کتاب "گرو گذاشتن ریش" یا Skin in the game از نسیم نیکلاس طالب
خلاصه کتاب و برداشتها
قسمت اول-پیشگفتار
در مقدمه کتاب به این نکته اشاره می شه که "ریش گرو گذاشتن" --یا اونطور که جاهای دیگه ترجمه شده "پوست در بازی"-- کتابی است حاوی مباحث کاربردی، مَثَلهای فلسفی، و همینطور تحلیل های علمی در حوزه اتفاقات و تصادفات و حوادث غیر مترقبه و یا به اصطلاحی رندوم.
اول توضیح بدم که چرا ترجیح می دم به جای "پوست در بازی" از اصطلاح "ریش گرو گذاشتن" استفاده کنم. پوست در بازی، اصطلاح انگلیسی خیلی جدیدی هست و در ایرانی معنایی نداره. معنای خیلی تحت اللفظی این هست که چیزی که برات ارزشمند هست رو ریسک کنی برای رسیدن به چیزی. خیلی مشخص نیست اصطلاح پوست در بازی از کی باب شده، اما گویا مختص مسابقات سوارکاری بوده. تو این مسابقات یک سری افراد روی اسب شرط بندی می کنند و پولشون رو میگذارن تو بازی. عملا سر پولشون دارن ریسک میکنند به این اعتقاد که یک اسب و سوارکار شانس بالاتری برای موفقیت دارند. اما تو همین بازی کسی که بیشتر از همه داره ریسک میکنه، شرط بندها نیستن. اونی از همه بیشتر داره ریسک می کنه که صاحب یک اسب مسابقهای هست. اون "پوست اسبش رو تو بازی داره".
بدیهیه که ما هم تو فرهنگ خودمون همین مفاهیم رو داشته و داریم. مردم برای اینکه نشون بدن که حرفشون چقدر براشون اعتبار داره و حاضرن به خاطرش ریسک کنند، ریششون رو، که نماد مردانگیشون هست رو گرو بزارن. اتفاقا به اعتقاد من، خیلی هم قشنگتر از "پوست در بازی" مفهوم بالا رو میرسونه.
برگردیم به خلاصه نویسی
نسیم نیکلاس طالب، برای انتقال مفاهیم مدنظرش به مخاطب، کتاب رو به چهار بخش کلی تقسیم بندی کرده. البته توضیح می ده که این چهاربخش اجزا یک سیستم و یک کل واحد هستند و این حوزه ها قابل تفکیک از هم نیستند. چهار حوزه اصلی عبارتند از:
در ابتدای کتاب تاکید می کنه که کسی که ریش گرو می گذاره، نمیتواند این چهار حوزه رو از هم تفکیک کند.
طالب می گه، ریش گرو گذاشتن صرفا مختص بازارها و مبادلات مالی و یا مدیریت ریسک نیست. همچنین به اعتقادش، استفاده صرف از این مفهوم در امور اخلاقی و برای کمک به برقراری عدالته حق مطلب رو ادا نمی کنه. طالب اعتقاد داره که کسی که "ریش گرو نمی گذارد" دنیا را نیز درست نمی فهمد. به نظرم این مهمترین حرفی هست که طالب در سرتاسر کتاب داره سعی می کنه بگه و مخاطب رو همراه کنه.
برای توضیح ارتباط چهار موردی که در بالا به آنها اشاره شد، با این شروع می کند که برای درک صره از ناصره، تئوری از واقعیت، شکلی از ماهوی، و دانشگاهی از دنیای واقعی لازم هست که فیلتر شعر گیر داشته باشیم.
حرف قشنگی هم می زنه می گه تو دانشگاه که باشی، فضای دانشگاهی و فضای دنیای واقعی با هم فرقی ندارن. بیرون دانشگاه اما فرق می کنن.
حالا که دارم خلاصه نویسی می کنم یه چند تا چیز هم از تجربیات خودم در ارتباط با این کتاب بگم. یه نکته جالبی که هست، و هر بار با خوندن هر کدوم از کتابهای طالب آدم با اون روبهرو می شه، اینه که نسیم طالب از هیچ فرصتی برای لگد زدن به "به اصطلاح فرهیختگان" فروگذاری نمی کنه. سرتاسر کتاب و بارها و بارها این رو تکرار می کنه و جالبه که تو این کتابش حتی یک فصل کامل رو به این عزیزان اختصاص داده. حالا اگر بخواهم خیلی با خودم صادق باشم، اوایل بهم بر میخورد. دلیلش هم این بود که خودم رو خیلی جاها شبیه میدیدم به اون آدمی که داره تو کتابهاش لگد میشه. اگه بگم کم کم نسبت به این موضوع پوست کلفت شدم هم درسته و هم غلط. از این جهت درسته که دیگه حس بدی برام نداره این لحن نسیم طالب. اما دلیلش لزوما به این علت نیست که پوستم کلفت شده و بیخیال شدم. نه. به این علته که خودم رو بیشتر و بیشتر از اون آدمی که نسیم داره توصیف می کنه دور می بینم. و دارم از طریق ریش گرو گذاشتن تو کلیه شئون زندگی این فاصله رو بیشتر و بیشتر می کنم.
برگردیم سر کتاب و یک گوشزد به خودم. خلاصه کتاب یعنی خلاصه کتاب. اگر اینطوری پیش برم میشه شرح کتاب.
حوزه بعد معطوف هست به تقارن در تعاملات اجتماعی انسان. همون چیزی که ما بهش می گیم دین (برای اینکه اشتباه نخونید، بگید ماه دی و انتهای اون نون رو اضافه کنید). اگر می خواهی سهمی از موفقیت رو به نامت بزنی، باید بخشی از ریسک رسیدن به اون موفقیت رو هم ور می داشتی. نباید دین دیگران روی دوشت باشه. نباید دیگران هزینه اشتباهات تو رو بدن. می گه همانطور که علاقه داری دیگران طوری با تو رفتار کنند که دوست دارن باهاشون رفتار بشه، این تقارن باید تو مناسبات و اضلاع دیگه زندگی هم باشه. مسئولیت ها و منافع میبایست با عدالت بین طرفین ذینفع تقسیم شه. اینم یک مفهوم دیگه از تقارن که نسیم طالب زیاد استفاده می کنه.
در ادامه مباحث همین حوزه می گه مراقب باش که اگر داری نظری می دی و دیگران به اعتبار شما و اعتبار اون حرف شما اقدامی می کنند، شما باید با عواقب حرفت هم در ارتباط باشی. بازم یک حرف قشنگ می زنه میگه من واسم مهم نیست چی میگی اما حتما برام مهمه که چی تو پورتفوت داری. اگر بخواهم این حرفش رو با همین ادبیاتی که تا حالا استفاده کردیم بازگویه کنم، می گه تو وقتی می ری یک سهم می خری، داری ریش گرو این تصمیمت می زاری. می دونی که اگر سهام قیمتش افت کنه متضرر می شی. اما از اون طرف حرف زدن باد هواست.
در بحث سوم سوالی که داره اینه که در تعاملات انسانی، میزان اطلاعاتی که بطور عملی باید رد و بدل بشه چه میزان هست؟ مثلا یک فروشنده ماشین دستدوم چقدر باید به شما از ویژگیهای ماشین بگه. دارم اینجا از کلام متوازن استفاده می کنم که بار منفی و یا مثبت نداشته باشه چون همینطور در کتاب نوشته شده.
و در نهایت به بحث منطق می پردازه. و اینجا منطق با اون مفهوم فلسفی فاصله داره. و مجددا به این می پردازه که اون منطقی که از دل مقالات روزنامه های چپی مثل نیویورکر در مییاد و آدمهای به اصطلاح فرهیخته میخونند، این منطقی نیست که داره تو این کتاب ازش صحبت می کنه. منطق به نظرش یک مفهوم عمیق و علمی و بر پایه آمار هست. مهمتر از همه منطق با بقا ارتباط تنگاتنگ داره.
در انتهای این بخش می گه ریش گرو گذاشتن رو صرفا یک مفهوم انگیزشی نبینید. ریش گرو گذاشتن مفهومی هست که تقارن رو می رسونه. مفهومی هست که این سیگنال رو می رسونه که اگر یک مشکلی پیش بیاد من هم تو اون مشکل شریکم.
در انتهای بخش اول می گه گرو گذاشتن ریش جلوی این اتفاقات رو می گیره: جایگزین شدن حرف با عمل، اصالت دادن به نیت به جای خروجی، مهمتر شدن تئوری از واقعیت، فاصله افتادن بین وجهه و اعتبار، مبهم شدن مرز میان اراجیف و اوستایی، میان زیبایی و شیکی، میان کارآفرین و مدیر عامل، میان عشق و آویزون بودن،کیفیت و تبلیغات، تعهد و ریا....