اقتصاد! با این کلمه به یاد چه میافتید؟ احتمالا یک عدهتان بورس و سهام و ...، عدهای تورم و امثالهم، و یک عده که بیشتر با آن دست و پنجه نرم کردهاند عرضه و تقاضا و و تعادل بازار را میگویند. اما اقتصاد تمام اینها هست و همزمان هیچ کدام نیست. اما واقعا در پس این نمودارها و فرمولها و عدد و رقمها چیست؟
معلمی داشتم در دبیرستان از آنها که در ظاهر هیچ نمیدانند اما سرچشمه حکمتند. میتوانید تصور کنید دیگر... پیرمرد میگفت در پس هر علمی درسی برای زندگی روزهمان هست. فیزیک خوانده بود و برای اثبات حرفش از رابطه معروف گرانش استفاده کرد و اینکه دور شدنها چقدر باعث کمرنگ شدن ارتباط میشود و جرم را هم نماینده اهمیت شخص در زندگی میدانست. هرچه بیشتر گذشت این نگاه را سعی میکردم در هر چه میآموختم استفاده کنم. مکانیک از این مثالها زیاد داشت. هرچه تعاملم با اقتصاد بیشتر شد بیشتر به دنبال این چیزها بودم. به دنبال درسهایی که در پس مفاهیم اقتصادی پنهان شده. درسهایی که البته به عدد آدمها متفاوت است. برای من اما از اقتصاد ورای بازارها و روابط اقتصاد خرد و کلان و تورم و ... چند درس ماند. درسهایی که اگر در آستانه انتخاب رشته باشید احتمالا بیشتر به دردتان میخورد:
عصر جمعه است و دلگیریاش از هر جهت برایتان اذیتکننده. دوستی زنگ میزند تا سینمایی بروید و حال و احوالی عوض کنید. پدر و مادر هم برنامه سر زدن به پدر بزرگ و مادربزرگتان را دارند. از طرف دیگر برای فردا تمرینی دارید که باید انجام دهید. چه میکنید؟ چیزی که دیدید یک روز کاملا عادی در زندگی است. ما در زندگی همواره در حال انتخابیم. انتخاب بین دو یا چند گزینه. حال اگر یک گزینه را انتخاب کنید به چه معنی است؟ به این معنی که گزینه دیگر را انتخاب نکردهاید. تفریح عصر جمعه با دوستان یعنی یا شب بیدار بمان و تمرین را انجام بده یا شنبه هزینه ۱ نمره منفی را احتمالا باید متقبل شوی. بروی رشته کامپیوتر و احتمالا همان ترمهای اول شغل خوبی پیدا کنی ولی به آن علاقه نداری و پیشرفت خاصی نمیکنی یا بروی رشتهای که دوست داری و احتمالا بعد از مدت بیشتری شغل پیدا کنی ولی پیشرفتت بهتر باشد؟ تریدآف در تمام تصمیمات زندگی هست. معروف است که دنیا دار مکافات است اما به نظر من دنیا دار تریدآف است! زندگی پر است از انتخاب چیزی که به معنی انتخاب نکردن چیز دیگری است. نمیشود هم خدا را داشت و هم خرما را. انتخاب خدا یعنی عدم انتخاب خرما و یعنی احتمال هزینه سنگینی به نام عدم انتخاب خرما. مفهومی که به آن هزینه فرصت گویند و تکمیلکننده این پازل انتخاب است که رسم کردیم.
هزینه تصمیماتمان چیست؟ بگذارید از همین جا آغاز کنم؛ هزینه نوشتن این متن توسط من چیست؟ احتمالا تقریبا هیچ. حتی خودکار هم استفاده نکردم که به جوهرش اشاره کنم. اما در اقتصاد برای محاسبه هزینه چیزها فقط هزینههای آشکار را حساب نمیکنند. از چیزی که میتوانست بشود اما نشده هم میگویند، از دست دادن عواید هم نوعی هزینه است. اینکه شما بتوانی درآمدی کسب کنی و نکنی نوعی هزینه است. حال دیگر این متن نوشتن چندان هم کمهزینه به نظر نمیرسد. هزینه این متن استراحت نکردن بود، فیلم ندیدن بود، کتاب نخواندن بود، وقت نگذراندن با خانواده بود و احتمالا هزار هزینه دیگر. بیشتر فکر کنید. شاید برای همین اقتصادخوانها کلا محافظهکارند. با این روش که به زندگی فکر کنی خیلی کارها نمیارزد. محافظهکار میشوی و حتی به قول برخی شاید کمی پیرمرد. دست به عصا حرکت میکنی و دیگر چندان هم بیگدار به آب نمیزنی. دیگر حتی هزینه فقط مالی نیست. آن یک ساعتی که اضافهتر میخوابی میتوانست تبدیل به چه چیزها شود و چون احتمالا نمیصرفد دیگر نخوابی. احتمالا فی الحال به فکر فرو رفتید و دارید هر تصمیم خود را مورد بررسی قرار میدهید. فکر کردن در مورد درس خواندن در مدرسه بیشتر. احتمالا حتی به انصراف از مدرسه بابت هزینه فرصت زیادش فکر میکنید. هزینه فرصت مدرسه رفتن واقعا زیاد است ولی اگر فرض کنیم هر کداممان به دنبال بیشتر کردن سود هستیم و سود هم تفاوت درآمد و هزینه است وقت آن است در مورد درآمد مدرسه رفتن هم فکر کنیم. مدرسه رفتن واقعا چقدر میارزد؟
در علوم مالی یک سوال کلیدی وجود دارد. ارزش یک کسب و کار چقدر است؟ مثلا دیجیکالا چقدر میارزد؟ یک پاسخ این است که بگوییم که دیجی کالا الان یک سایت چند میلیون کاربره دارد و چقدر انبار پر دارد هر کدام از آنها چقدر ارزش دارد در بازار و جمع بزنیم و ... . ولی این شاید چندان کار درستی نباشد. به همان دیجیکالا در روزهای اول فکر کنید. شرکت نه درآمد قابل توجهی دارد نه دارایی قابل توجهی، پس ارزشش چندان زیاد نیست ولی میدانیم پتانسیل فراوانی دارد. همین تپسی و اسنپ شاید به این روش ارزششان کمتر از یک آپارتمان در سعادت آباد تهران باشد. برای حل این مشکل ارزش یک کسب و کار را اصطلاحا با جریانات نقدی آینده میسنجند. یعنی به زبان ساده میگویند مهم نیست الان چیست؛ در آینده قرار است چقدر پول بسازد؟ شاید الان چون اول کارش است درآمد کمی دارد ولی بعدا قرار است به درآمد بسیار زیادی برسد. این هم از آن مفاهیمی در اقتصاد است که در زندگی خیلی به کار میآید. شاید حالا بفهمید چرا گفتم هزینه فرصت مدرسه زیاد است اما تحصیل میارزد. پاسخش ساده است. مدرسه ارزش زیادی دارد چون در آینده ارزش زیادی برایتان خلق میکند. ارزش نه فقط پول که تقریبا هر چیزی. شاید اگر میشد چیزهای غیر پولی را هم به صورت مالی بررسی کرد تحصیل یکی از ارزشمندترین کارها بود. شاید در لحظه ارزش بعضی کارها، دوستیها و ... چندان زیاد به نظر نرسد اما اگر افق زمانی را کمی طولانیتر کنیم میبینیم اتفاقا میارزد، خوب هم میارزد. بخشی از سختی زندگی به آن است که بتوانید همین جریانات آتی را تخمین بزنید و ارزش هر چیز را دقیق حساب کنید.
در اقتصاد یک رابطه مشهوری هست به نام رابطه مقداری پول که میگوید رشد حجم پول به اضافه رشد سرعت پول (که بسیاری از مواقع ثابت فرض میکنند) میشود رشد اقتصادی به اضافه تورم. به زبان ساده یعنی هرچه پول در اقتصاد بیشتر شود اگر باعث رشد تولید نشود باعث تورم میشود. به قول دوستی این خود زندگی است. زیاد بودن از جایی به بعد باعث رشد نمیشود افول را به دنبال دارد. نه در روابط که در هر چیزی. زیاد ارتباطات داشتن، زیاد خواندن، زیاد دیدن، زیاد .... . هر چیزی به اندازهاش رشد دارد و بیشتر از آن مایه عذاب است. نگه داشتن این اندازه از همه چیز مهمتر است. این مورد شبیه به مفهوم دیگری در تولید است به نام نقطه بهینه تولید.
یک بنگاه اقتصادی چقدر باید تولید کند تا سود کند؟ برخلاف انتظار بعضیتان جواب این هر چه بیشتر نیست. تولید بیشتر هزینه بیشتر دارد. کارگر بیشتر، مواد اولیه بیشتر و ... همهی اینها سود را کم میکند و نقطهای وجود دارد که در آنجا سود بیشترین مقدار ممکن است و این بیشترین مقدار تولید نیست. یعنی این را بدان که از جایی به بعد هر چه بیشتر زور بزنی اتفاقا ضرر میکنی. تلاش نباید بیشترین باشد. بیشتر بودن آن مساوی است با هزینه بیشتر و چه بسا نتیجه کمتر. باید به اندازه و منطقی باشد. تلاش بیش از اندازه برای تو خروجیاش خستگی بیشتر خواهد بود. به جای آن تلاشت را باید منسجم کنی آن هم در مسیری که بهترین مسیر است. اقتصاد علم پیدا کردن بهینهترین جاهاست؛ نه بیشترین جاها!
مزیت نسبی یکی از مهمترین مفاهیمی بود که در اقتصاد یاد گرفتم. کشورهای مختلف بر چه اساسی با هم مبادله میکنند؟ چرا ایران نفت صادر میکند و مثلا از چین اسباببازی وارد میکند؟ جوابش ساده است؛ چون ایران نفت زیاد دارد و چین ندارد. تولید کردن نفت برای چین هزینهای بالا دارد و ایران چون زیاد دارد برایش راحتتر است. به عبارتی ایران هم میتواند اسباببازی تولید کند ولی مزیت نسبی ایران در تولید نفت است. نفت را تولید کند بهتر است. نه که نمیتواند، که این کار هم به نفع خودش است هم به نفع چین. در زندگی واقعی هم این داستان جریان دارد. شما احتمالا انبوهی استعداد دارید. میتوانید کدزنی قهار باشید اما همزمان خوره تاریخ. میتوانید مدیری توانمند باشید و معلمی خوب. در میان انبوه این راهها کدام یکی را باید پیدا کرد؟ واقعیت آن است هر چه پیشتر میروید زندگی محدودتان میکند و اینجاست که باید خود انتخاب کنید و بروید سراغ مزیت نسبیتان. نه که بقیه را پشت گوش بیندازید، اما توجه بیش از اندازه به آنها بیشتر باعث ضربه خوردنتان میشود. پس مزیت نسبی خودتان را بیابید! اگر در آستانه انتخاب رشته قرار دارید این مورد را جدی بگیرید. انتخاب مزیت نسبیتان یعنی کم کردن هزینه فرصتها و انتخاب کردن آن چیزی که بیشتری ارزش را میتواند برایتان خلق کند. اما یافتن این مزیت نسبی چگونه است؟ شاید هر کسی در هر برههای از زندگی پاسخی برایش داشته باشد. پاسخ من یک کلمه است. تجربه کردن. هیچ چیزی به اندازه تجربه کردن نمیتواند در شناخت این مزیتها کمک کند. تا قبل از ساخت خودرو در ایران هم کسی فکر نمیکرد چقدر ساختن آن اشتباه است و مزیت نسبی ما در ساخت آن نیست. تجربه کنید و از تجربه کردن نترسید. پیدا کردن مزیت نسبی ارزش آن را دارد که چندی حتی متهم به این شاخه آن شاخه شدن بشوید.
اینها که گفتم تنها بخشی کوچک از آنچه اقتصاد میتواند بهتان بدهد است. در پس بسیاری دیگر از مفاهیم نیز درسهای زیادی خوابیده است. نه فقط در اقتصاد، در هر رشتهای که دنبال کردید دنبال این درسها باشید. گویی طبیعت میخواهد در پس هر رفتارش به تو یادآوری کند چه خبر است. خبرهایی که در اقتصاد به نظرم چندان هم مالی نیست. پس از مدرسه تابستانه امسال در اصفهان دانشآموزی از من پرسید چرا در این مدرسه شرکت کردید. دلایلم را که گفتم از اینکه مالی و اقتصادی نبودند تعجب کرد. اقتصاد با پول و بهرهوری و بهینگی دست و پنجه نرم میکند و دنبال پیدا کردن آنهاست، اما فقط در مورد اینها نیست. اقتصاد علم مطالعه رفتار انسانهاست و انسانها فقط مالی نیستند. احساس دارند، عشق و علاقه میفهمند. اقتصاد بیشتر از آنکه یک درس باشد یک روش فکر کردن است. دیدن چیزهایی است که نمیبینید. فکر کردن جای انبوهی از انسانها و حدس زدن رفتار آنهاست. یاد گرفتن روابطش سخت نیست. این کار را هوش مصنوعی و ChatGPT هم میتواند انجام دهد. اما آنچه ما میتوانیم بیاموزیم فکر کردن است، و فکر کردن، و فکر کردن؛ کاری که حالا حالاها قرار نیست کسی جز ما موجودات دوپا انجام دهد.