیسم بیش از پیش قدرت یافت و سرمایهداری که-بهویژه-در آمریکا بالیده بود، نیرومندتر از همیشه پایههای خود را محکم کرد. از آن هنگام بود که سیستم سرمایهداری برای بقا و دوام خود از پیشفرضی به راستی کمونیستی بهره جست؛«آزادی و کنش سیاسی همواره در تضاد با آزادیهای جنسیاند و همواره رابطهای معکوس با آن دارند»؛هرچه آزادیهای جنسی گسترش یابند،دایره آزادی و کنش سیاسی بسته میشود. اینجا بود که سرمایهداری همه توان خود را به کار بست تا-به تعبیر زیبای شریعتی-«نگذارد کارگر و کارمند و روشنفکر،در لحظات فراغت به اندیشههای ضدطبقاتی و ضدسرمایهداری بپردازند»،تا«تمامی خلاء و حفرههای زندگی اجتماعی پر شود».اینجا نقطهای بود که به تعبیر شریعتی«زیبایی و روح و احساس و عشق»به«سکس»تبدیل میشوند و آگاهی و اندیشه غروب میکنند.
این لحظه،لحظه اندوهبار سیاستزدایی از تودهها و لحظه انفجار سکس و جنسیت در کانون روابط اجتماعی بود.این لحظه،لحظه مرگ سیاست و مرگ اندیشهها و آرمانهای سیاسی بود؛ و لحظهای که رفاه و لذتهای فردی و کامیابیهای اروتیک-که پیوسته در ارتباطی تنگاتنگ با مرگ و فروپاشی سوژه و مرگ اندیشه و کنش هدفمند قرار دارند،جانشین صاعقههای حیاتبخش کنش سیاسی شد.ناکامیها و تجارب دهشتبار و جنگ جهانی،وحشت نازیسم و سرکوب کمونیسم -همگام با سرخوردگیهای فراگیر دهه 1960- همگی دست به دست هم دادند تا تودههای مردم را بیش از پیش از سیاست و کنش سیاسی بیگانه کنند.سیاستهای فرهنگی سرمایهداری و پارهای رویدادهای دیگر-از جمله انقلاب جنسی در اروپا و آمریکا-یکباره به رهایش و انفجار ایماژها و سائقههای جنسی در تمامی عرصهها-بهویژه در رسانههای دیداری و شنیداری-دامن زد؛انفجاری که گدازههایش واپسین تکانههای آرمان و انقلاب را بیرحمانه در خود مدفون ساخت.
از این لحظه که نقطه عطف تاریخ سیاست است و گاه با نام پست مدرنیته از آن یاد میشود،همهچیز چهرهای اروتیک به خود گرفت و زیباییشناسی، وجه مسلم حیات اجتماعی شد.به این ترتیب رسانههای دیداری و شنیداری(از جمله تلویزیون، سینما و...)به ناگاه ارتقا یافتند و مطبوعات-کم و بیش-به حاشیه رانده شدند.از این پس امواج خروشان ایماژها و تکانههای جنسی(در نهایت جذابیت)از شاهراههای این رسانهها،سوژههای انسانی را آماج هجوم قرار دادند تا هر سوژه(هر فرد)را بدل به سیاهچالهای کنند تا همهچیز را حریصانه به درون کشد و دیگر هیچ آوایی برای تغییر،دگردیسی،دگراندیشی یا انقلاب باقی نماند.
پیامدهایی که از این رسانهها به سوژه(کنشگر آگاه منتقد و خودمختار)میرسید او را بهگونهای درون ماندگاری مرگبار فروغلتاند تا سوژه از هرگونه اندیشه انتقادی تهی شود و زیر تکانههای سهمگین شهوت،جنسیت،لذت و میل به رفاه،برخورداری و تجمل دفن شود.این همه گامبهگام به سوی محو سوژه تباهی همه امکانات اصیلی که برای سوژه تعریف شده پیش میرود؛امکاناتی که در متن اندیشههای مستقل و آزاد جان میگیرند.
ناگفته پیداست که مطبوعات نیز در این میان ایمن نماندهاند؛چه،در مقابل این سیل خروشان و ریشهکن هیچچیز پاک و دستنخورده باقی نخواهد ماند.کافی است صفحات روزنامهها یا مجلات را ورق بزنید تا با انبوهی از تصاویر روبهرو شوید که تعبیه شدهاند تا بیواسطه به ذهنیت افراد رسوخ کنند.اما آنچه در انتهای شب بارقهای از امید باقی مینهد،سنت«نقد آزاد»در مطبوعات است.رسانهها به قدری در ماسههای نرم جلوههای دیداری و شنیداری،زرقوبرق، جنسیت و سرگرمی فرورفتهاند که دیگر سنگینی «سیاست و ایدئولوژی انتقادی»را برنمیتابند. امروزه به تعبیر سوزان داگلاس،سینما،تلویزیون و رادیو حامل گونهای«آبله ایدئولوژیک»هستند و تماس با آنان همسنگ آلوده شدن به مهلکترین فریبهای قدرت حاکم است.کتابها نیز در حصار آکادمی حبس شده و رفتهرفته حوزه عمومی را از دست میدهند.چنین به نظر میرسد که در این لحظه،در این لحظه آماسته از خصومت و بحران که سلطه قدرتها سوژه را به آستانه فروپاشی کشانده است،این تنها مطبوعاتاند که قادرند در پیشگاه تودههای مردم-تودههایی که به سکوت و واماندگی محکوم شدهاند-«نقدی آزاد»یا«انتقادی سرکش»از قدرتهای موجود به پیش کشند و همچنان آتش سرخ پرومته را به دست داشته باشند؛آتشی که نیرنگها و فریبهای سرشته در گفتمانها و بازنماییها را بیمحابا میسوزد و بیامان در جستوجوی افقی تازه در پهندشت اختقان سیاست و مرگ تجربه زیسته است.آنچه در این مقاله آمده،نگاهی است گداخته به«نقد و ژورنالیسم»آنگونه که باید باشد.
گزارشها و تحلیلهای رادیویی و تلویزیونی همگی به نوعی«قضاوت لحظهای»تن میدهند و با نمایش سریع و بیوقفه صدا و تصویر در قالب نشانگان ویژهای واقعیت را وانمایی میکنند.این وانمایی یا واقعیت منفی،صورتبندیهای اجتماعی و سیاسی را«شیءواره»میکند و مخاطبان را از نگرش انتقادی تهی میکند.آنچه این رسانهها عرضه میکنند،نه به مثابه واقعیت بازنموده بلکه به عنوان واقعیت عریان تجربه میشود.
در این وانفسا تنها مطبوعات و قدرت ویرانگر ژورنالیسم است که میتواند بار دیگر سیاست و کنش را در افق آگاهی انسان ذوب کند.
در این افق فروبسته که واماندگی صدا و فریبندگی تصویر همهچیز را در افسون تام و تمام صورتبندیهای گفتمانی ذوب میکند،تنها کلماتاند که هنوز جادوی دیرپای جهان باستان را در خود به ودیعه نگاه داشتهاند؛قدرت خلق واقعیت در زبان؛قدرت«نامیدن»و«به وجود آوردن»؛ قدرتی سحرآسا که با آن«هر توصیفی»از وضع موجود«با تغییر»وضع موجود گره میخورد و در آن هر بیانی از«واقعیتها»به ساختن«ایدئالها» نیل میکند.
در این جهان سیاست زدوده،یگانه راهکار برونرفت از بنبستهایی که آگهی را در خود فرو کشیده(و آن را مرده به دنیا میآورند)احیای سنت فراموش شده«نقد و روشنگری»است.
این قند خواستار براندازی یا ساختن نظامهای سیاسی غولآسا نیست؛تنها در پی بازگرداندن زبانههای فروزان آگاهی سیاسی به ساحت فراموش شده سوژههایی است که در بستر بازنماییهای فرهنگی(و سیاسی)حاکم به فرسایش و تباهی سوق داده میشوند و رفتهرفته از هرگونه آگاهی و بینش راستین سیاسی و اجتماعی خالی میشوند.ژورنالیسم هماره باید با ایمانی راسخ به«نقد»دمبرآورد.نقد،راهگشای گنج گمشدهای است که ژورنالیسم هماره بیتاب یافتنش بوده. حقیقت-که به اعتقاد بسیاری جوهره ژورنالیسم است-تنها در بستر نقد و انتقاد جان میگیرد.این بیان آشکارا هنگامی رنگ واقعیت میگیرد که به یاد بیاوریم ایدئالها و آرمانها در خلأ یا فضایی خیلی متحقق نمیشوند؛این آرمانها و آرزوها هماره ناچارند در تاروپود واقعیت رنگ و بو بگیرند. این تلاش برای«تحقق آرمانها در متن واقعیت است که حقیقت زمانه را آشکار میسازد و به این خاطر است کحه نیل به هر آرمان و ایدئالی-و در پی آن درک حقیقت زمانه-به بهای ویران کردن واقعیتهای موجود تمام خواهد شد.(یا اگر میپسندید اصلاح واقعیتهای موجود).
این نقد فراتر از همه مجادلات بیفرجام سیاسی یا درگیریهای حزبی و منفعتی بیش از هر چیز معطوف به سوژه است و یکسره به رهایش سوژههایی تن میدهد که در میل و لذت دفن شدهاند؛رهایش سوژه در این وضعیت با نقد تام و تمام سیاستهای فرهنگی،سیاستهای اجتماعی،خط مشی رسانهها و عملکرد دولت در همه حوزههای اجتماعی به سرانجام میرسد.غایت این نقد،آگاهسازی سوژه از تمامی مخاطرات و کاستیهایی است که در لوای نظامهای سیاسی به آگاهی و کنش انسان تحمیل میشوند.
آنچه این نقد میطلبد آگاه ساختن سوژههایی است که در همه بازنماییهای فرهنگی،سیاسی و اجتماعی یکسره از واقعیت بیگانه شدهاند.این نقد به بازی زبان و واژهها،منطق و قدرت ویرانگر کلمات را به کار میبندد تا با تفسیری سوزان از همه وضعیتهای جاری، بیمحابا به تمامی سازوکارهای سرشته در قدرت و بازنمایی،یورش برده تا هرآنچه میتواند ویران سازد. دستهبندی نقدها به«نقد سازنده» و«نقد ویرانگر»بیحاصل است. رسالت نقد،تخریب و بازسازی،لرزه در انداختن و دوباره ساختن است.نقد در ابتدا هرآنچه در چنته دارد رو میکند،ساختارهای موجود را در هجومی پرهیاهو برآشفته میکند و در انتها درو کند.این نقد،اسطوره از دست رفته ژورنالیسم و میراث بیبهایی است که ژورنالیسم باید بار دیگر در متن آن ببالد و قامت برافرازد.
در بستر پویای این نقد بیش از آنکه سیاست به مثابه سیاست مجسم شود،بازنمایی به مثابه سیاست،امر اجتماعی به مثابه سیاست، زیباییشناسی به مثابه سیاست و وانماییهای رسانهای به مثابه سیاست رنگ میگیرند.این همه مستلزم مرکززدایی از رویکردهای سنتی به سیاست و رویآوردن به معنایی بدیع و بیبدیل از سیاست است.سیاست،چیزی نیست که به عملکردهای سیاستمداران محدود شود؛سیاست در کنش دولتمردان بسته نمیشود و گامها فراتر میرود؛ سیاست در تاروپود بههمبافته تمامی بازنماییهای رسانهای،انتظام زیست-جهانها،معنا و تجارب ریز و درشتی تنیده شده که در حیات جمعی-و نیز فردی خود-لمس میکنیم؛سیاست،رویدادی است که به تجربه زیستن تحمیل میشود؛سیاست در هر کنشی که ابعاد حیات اجتماعی را متاثر کند موج میزند.ازاینرو است که امروزه سیاست نهتنها در کنش سیاستمداران یا دولتمردان بلکه در پیشپا افتادهترین بازنماییهای رسانهای خودنمایی میکند.با گسترش شبکههای ارتباط(فردی و جمعی)ما به آستانهای رسیدهایم که هر بیانی-به ویژه بیانهای رسانهای-چهره سیاست به خود گرفتهاند.در این معنا سیاست بر تمامی ابعاد زندگی سایه انداخته است.بدینسان کنش نقد نیز باید از بینشهای کهنه و رنگباخته از سیاست فاصله بگیرد و معنایی تازه از نقد و سیاست را در ژورنالیسم متبلور سازد.بدیهی است که دیگر«نقد تنها معطوف به مسائل سیاسی محض نیست».ازاینرو روزنامهنگاران باید در گسترهای وسیعتر سیاست را در همه وقایع مهم حیات اجتماعی و حوزه عمومی لمس کنند؛چرا که هماینک«ژورنالیسم بدل به عنصری کلیدی در شکلدهی به ساحتهای شناخت در زندگی شده است».
چنین نقدی مرز نمیشناسد و هماره دیوارها را فرو میریزد تا بازنمایی و سیاست و روزمرگی را در هم ذوب کند.ادوارد سعید مینویسد:«جان مایه تفسیر،مستلزم واکنشی دیالکتیک بر جوشیده از یک آگاهی انتقادی است که به راستی شایسته چنین نامی باشد.بایستی به جای پایبندی به تخصص و خودداری از مداخله،فعالانه به مداخلهای توانمند تن دهیم،مرزها و موانع را پشت سر نهیم و دقیقا آنجا که تعمیم دادن ناممکن به چشم میرسد، قاطعانه تعمیم دهیم.بدینرو نخستین مداخلهای که باید به آن همت گمارد عبور از ادبیات است (ادبیاتی که درون ذهنی و ناتوان انگاشته شده)تا [بتوان]به سپهرهای همارز در ژورنالیسم و فرآوری اطلاعات گام نهاد؛آنجا که بازنمایی،چهرهای قدرتمند و حقیقی به خود میگیرد».
بهزعم سعید باید هماره از مرزها گذشت،اخلاق حرفهای را زیر پا گذاشت و با تعمیم دادن،چیزهایی را که به ظاهر بیارتباطند،به یکدیگر مرتبط ساخت.فرهنگ،سپهری درهم تنیده از رشتههای ناپیدای ارتباط است که همه عناصر زندگی را به یکدیگر متصل میسازد. رابطههایی که میان بازنمایی و سیاست،نقد و آگاهی و سائقه جنسی و مرگ به چشم میخورند، شاخصههای فرهنگ امروزین ما هستند.گمان میکنم رسالت نقد و ژورنالیسم نیز در این سطح،افشای این خطوط پنهان و روابط ناپیدایی است که میان این عناصر وجود دارد، تا تودههای مردم را از آیندههای شومی که فراوری آنان گسترده آگاه سازد و نسبت به مرگ امکانات اصیل انسان هشدار دهد.
سعید ما را به جای فرامیخواند که همه صداها برای مردم و برای آینده مردم لب به سخن میگشایند؛جایی که هیچکس در لاک تخصص فرو نرفته و برای آینده خود و سرنوشت مردمی که با آنان بالیده است بیتفاوت نیست.بیتردید بزرگترین دغدغه سعید،نابرابری در بازنماییها و بازنماییهای تبعیضآمیز بود.در ژورنالیسم نیز باید از نقطهای خارج از ژورنالیسم به نقد و سیاست روی آورد و بهویژه بازنماییهای رسانهای را به پرسشی کوبنده خواند.
ژورنالیسم علاوه بر ساختن و سازمان دادن به شناخت شهروندان،حامل رسالتی اخلاقی و ایدئولوژیک است.اینجاست که میتوان هم صدا با سعید،اسپیواک و بسیاری دیگر بیان داشت که سیاست و ایدئولوژی دیگر در مواضع ثابت و بیتحرکی که مدلهای سنتی ارائه میدادند ساکن نیستند،بلکه در فضایی چندگانه و التقاطی از زیباییشناسی و رویداد اجتماعی و معنا در گردشاند.از این چشمانداز،ادوارد سعید یکی از درخشانترین تعاریف را برای منتقد ارائه میکند:
«ماتیو آرنولد،منتقد را با واژه بیگانه وصف میکند؛کسی که در رستهای مشخص جای نمیگیرد.او کموبیش همیشه در جنبش و تکاپو است.دورنمای تبعید برای من بیاندازه حیاتی جلوه میکند،چرا که سرانجام به نقطهای میرسید که درمییابید تبعید،بازگشتی ندارد.اگر تبعید را اینگونه ببینید،دستاویزی بس قدرتمند خواهید داشت...اگر تبعید را همیشگی بدانید-چه در معنای لفظی،چه با دلالتهای روشنفکری-بیش از پیش امیدبخش خواهد بود،گرچه ممکن است دشوار و طاقتفرسا باشد.به این ترتیب از حرکت سخن میگویید،از بیخانمانی،آنگونه که لوکاچ در کتاب خود در نظریه رمان ابراز میدارد؛«بیخانمانی استعلایی»که میتواند پیامبخش آرمانی باشد تا آن را به نقد پیوند زنم.»
آنچه در این بیان خودنمایی میکند،پیوند دو ایده«نقد»و«تبعید»است.منتقد بایستی بیوقفه در تبعیدی تلخ و دردناک باشد تا بتواند همه چیز را آنگونه که باید،نقد کند.این تبعید،تبعیدی است مطلق،تبعیدی است به پهنای جغرافیا و طول تاریخ، تبعیدی که روشنفکر را به بیگانگی میکشد و نقد را ممکن میکند.در این بیان بن مایه اندیشه گئورک لوکاچ مشهود است:«شیءوارگی».لوکاچ بر این عقیده بود که آگاهی اجتماعی که ساخته دست انساناند،به مثابه اموری فراانسانی،تجلی اراده الهی،جاودانه یا تغییرناپذیر نمودار میشوند و صبغه تاریخی و گذرای آنها از نظر دور میماند. اینگونه انسان از آگاهی انتقادی نسبت به این واقعیتها محروم میشود و آگاهی در چارچوبههای وضع موجود طلسم میشود.این امر راه را بر هرگونه دگرگونی یا اندیشه تغییر مسدود میکند.به همین خاطر لوکاچ از«بیخانمانی استعلایی»دم میزند؛ ایدهای که بیدرنگ سعید را به«تبعید»میرساند.
«تبعید»ی که سعید از آن سخن میگوید گونهای کوچنشینی اندیشمندانه است.ادوارد سعید از اندیشه مهاجر دفاع میکند؛اندیشهای که پیوسته در حرکت و کوچ است و همواره میان سنتها جابهجا میشود.این اندیشه مرز نمیشناسد،خانهای ندارد،تعلقی ندارد؛همواره میان مرزها،سنتها و وابستگیها شناور است؛ پیوسته مرزها را نقض میکند؛حوزههای اندیشه را تلفیق کرده و میکوشد برخلاف اصول تخصص به بینشی میان رشتهای دست یابد و سپهرها را به یکدیگر متصل کند تا به فهمی هرچه کاملتر از پدیدههای سیال و پیچیده جهان معاصر دست یابد.به این خاطر است که سعید-استاد ادبیات تطبیقی-همواره کوشید ادبیات را به تمامی سپهرهای اندیشه(سیاست،فرهنگ،تاریخ، ایدئولوژی،الهیات،رسانه،موسیقی و...)مرتبط سازد و از نگرشهای متصلب،تخصصی و حرفهای- به معنایی که این روزها رایج است-پرهیز کند.این مقاله را درباره«نقد و ژورنالیسم»با نقلقولی از استاد نقد،کارل مارکس به پایان میرسانیم.مارکس توجه ما را به مؤلفههایی معطوف میدارد که بدون آنها نقد«عقیم»شده و از تکانههایی انتقادی-که وجه تمایز نقدانه-خالی میشود.این مؤلفهها ضرورت نقد و سنگبنای نقدانه و بدون آنها نقد به سرنوشتی دهشتبار محتوم میشود و جز تداوم تخریب و تباهی نمیتواند کاری از پیش ببرد(ولی میبینیم که چگونه بسیاری از نقدهای امروزین به این سرنوشت دچار شدهاند).مارکس در یکی از نامههای خود با عنوان«به سوی نقد بیامان هرآنچه هست» نوشت:«ما نمیخواهیم به آینده وجههای خشک و جزماندیشانه دهیم؛ما تنها میخواهیم جهان جدید را از لابهلای نقد جهان قدیم بیرون بیاوریم...اگر پیریزی آینده و بیان راهکارهای حاضر و آماده کار ما نباشد[که نیست]به روشنی درخواهیم یافت که چه باید کرد.من از نقد بیامان هرآنچه هست سخن میگویم؛بیامان به دو معنا:که نقد از نتایجی که به بار مینشاند نهر اسد و از ستیز با قدرتهای حاکم نیز واهمهای به دل نداشته باشد.»
متن کامل را در همشهری آنلاین بخوانید
ژورنالیسم رادیویی
شاید وقتی از«ژورنالیسم رادیویی»سخن گفته میشود،برای برخی افراد این عبارت چیز تازهای به نظر آید اما در کشورهایی که رادیو در آنها پیشرفت بسیار داشته است،ژورنالیسم رادیویی رشتهای تحصیلی است که فارغ التحصیلان آن فرصتهای شغلی فراوانی را در رادیوهای خصوصی و دولتی در اختیار دارند.تفاوت ژورنالیست رادیویی با کارکنان رادیویی-که امروزه در ایران با عناوین شغلی مختلف مشغول به کارند-در آن است که ژورنالیست رادیویی مسلط به فنون رادیویی و شبکههای چندرسانهای است.درحالیکه کارکنان رادیویی،هریک تنها برای انجام دادن یک وظیفه توانمندی دارند.این نوشتار در پی تبیین نسبی مباحثی است که ژورنالیست رادیویی برای توفیق در پیشه خود باید از آنها آگاه باشد.
دکتر محمد اخگری
گسترش و فزونی وسایل ارتباط جمعی در«عصر رسانهها»،علم روزنامهنگاری را متحول و متکثر کرده است.امروزه ژورنالیسم فقط دربرگیرنده رسانههای مکتوب نیست بلکه رسانههای جدیدتر چون اینترنت را نیز شامل میشود.رسانه رادیو در تعامل با دیگر رسانهها عرصههای تازهای را تجربه میکند که«رادیوهای اینترنتی»تازهترین انواع رادیوها در گستره رسانههای جدید است.به نظر نیل پستمن(Neil Postman) ما«تا سر حد مرگ،اطلاعات کسب میکنیم».او وضعیتی را توصیف میکند که مدتهاست شاهد آن هستیم؛«این همه اطلاعات تاکنون وجود نداشته است.سیلی از اطلاعات و همزمان اطلاعاتی فشرده و درهم تنیده در ذهن ما فرومیریزد.اما درواقع،مقدار زیادی از این اطلاعات بیاستفاده رها میشوند.از میزان استفاده شده نیز تنها اندکی به صورت شنیداری قابل درک هستند و حد اکثر کاربرد آنها در رایانه و یا به صورت اطلاعات صرف است».1
شنیداری بودن رسانه رادیو،اگرچه به اطلاعرسانی خطی منجر میشود و اطلاعات به اجبار به دنبال هم و نه همزمان در اختیار مخاطب قرار میگیرد اما تخیل مخاطب را برمیانگیزد و بهویژه در برنامههای عمیقتر، رادیو را به رسانهای برای انجام دیالوگ بدل میکند.همین ویژگیها،شاخهای جدید از ژورنالیسم را طرح میکند که به ژورنالیسم رادیویی مشهور است.اکسل بوخ هلتس و والتر فن لاروش،ژورنالیسم رادیویی را اینگونه معرفی میکنند:«روزنامهنگار رادیویی همان ویژگیهای روزنامهنگار تلویزیونی یا مطبوعاتی را داراست.روزنامهنگار رادیویی بودن،نیاز به ظاهری جذاب ندارد بلکه فقط صدایی گیرا و مؤثر میطلبد؛لازم نیست مانند روزنامهنگار تلویزیونی به تصاویر فکر کند و همچنین مجبور نیست مانند روزنامهنگار مطبوعاتی عناوین خبری را با لی آوت(Lay out) صفحه متناسب سازد.با این حال باید بتواند سمعی(Akustisch) فکر کند.برای او این پرسش مطرح است که من به عنوان روزنامهنگار چه باید انجام دهم که شنونده مرا به عنوان طرف گفتوگوی خود بپذیرد و مرا بفهمد،به جای آنکه احساس کند نادیده انگاشته شده است؟ من چگونه باید موضوع را متناسب با رادیو عرضه کنم که شنونده بتواند با گوشهایش ببیند؟انجمن روزنامهنگاران آلمان در گزارش کار سالانه خود در سال 1996،این فعالیتها را در حوزه شغلی روزنامهنگار برشمرده است: «جستوجو(گردآوری و سنجش منابع)، انتخاب و پردازش اطلاعات،آمادهسازی خلاقانه برای رسانه(تنظیم گزارش و تفسیر) و طراحی و انتقال آنها».2
ژورنالیست رادیویی در گام نخست باید با گستره رسانهای رادیو آشنا شود.گستره رسانهای رادیو در سالهای اخیر بسیار متنوع شده است.گستره رادیویی براساس معیارهای زیر تقسیمبندی میشود:
-حقوقی(رادیوهای دولتی یا خصوصی)
-جغرافیایی(رادیوهای محلی،منطقهای، استانی،چند استانی،سراسری و بین المللی)
-وضعیت شنود مخاطب(همراه3یا متمرکز4)
-محتوایی(برنامههای چندموضوعی و تکموضوعی)
از نظر نوع برنامهسازی نیز رادیوها را در این اشکال تقسیمبندی میکنند:رادیوهای مناسبتی،رادیوهای تخصصی،رادیوهای کامل، رادیوهای تمرکزی و رادیوهای همراه.
سبکها و انواع مختلف رادیویی با پیدایش رادیوهای خصوصی پدید آمدند که با توجه به انواع مختلف رادیویی بسیار متنوع هستند و این نمونهها نشان میدهد که عرصه روزنامهنگاری رادیویی تا چه اندازه گسترده است.علاوه بر آن،انواع برنامههای رادیویی بسیار متنوع هستند که آشنایی با هریک از آنها و توانایی ساخت آنها برای یک روزنامهنگار رادیویی ضروری است.نوشتن برای رادیو و اجرا و تهیه برنامههای مختلف همچون نظرسنجی،گزارش،مصاحبه،تفسیر،طنز، فیچر و...ویژگیهای خود را دارد.به همین سبب در حوزه نویسندگی و اجرای برنامههای رادیویی،آثار بسیاری تالیف شده است تا با تبیین و تمایز زبان گفتار از نوشتار،فهم مطالب را برای مخاطب سادهتر کند.بنابراین یکی از تفاوتهای میان روزنامهنگاری مکتوب و روزنامهنگاری رادیویی،نویسندگی و نوشتار رادیویی است.زبان رادیویی زبان نوشتاری نیست بلکه زبان گفتاری نوشته شده است؛ یعنی اگرچه مهارتهای نوشتن از رسانههای مکتوب گرفته شده است اما این مهارتها در رسانههای شفاهی ویژگیهای خود را دارد.از سوی دیگر،تحولات نوین در حوزه رسانهای، ژورنالیسم رادیویی را به عرصههای تازهای وارد کرده است.فناوری دیجیتال و استودیوهای خودکار این امکان را برای ژورنالیست فراهم آورده است تا هم بتواند گوینده باشد،هم کنداکتور برنامهاش پخش کند و هم با مخاطبان گفتوگو کند.ازاینرو امروزه مفسر یا سردبیر رادیو باید با همه مهارتهای فنی آشنا باشد. در رادیوهای خصوصی برای صرفهجویی در نیروی کار از این روش استفاده میکنند.برخی صاحبنظران معتقدند در این شیوه،وقتی یک نفر هرچه را در لحظه فکر میکند به زبان میآورد و به همین دلیل از عمق کار کاسته میشود،نوع پیشپا افتادهای از ژورنالیسم پدید میآید که ژورنالیسم دیسک-جاکی(DJ-Journalism) نامیده میشود.به هر روی امکانات جدید،مهارتهای تازه میطلبد که این مهارتها نیز خواسته یا ناخواسته به حوزه کار رادیویی وارد شدهاند.
حوزه جدید دیگری که در سالهای اخیر با گسترش اینترنت پدید آمده است،پیدایش رادیوهای اینترنتی است.امروزه رادیو دیگر رادیو نیست؛اینترنت و خدمات اضافی دیجیتال از سال 1995،مفهوم رادیو را تغییر دادهاند.
-اگر رادیو تا امروز تنها رسانهای منفصل و محدود به شنیدن بود،امروز به وسیله اینترنت، تصاویر متحرک،عکسها،رنگها و حتی تصاویر ویدئویی و انیمیشن و دنیای مجازی، رادیو دگرگون شده است.
-در دنیای نوین چندرسانهای،به مخاطب رادیو به جای«شنونده»،«کاربر»گفته میشود.
-در دنیای امروز به جای«گروه مخاطبان رادیو»عبارت«جامعه ارتباطی رادیو»به کار میرود.
-هریک از اعضای این جامعه ارتباطی میتوانند از طریق گفتوگوی اینترنتی(چت) و پست الکترونیک با سایر اعضا و مجری ارتباط برقرار کنند.
با کمک ابزار،جهت تبادل دادهها،کاربر میتواند به صورت غیرمستقیم به جریان پخش رادیویی دست یابد؛مثلا در فهرست انتخاب بهترین عنوان موسیقی،همگام با دیگران میتواند تعیین کند کدام قطعه موسیقی باید جلوتر کشیده شود.گام بعدی آن است که عنوان موسیقی درخواست شده توسط شنوندگان از طریق اینترنت،در برنامه گنجانده و با فهرست برنامه تطبیق داده شود. بدین ترتیب شنوندگان میتوانند با یک کلیک،بهطور مستقیم قبل از پخش موسیقی، ترتیب عناوین را تغییر دهند.
بدین ترتیب نقشها با یکدیگر عوض شده است؛مجری به عضوی منفصل در برنامه بدل شده است و شاید در آینده در برخی برنامهها، دیگر نیازی به حضور مجری نباشد.درواقع «مدیر داخلی»شنوندگان خواهند بود.آنها با ردوبدل کردن اطلاعات از طریق اینترنت، گرداننده رادیوی خود خواهند بود.درحال حاضر،فقط اینترنت در این وضعیت قرار دارد که بتواند رادیو را از یک ابزار توصیفی صرف به ابزاری ارتباطی بدل کند.بنابراین،علاوه بر ارتباطات بر خط(آنلاین)،این امکان نیز میسر است که نهتنها رادیو به ارسال پیام بپردازد بلکه پیام را نیز دریافت کند.رادیو امروز به وسیله اینترنت به رسانهای قابلرؤیت تبدیل شده است.
کانال ما در ایتا: