حالا بیایید وجه معناشناختی "ریش گرو گذاشتن" رو حتی یک گام جلوتر ببریم. ما تو دنیای واقعی ریش گرو میگذاریم. همون دنیایی که با واقعیت زندگی طرفیم و پاهامون رو زمینه نه تو ابرهای تخیلاتمون. اگر اینطوری بهش نگاه کنی، تیکه کلام تونی چاقه هم معنا پیدا می کنه:
" بردن تو "بحث کلامی" قراره چه کمکی کنه؟ آدم واقعا باید ببره."
و خب "بردن" یعنی بدست آوردن چیزهایی که خواسته است هستند. اگر پوله که می خواهی، باید بدستش بیاری، اگر موقعیته یا جایگاهیه که مطلوب نظرته باید بدستش بیاری، اگر دل معلم زبانیه که عاشقش شدی، باید بدستش بیاری و همه این "بهدست آوردنها" یک اتفاق تو دنیای واقعی هستند. اگر روی حرف زدن (کلام و مباحث کلامی) تمرکز کنیم قافیه رو باختیم:
"ما انسانها برای "کار انجام دادن" طراحی شدیم. فهمیدن برای ما سختتره از انجام کاره."
فکر کنم بهتره که اینجا نظر نسیم طالب رو باز کنم. می گه ما، مثل هر موجود زنده دیگه برای انجام دادن آفریده شدیم. فکر کردن، فلسفیدن، تحلیل کردن و کارهای مشابه دیگه هرچقدر هم که به نظر می آید به ادراک ما کمک کنه، هر چقدر یاس فلسفی ما رو کم کنه و هر چقدر بنظر بیاید که مفیده، کارکرد جانبی ما انسانهاست. لذا تو این حوزهها کارکرد عمومی ذهنی-جسمیمون به تیزی حوزهای نیست که با فضای واقعی ارتباط داره. ادراک حوزه های انتزاعی برای انسانها سخته و لذا از این مسیر راحت می تونن گولمون بزنن.
برگردیم سر کتاب:
نسیم طالب می گه بین شارلاتان و کسی که عضو با ارزشی از اجتماع هست تفاوت وجود داره همانطور که بین به اصطلاح فرهیختهای، که گلواژه های سیاسی-اقتصادی-بین المللی می گه با کسی که لولهکشی می کنه فرق وجود داره. یا همانطور که بین یک ژورنالیست با کسی که تو مافیا آهن گداخته شده فرق وجود داره. خیلی از حوزه های تخصصی مثل اقتصاد و یا همه حوزه های علوم انسانی شارلاتانیزه می شن و دلیلشم اینه که اصحاب این علوم ریش گرو ندارن و به زمین وصل نیستند. تو فصل نهم کتاب نشون می دیم که این عزیزان چطور با عناوین و آیین و مناسک سعی می کنن این مشکل رو قایم کنن.
"شاید تو ذهنتون ندونید کجا دارید می رید، اما با حرکتتون می دونید."
جالبه که حتی کل علم اقتصاد بر پایه اصلی به نام "رجحان مشهود" بنا گذاشته شده. "رجحان مشهود" یعنی چی؟ یعنی ترجیحات شما اون چیزی نیست که به کلام میآوری. ارجح بودن و اولویت داشتن یک چیز نسبت به چیز دیگه به واسطه انتخاب های شما مشخص میشه. اقدام شما مهمه نه نیت. تو اقتصاد داده و خروجی ها رو می سنجند نه نیت ها و نظر ها رو. برای همین می تونی کلا حوزه "قر و قاطی" روانشناسی رو کنار بزاری. اونچیزی که ملت "فکر می کنن" مهم نیست. توضیحاتشون در رابطه با خروجی های مطلوبشون، فقط یک سری داستانه که به خودشون می گن و ربطی به علم نداره. از اون طرف برای اینکه یک نفر رو واقعا بفهمید، به کارهایی که تو زندگیش انجام می ده نگاه کنید(یا شاید حتی بسنجید و اندازه گیری کنید). و این اون چیزی هست که باید روی اون تمرکز کرد. مهمه که بدونیم که این مفاهیم هرچند مفاهیم خیلی عمیقی هستند اما توسط محققان جدی گرفته نمی شن. در هر صورت بدیهیه که کسی که با خرید حلقه الماس تعهدش رو نشون می ده قابل اعتمادتر از کسی هست که کلامی میگه دوستت دارم.
پیشبینی و آینده نگری و آینده پژوهی چطور؟ به نظر نسیم طالب اونم چرت و پرته:
"کسی که (کلامی) آینده رو پیش بینی می کنه خیلی با کسی که سفته بازی و سوداگری می کنه فاصله داره "
این جمله رو هم مجبورم باز کنم. اول که منظور از آینده پژوه و پیشبینی کننده، کسی هست که با تحلیل و یا تخیل، نظری در ارتباط با اتفاقاتی در آینده می ده. البته خب این توضیح بدیهی هست اما خواستم مطمئن شم که این رو رسوندم که منظور کف بینی و از این جور کارها نیست. منظور همه تحلیلگرایی هستند که در هر حوزهای از علوم (غالبا) انسانی، راجع به اتفاقات آینده نظر می دهند. منظور نسیم اینه که کسی که آیندهنگری و آینده پژوهی می کنه داره حرف می زنه و حرف باد هواست. اما کسی که سفته بازی و سوداگری می کنه، داره این وسط پولش رو گرو می گذاره. ریشش به قول معروف گرو فکرش هست و به فراخور اون گرو حرفش.
برگردیم به کتاب. لذا سوداگر از اونهایی که آیندهپژوه هستند و کسانی که پیش بینی می کنن جلوتر هستند. نسیم می گه که آدمهای پولداری می شناسه که تو پیشبینی کردن فاجعه عمل می کنند. از اون طرف آینده پژوههای خوبی هم می شناسم که فقیرند. نکته هم اینه که مهم نیست چند در صد پیشبینی هایی که می کنید درست باشه. مهمه که چقدر می تونید از "پیش بینی های درستی" که انجام می دید پول در بیارید. وقتی اشتباه کردن قرار نیست هزینهای داشته باشه، هر چی می خواهی اشتباه کن. یک جورهایی این منطق با منطق سعی و خطا که تو آزمایشگاهها انجام می دهند نزدیکه.
حالا تو دنیای واقعی رویداد ها به شدت پیچیده می شن و خروجی رویداد ها رو معمولا نمی شه خیلی شیک و مجلسی گفت این هست و این نیست. نمی شه خروجی رویداد ها رو مثل خروجی یک مسابقه فوتبال به دو قسم برد و باخت دسته بندی کرد. خیلی رویدادها، خروجی بشدت غیر خطی دارند. مثلا رویداد "باریدن باران" یک سرش میشه قدم زدن زیر بارون و یک سرش میشه غرق شدن تو سیلاب.
یک مبحث دیگه هم که تو ریاضی باهاش سروکار دارند و ما هم می تونیم از اون استفاده کنیم مبحث "معکوس کردن" هست. نسیم می گه که معکوس کردن از طریق ریش گرو گذاشتن قابل حل هست. (خودمم نفهمیدم یعنی چی). به اختصار موضوع از این قراره: مهندس معکوس، معمولا سختتر از مهندسی هست. ما خروجی تغییرات تکاملی رو می تونیم مشاهده کنیم اما مهندسی معکوس کردن آخرین تکامل خیلی سخته. اونم به این خاطر که منطق و دلایل منتج به انتخابهای گام های دیگه، قبل از گام آخر رو نمی دونیم.
ریش گرو داشتن، مشکلات ناشی از قوهای مشکی و مشکلاتی که ابهام ایجاد می کنه، هم در سطح فردی یا در سطح جمعی، رو حل می کنه: اگر ریش گرو بزاری، و بتونی سربلند بیرون بیایی، پس حتما به اندازه لازم محکم بودی. محکم همون اصطلاح robutness تو کتاب قوی سیاه همین نویسنده است. اگر توی کاری لازم نباشه ریش گرو بزاری، اون موقع سیستم نمی تونه تو رو اگر به اندازه کافی محکم نباشی، حذف کنه. بدون ریش گرو گذاشتن، "زمان" چطور می تونه داناییش رو به رخ بکشه؟ شما اشتباه می کنید و تموم می شه و می ره. ریش که گرو می گذارید، اشتباه می کنید و به مرور زمان حذف می شید. در ارتباط با "زمان" و ارتباطش با یک مفهوم خیلی جالب به نام Lindy effect بعدا بیشتر توی یک فصل کامل و توضیح داده می شه تو کتاب.
با همین رویکرد که الان در ارتباط با "دانایی زمان" گفتیم می تونیم یک تعریف از "منطقی بودن اقدامات" هم داشته باشیم. به کلام دیگه می تونیم با کمک "دانایی زمان" بفهمیم واقعا چه کاری منطقی هست. شاید یک کار به نظر یک فرد تحصیل کرده و سادهدل! غیر منطقی بیاد اما سالهای ساله که داره خروجی میده. منطقیه که اون کار رو ادامه بدیم؟ حقیقتی که هست اینه که دلیلی نداریم که ادامه ندیم.
با همین اوصاف کار غیر منطقی رو می تونیم تعریف کنیم: کاری که برای بقا جمعی ما در وهله اول و برای بقا فرد ما در وهله دوم خطرناکه، میشه کار غیر منطقی. و خب از دید آماری انجام کارهایی که بقا رو به خطر می اندازه غیر منطقی هست.
هرچقدر هم شرکتهای تولید کود و شرکتهای تکنولوژی محور! دیگه تو ساز تبلیغاتیشون بدمن، اینکه یک محصول و کارکرد طبیعی رو بخواهیم دستکاری کنیم غیر منطقی هست. (نسیم خیلی با شرکت هایی که تو حالت طبیعی محصولات کشاورزی دستکاری می کنند مخالفه)
هرکسی رو که دیدم که تو کسب و کار همش شکست می خوره یک نکته رو معمولا درک نمی کنه. اگر یک چیزی که به نظر می آید "احمقانه" است داره کار می کنه، احتمالا احمقانه نیست.
و هر سیستمی که الزام داره که افراد ریش گرو بزارند، از طریق قربانی کردن، کل سیستم رو و اعضا کلیدی رو در طول زمان محافظت می کنه.
"بقا هست که حرف اول و آخر رو می زنه. اونایی که فقط حرف می زنن نابود می شن."
و حالا با همین منطق، حرف روانشناسها که می گن ریسک های مرزی احتمال وقوعشون خیلی کمه لذا خیلی بهشون بها ندید، دارن حرف چرت و پرت می زنند. بقا اتفاقا به توجه به همین ریسک های مرزی بسته است. یک سری ریسک ها رو نباید انجام بدیم، یک سری ریسک ها رو هم نباید، نباید-انجام! بدیم.
همیشه لازم نیست ریش گرو بزارید
حالا درسته که ریش گرو گذاشتن مفهوم خیلی مهمی هست، اما این به اون مفهوم نیست که همیشه باید ریش گرو گذاشت. بدیهی هست که یک آدم مداخله گر که طبعات حرفاش می تونه به مرگ هزارها بیانجامه، فرق می کنه با آدمی که داره تو یک محاوره دوستانه نظرش رو می گه. روی ما تو این مبحث به سمت اونایی هست که حرف و حرفه اونها می تونه برای دیگران تبعات داشته باشه بدون اینکه خودشون گیر باشن.
پیدا کردن آدمهایی که از لحاظ حرفه ای تو موقعیت عدم تقارن بودن، تو تاریخ و حتی تو زمان حال کار آسونی نیست. درسته که خیلی مشکل ایجاد می کنند، اما گونه کمیابی هستند. اغلب حرفهها، از لوله کش گرفته تا نانوا تا راننده تاکسی تا حسابدار تا مشاور مالیاتی تا رفتگر، برای اشتباهاتشون تاوان می دن.