یکی از مهمترین دلایل فروش کتابهای موفقیت، خودیاری و انگیزشی یا رشد قارچ گونه سخنرانان و مربیانی که قرار است آموزش پولدار شدن در کوتاهترین زمان ممکن را به ما بدهند این است که ما عادت داریم همیشه کسی از راه برسد و بهمان بگوید با مسائل مختلف زندگیمان چگونه برخورد کنیم.
مثلا رابطه عاطفیمان را چگونه پیش ببریم، برای بدست آوردن چه شغلی درخواست بدهیم، فلان تیشرت را با کدام شلوار و کتانی بپوشیم و کدام فیلمها و کتابها را ببینیم و بخوانیم.
هیچ خلاقیت و جسارتی برای انتخاب روشی شخصی برای رویارویی با مشکلات و مسائل زندگی از خودمان نشان نمیدهیم و حتی اگر راه و روشی به ذهنمان برسد هم باید تایید و صحت آن را از چند نفر بپرسیم و بشنویم و بخوانیم.
ریشه این رفتار و اخلاق هم به زمان مدرسه برمیگردد. ما در مدرسه اینگونه تربیت شدیم که تکالیف را انجام دهیم، مطالب را حفظ کنیم، تشویق شویم و در یک کلام، فکر نکنیم. همیشه کسی بود که به ما بگوید چگونه رفتار کنیم، چه چیزی درست است و تنها راه حل مسائل کدام است.
بله ما اینطوری بزرگ شدیم و حالا هر شش ماه رشد علم و تکنولوژی خودش را هم غافلگیر میکند، بسیاری از مهارتها و شغلها از بین رفتهاند یا قرار است از بین بروند و شغلهایی جدید جایشان را خواهد گرفت که زمانی تصورشان هم سخت بود.
پس حالا وقت ترس است. وقت سردرگمی و آویزان سمینار و پکیج و ویدئوهای پیجهای اینستاگرام افرادی شدن که تنها هنرشان وقاحت و بدجنسی در ارائه چیزی است که واقعا نیستند. آنها فقط یاد گرفتهاند آموزشهایی سطحی، کلی و مبهم و غیرکاربردی را از فضای اینترنت جمعآوری و دسته بندی کنند و در قالب پکیجهایی نسبتا گران به ما بفروشند.
اما باید یک بار هم که شده به این افراد و حرفهایشان خوب فکر کنیم. به اینکه اگر آموزش کارآفرینی میدهند پس چرا خودشان حتی یک کارگاه تولیدی چهل متری هم ندارند. چرا هیچوقت به سطح فکریای نمیرسند که بفهمند یک انسان نباید هر روز صبح شاد و خوشحال باشد و حق دارد روزهایی در ماه را با حال بد و افسردگی سپری کند و اصلا معنی سلامت روحی همین است. چرا یک جمله از حرفهایشان را که در یوتیوب و گوگل سرچ کنیم با اقیانوسی از محتوای تکراری درباره همان موضوع مواجه میشویم و چرا با وجود تعداد بالای این افراد در ایران و جهان و با تولید بسیار کتابها و ویدئوهایشان مردم هنوز بیکار و فقیرند؟