کتاب "گرو گذاشتن ریش" یا Skin in the game از نسیم نیکلاس طالب
خلاصه کتاب و برداشتها
پیشگفتار قسمت اول
نسیم طالب قسمت اول پیشگفتار رو با یک داستان اساطیری آغاز می کنه و از غولی به نام آنتایوس. آنتایوس زاده مادر زمین و پدر پسونیون خدای دریا بوده. برای خودش هم غولی بوده با یک عادت شاخص. با رهگذرانی که از سرزمینش عبور میکردند حتما باید کشتی می گرفته و توی کشتی هم حریف رو به زمین می زده و به اصطلاح خاک می کرده. در این خاک کردن حریف هم حکمتی بوده. هدف آنتایوس این بوده که با ساختن منارهای از جمجمه حریفانش به پدرش ادای احترام و عرض ارادت کنه. اما آنتایوس که خودش رو غیر قابل شکست می دیده، برای دسترسی به قدرتش، باید مراقب می بوده که ارتباطش با زمین رو قطع نکنه. یا درواقع همیشه پاهاش رو زمین باشه. هرکول تو یکی از خان های دوازدهگانه خودش باید به مصاف آنتایوس می رفته و همین حربه رو برای شکستش استفاده می کنه.
حالا حرف طالب این وسط چیه؟ میگه هر چیزی که ارتباطش با زمین رو از دست بده شکست می خوره. برای اینکه کاری موفقیت آمیز باشه باید با دنیای واقعی ارتباط داشته باشه و ارتباط داشتن با دنیای واقعی از تنها از طریق ریش گرو گذاشتن امکانپذیره.
یک اصطلاح به کار می بره که اصطلاحی یونانیه.
pathemata mathemata
این اصطلاح می گه که یادگیری از طریق درد اتفاق می افته. نسیم می گه که مادرها زمان رشد کودکشون این رو خوب می فهمند که یادگیری از طریق سعی و خطا اتفاق می افته. و حتی توی دانشگاه ها خیلی از کشفیات و اختراعات از دل سعی و خطا بیرون آمده. البته بعد از رسیدن به نتایج و صرفا برای اینکه این تحقیقات قابل ارائه بشه اومدن اون رو با زبانی که مطلوب جامعه آکادمیک هست و در لوای تحقیقات دانشگاهی، رسمی کردن.
در ادامه نسیم طالب توجهاش رو می آرود سمت لیبی. میگه الان هزاران سال بعد و در همون سرزمین آنتایوس، بازار های برده فروشی دایر هست. دلیل اون هم اینه که دوستانی منفک از دنیای واقعی، سودای تغییر نظام و سرنگون کردن دیکتاتوری لیبی رو داشتن. این دوستان همون گروهی هستند که توی بوق جنگ با عراق هم دمیدن. اتفاقا بعد از سال ۲۰۱۱، که هم همین رویکرد رو برای لیبی تشویق کردن، حالا باز هم دارن توی همین ساز می دمند. البته این دفعه هم هدف یک سری کشورهای دیگه مثل سوریه است.
حرفشون چیه؟ اینه که این کشورها چون دیکتاتور دارن، باید کمکشون کردن آزاد شن. بازم خیلی شیک، یادشون هم نمی آید که با همین منطق ها بود که القاعده رو درست کردن. همون القاعده ای که آخر زد برج های دوقلو رو ترکوندن. این دوستان ابتدای کار با القاعده هم می گفتند که اینها نیروهای شورشی معتدل هستند که می تونند به آمریکا در جنگ افغانستان و مقابل روسیه کمک کنند.
نسیم طالب می گه ما این چیزی که بهش می گیم "تغییر رژیم" رو یک دفعه تو عراق و بعد از اون تو لیبی انجام دادیم و خروجی رو هم دیدیم. اما خب راضی هستیم که حداقل تونستیم دیکتاتور رو سرنگون کنیم.
اینکار مثل اینه که یک بیمار با کلسترول بالا بیاد سراغ پزشک و درخواست کمک کنه. پزشک هم ور داره با داروهای شیمی درمانی کلسترول طرف رو بیاره تو بازه ای که مد نظرشه. بیمار نگونبخت هم حین این قضیه بمیره. پزشکم با رضایت نتایج آزمایش رو نشون بده که به اونچه می خواستیم رسیدیم.و البته پزشکان معمولان به این وضوح یک همچین کاری نمی کنند. یک جاهایی بالاخره ریش پزشکان گرو تصمیماتشونه.
در ضمن میگه یه وقت فکر نکنید من دارم منطق ورزیدن رو زیر سوال میبرم. اینطور نیست. چون منطق و داده های تجربی هم اتفاقا نشون میده که خروجی "تغییر رژیم" بازارهای برده فروشی خواهد بود.
نسیم طالب می گه، پس با تمام این اوصاف، این نتیجه رو میگیریم که این آدمهای "مداخلهگر" علاوه بر اینکه منطق ساده رو نمی فهمن، از تاریخ هم یاد نمی گیرن. در ضمن هیچ گونه شهود کاربردی هم ندارن.
خب اگر بخواهیم به طور ساختار مند به مشکل این مداخله گرها بپردازیم به سه تا نکته کلیدی بر می خوریم:
۱. فضا رو ثابت می بینند در حالی که فضا پویاست
۲. متغیر ها رو محدود می بینند و نمی تونن درک کنند که سیستم های با تعدد متغیر ها، بصورت تصاعدی پیچیده تر می شن
۳. و همیشه کنشی فکر می کنند نه برهم کنشی
وقتی هم که در ارتباط با خروجیهای بدست اومده ازشون بازخواست می شه، پاسخی که دارن اینه که ابهام شرایط پیشرو اونقدر زیاد بوده که میشه اصلا خروجی رو قوی سیاه دانست. "قوی سیاه" اشاره به کتاب اول طالب داره و در ارتباط با اتفاقاتی هست که بسامدشون اونقدر کمه که عملا با داده های گذشته قابل پیشبینی نیستند.
نیسم میگه، بدبختی هم اینه که این مداخلهگران عزیز نمی فهمن که نباید با سیستمی که اینقدر تعداد متغیر ها زیاده و ریسک ور رفتن با سیستم می تونه مشکلات خیلی بزرگ ایجاد کنه بازی کرد.
باز هم مهمه تاکید بشه که این مداخلهگرها از گندی که میزنند هیچ آسیبی نمی بینند. این عزیزمون تو اتاقش که تهویه اتومات داره، مشغول کارشه. تو خونهای هم زندگی میکنه که دو تا پارکینگ داره، با خانواده و سگشون زندگیش رو می کنه و ۲.۲ توله لوسی که پس انداختن رو بزرگ می کنه.
در ادامه میگه فرض کن آدمهایی با همین محدودیت ذهنی، کسانی که عدم تقارن رو نمی فهمن، خلبان می شدن. یادمون باشه این آدمها همون آدمهایی هستند که از اشتباهات یاد نمی گیرند. از طرف دیگه روی مواردی ریسک می کنند که می تونه خروجی غیرقابل پیشبینیی داشته باشه. "این دکمه چه قشنگه. ببینیم چیکار می کنه"شون گل می کنه، اونم وسط پرواز. احتمالا یک جایی وسط برمودا یا جایی شیبه به اون باید دنبال جنازشون می گشتیم.
این دوستان مداخله گر خیلی هم به شعارهای مدرن علاقه دارن می تونید با تقریب خوبی هم از طریق این شعارها بشناسیدشون. مثلا دم از دموکراسی می زنند و در عین حال از اوهایی که سر بیگناهان رو می برن دفاع می کنند. البته اینم بدیهیه. دموکراسی چیزیه که تو دانشگاه راجع بهش می خونند.
در کل اگر شنیدید که کشی داره شعارهای مدرن انتزاعی می ده، با تقریب خوبی می تونید بدونید که این بنده خدا تحصیل کرده است -- البته احتمالا خیلی هم درس نخونده، درسی هم که خونده تو رشته اشتباهی خونده -- و مسئولیت کمی در قبال کارهاش داره.
یک سری مردمان بیچاره، معمولا تو کشورهای خاور میانه باید تاوان اشتباهات این عزیزان رو بدن. این مسئله علاوه بر اینکه با روح عدالتی که از دل تمدنهای چندین هزارساله در تضاد هست، ساختار های اخلاقی که شالوده انسانیت روی اون بنا شده رو هم به سخره می گیره.
کلان مداخله گرا، دقیقا مثل شفادهندهها باید اول یک اصل مهم رو رعایت کنند و اون اینه که آسیب نرسون.
"""ماها همیشه دیوانه بودیم اما هیچ وقت اونقدر قدرت نداشتیم که بتونیم دنیا رو نابود کنیم. الان می تونیم."""
ایده ریش گرو گذاشتن یه ایده تاریخیه. همیشه حاکم خودش جنگجو هم بوده و جامعه توسط افراد ریسک پذیر اداره می شده نه افراد ریسک گریز. آدمهای مطرح جامعه مجبور بودن با ریسک های به مراتب بزرگتر از ریسک آدمهای عادی جامعه در ارتباط باشند. امپراتور روم جولیان اپوستات تو یک جنگ مقابل نیروهای فارس کشته شد--و امپراتور بود. حتی اگر به خیلی از پر و بالهایی که به ناپلون، جولیوس سزار و اسکندر مقدونی داده شده شک داریم، اما جولیان اپوستات که دیگه مرده. دیگه شاهدی بزرگتر از نیزهای بر سینه یک امپراتور وجود داره؟ در ضمن جولیان زره نمی پوشیده. یکی دیگه از امپراتورهای بعد از جولیان به نام ولیریان توسط شاپور پادشاه ایران دستگیر می شه و به عنوان جلو پایی برای سوار شدن بر اسب ازش استفاده می شده. آخرین مثالش حول این موضوع هم در ارتباط با یک پادشاه دیگه است که با سردارهاش به صف لشکریان ترک زد. همه هم مطمئن بودند که این حرکت یعنی مرگ همشون. قبل از جنگ، ترکها به این پادشاه پیشنهاداتی برای سازش هم داده بودند. اما این پیشنهادها گویا برای پادشاهانی که عزت نفس داشتن کاربرد نداره.
بعضی معتقدن که اگر این گونه جنگجوها رو در راس هرم حکومت نداشته باشیم، حتما به پیشرفت و تمدن می رسیم. اینطور نیست:
""بروکراسی نظامی هست که خیلی موثر، افراد رو از طبعات اقداماتشون جدا می کنه.""
و سوالی که احتمالا در این رابطه پرسیده میشه اینه که تو یک نظام متمرکز که به اجبار ساختار، افراد از تصمیمهاشون جدا میشن چه باید کرد؟ خب جواب اینه که باید متمرکز ساختار رو بشکونیم. ساختار باید غیر متمرکز و محلی بشه.
""تمرکززادیی بر این اصل استواره که اراجیف کلان تفت دادن راحتتره از اراجیف خرد و مشخص تفت دادن""
اما حتی اگر تمرکز زدایی نکنیم، واقعیت خودش رو از مسیر سخت به ما تحمیل می کنه. تو سیستمی که ریشها جاهایی که باید گرو گذاشته نشدن، اونقدر عدم تعادل ریشه می دوانه که تنها راه برونرفت از اون اوضاع منفجر شدن سیستم هست. و البته بعد از اون سیستم خودش رو ترمیم می کنه، به شرط بقا.
به عنوان مثال ترکمونی که بانکها در سال ۲۰۰۸ زدن به خاطر عدم تقارنها و ریسکهای غیر متقارن سیستم بود. بانکدارها، این ریسک منتقل کنندگان اعظم، می تونستن از یک سری ریسک های پنهان سیستم سو استفاده کنند و پول در بیارن. در کنار اون از مدلهای ریسکی استفاده می کردن که دانشگاهی بود یا به کلام دیگه فقط روی کاغذ جواب می داد. بعد از بحرانی هم که درست کردن گفتند ابهام سیستم بود که موجب این قوی سیاه شد. با همین ترفند همه پولی که به واسطه اقدامات گذشته رو در آورده بودن رو هم برای خودشون نگه داشتن.
روبرت روبین کی بود؟
یه زمانی رییس کل بانک مرکزی بود. از اون آدمهایی که امضاشون رو روی اسکناس می بینید. تو یک دهه قبل از حادث شدن بحران ۲۰۰۸، از سیتیبانک بیشتر از ۱۲۰ میلیون دلار دستمزد گرفت. وقتی هم که بانک ورشکسته شد و مجبور شدن با پول مالیات دهندهها نگهش دارن، پولی رو بر نگردوند. بازم همون بهانه قبلی رو آورد که ابهام خیلی زیاد بود. مثل پرتاب سکه ست. اگر شیر اومدن من بردم اگر خط می گم قوی سیاه بوده. حتی اذعان نکرد که ریسک رو به معلمهای خونه، نانوا، کارمند و میلیونها نفر دیگه منتقل کرده و هزینهاش رو هم از جیب اون بندگان خدا برداشته. اما بدترین اتفاق این بود که بازار آزاد در مضان اتهام قرار گرفت. بازار آزاد که به واسطه اقدامات مالیچیها همینطور پیش عموم مردم هم بدوجهه بود، با این اتفاق بدوجههتر هم شد. این در حالیه که بازار آزاد کار خودش رو درست داشت انجام می داد. این دولت ها بودن که با مداخله، تونستن مکانیزمی مثل بیل آوت رو ایجاد کردن. و فقط همین یک مکانیزم نیست که دولت ها تو اون دخیل هستند. در کل مداخلات دولت به کم کردن تاثیر ریش گرو گذاشتن می انجامه. خبر خوب اینه که هر چند اوباما سعی کرد ساختار رانتخوار رو حفظ کنه، اما ساختار به سمت تمرکززدایی حرکت کرد. با اقدامات اوباما سیستم بوروکرات زده شده و عملا افراد شده بودند ماشین امضا و سندساز. برای همین هدج فاندها که خیلی منعطفتر بودن فضا رو دست گرفتند. خوبی هدجفاندها هم اینه که صاحباشون پول خودشون هم درگیره لذا ریش خودشون هم گرو هست. اگر غرق بشن همه با هم غرق می شن.
سیستم ها با حذف کردن یاد می گیرند
اگر یک قسمت از کتاب قراره معرف کل کتاب باشه، این اون قسمته. خب داستان مداخلهگران داستان مهمیه از این جهت که نشون می ده چطور وقتی ریشت گرو نیست، می تونه تبعات اخلاقی و شناختی داشته باشه. فهمیدیم که مداخلهگرها چون قربانی تصمیماتشون نیستند، هیچ وقت یاد نمی گیرن.
""انتقال ریسک، یادگیری رو مختل میکنه"
یک مدل دیگهاش این میشه:
""شما هیچ وقت نمی تونید یک نفر رو مجاب کنید که اشتباه می کنه. واقعیت اینکار رو می کنه.""
و باز برای اینکه دقیقتر بگیم، واقعیت اصلا واسش مهم نیست که تو مباحث کلامی برنده بشه. اونچه مهمه بقاست:
""بدبختی مدرنیته اینه که با رو گروهی از افراد درگیر کرده که خیلی در توضیح دادن بهتر هستن تا در درک کردن""
و یادگیری اون چیزی نیست که به زندانیا تو دوره های یادگیری آموزش می دیم.تو بیالوزی یادگیری از طریق فیلتر بین نسلی، تغییرات رو در سطح سلولی حک می کنه. تکامل فقط در حالتی اتفاق می افته که ریسک انقراض وجود داره.
""تکامل بدون ریش گرو گذاشتن امکان نداره""
نسیم طالب اینجا می گه که هرچند این مواردی که می گم به نظر بدیهی می آیند، اما بازم دوستان دانشگاهی زیادی رو می شه پیدا کرد که موافق تکامل و مخالف ریش گرو گذاشتن هستند.منظورش هم شرکت هایی هستند که دستکاری ژنتیکی می کنند در حالی که عواقب این عملشون نه برای خودشون و نه هیچ کسی دیگه مشخص نیست.
باز برگردیم به بحث دوستان مداخلهگر. فهمیدیم که ما معمولا از اشتباهات خودمون و دیگران یاد نمیگیریم. این سیستم هست که با انتخاب افرادی که کمتر اشتباه می کنند و حذف الباقی دوستان، یاد می گیره. خیلی خلبانان بد الان ته اقیانوس هستند. راننده های بد تو قبرستونها خوابیدن. حمل و نقل به خاطر یادگیری ما ایمنتر نشده بلکه به خاطر یادگیری سیستم ایمنتر شده.
اون چیزی که سیستم تجربه می کنه با تجربه در سطح فرد متفاوته:
""وقتی ریش گرو می زاری، حواستم به کارهات هست""