ویرگول
ورودثبت نام
kkkeshavarzzz
kkkeshavarzzz
خواندن ۲ دقیقه·۴ سال پیش

برای آن‌هایی که وقتی مبصر کلاس شدند برای ننوشتن اسم دیگران در ستون بدها معرفت به خرج ندادند

خیلی دوست دارم زندگی این روزهای بعضی از همکلاسی هایم در مقاطع مختلف تحصیلی را ببینم. شغلی که دارند، میزان درآمد، احساس خوشبختی، سلامت روانی و جسمی و خیلی چیزهای دیگرشان را بدانم. منظورم آن دسته از همکلاسی‌هایم است که به اصطلاح، خرخوان‌های مدرسه بودند. آن‌هایی که هرگز نمره‌هایشان از نوزده پائین‌تر نیامد، هرگز معلمی را موقع درس دادن حتی با یک شوخی کوچک آزار ندادند، هرگز نامه دعوت به اولیا کف دست‌هایشان قرار نگرفت، هرگز تمام زنگ‌ها را جلوی دفتر ناظم نایستادند تا با هر رفت و آمد او چشم غره‌ای نوش جان کنند، هرگز انجام دادن تکالیف‌شان را فراموش نکردند و هرگز وقتی مبصر کلاس شدند برای ننوشتن اسم دیگران در ستون بدها معرفت به خرج ندادند.

همین کنجکاوی را بعدها در مورد بعضی از رفقای پادگان هم خواهم داشت و حتما به لطف شبکه‌های اجتماعی پیگیر زندگی خیلی‌هایشان بعد از خدمت خواهم بود (این پیگیری یک جور تحقیق شخصی برای خودم است. می‌خواهم بدانم زندگی برای این‌ها چگونه خواهد گذشت و آیا به موفقیت و رضایتی خواهند رسید یا نه.).آن‌هایی که بیشتر از کادر نظامی پادگان، ترس بهشان فرمان می‌دهد، آن‌هایی که تمام امتیازات خدمت را برای خودشان می‌خواهند، آن‌هایی که وقتی سرباز اتاق بغلی کمی کارش کمتر است یا یک ساعت زودتر به خانه می‌رود از هیچ زیرآب‌زنی و سنگ اندازی برای سخت کردن شرایط آن سرباز دریغ نمی‌کنند، آن‌هایی که ادب را با زیر بار ظلم و زور رفتن به اشتباه یکی می‌دانند و در کل آن‌هایی که اصلی ترین دلیل سختی سربازی هستند.

یکی از رفقای خدمت می‌خواست یک کار غیر قانونی در محیط پادگان انجام دهد و با من مشورت می‌کرد. برای این که من همان کار را از طریق قانونی‌اش انجام داده بودم. آخر صحبت‌مان وقتی به این نتیجه رسیدیم که انجام دادنش راحت است ولی به یک درصد احتمال لو رفتنش نمی‌ارزد، رفیقم با خنده گفت باور کن دو روز دیگر که خدمت تمام شود، به این روزهایمان می‌خندیم و حسرت می‌خوریم که چرا آنقدر جدی گرفته بودیم و بیشتر شیطنت نکردیم.

رفیقم راست می‌گفت. واقعیت این است که کسانی مثل ما که خیلی هم دانش‌آموزان سربه راهی نبودیم، اگر با عقل و تجربه الان به مدرسه می‌رفتیم قطعا رفتار و عملکرد خیلی متفاوت‌تری داشتیم. کمتر جدی می‌گرفتیم و بیشتر خوش می‌گذراندیم.

به احتمال زیاد، زندگی برای اکثر آن همکلاسی‌ها و همخدمتی‌های مزخرفم، در آینده نیز با همان ترس‌هایی که موانع لذت، رضایت و خوشحالی هستند، با همان عذابی که از دیدن راحتی و خوشبختی دیگران می‌کشند، با همان اسارت پشت میله‌های قوانین مدرسه، پادگان و بعدها محل کار، عرف جامعه و تفکر و قضاوت دیگران خواهد گذشت.

بهترین رفقایم در زندگی آن‌هایی بودند و هستند که هرگز همرنگ جماعت نشدند و آنقدر جسارت داشتند و دارند که با قوانین و باورهای خودشان زندگی کنند. آن‌هایی که اصلا توجهی به امتیازات، تعداد مرخصی‌ها و نمره‌های دیگران ندارند، چه برسد به اینکه از این موضوع ناراحت شوند.

زندگیمدرسهسربازیمبصرمرخصی
داستان‌ها به یادماندنی‌ترین محتواهای تاریخ هستند. اگر نه هیچ‌کس آدم و حوا را نمی‌شناخت.
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید