مصطفی رسته مقدم
مصطفی رسته مقدم
خواندن ۳ دقیقه·۳ ماه پیش

رنسانس شبکه‌های اجتماعی

سالها پیش، در بین خیلی از فعالان عرصه‌های مختلف اجتماعی، از فرهنگی و هنری گرفته تا سیاسی و مدنی، وبلاگ نویسی امری رایج بود.


خیلی‌ها وبلاگ داشتند. طوری که اگر کسی در عرصه‌ای فعال بود و وبلاگ نداشت، برای دیگران عجیب بود. اصلاً وبلاگ نویس شدن خود من به همین دلیل بود. یک روز دوستی که در شهر دیگری دانشجو بود، در تعطیلات بین دو ترم آمد که سری به خانواده و دوستان بزند. به سیاق هر بار که برمیگشت، قراری با هم گذاشتیم. حین قدم زدن، بی مقدمه پرسید: «راستی، اسم وبلاگت چیه؟» و من که وبلاگ نداشتم، فکر کردم وبلاگ داشتن آنقدر بدیهی است که نداشتنش باعث شرمندگی است، با شرمندگی جواب دادم، وبلاگ ندارم. همان روز، اوایل آذر سال 82 وبلاگ «آش ایرونی» متولد شد و تا سال 88 که جنبش سبز و قضایای بعد از انتخابات پیش آمد، ادامه داشت.

وبلاگ نویسی شد نقطه عطف زندگی من. شاید یکی از مهمترین نقاط عطف بود. من به واسطه وبلاگم با طیف‌ها و نحله‌های مختلف فکری و عقیدتی آشنا شدم. از وبلاگ آتئیست تا مذهبی بنیادگرا در لینک‌های من بود. گاهی با آنها وارد مجادله فکری می‌شدم و گاهی هم با هم در خصوص موضوعی مشترک، یادداشت می‌نوشتیم. وبلاگ مجالی بود که فکر و اندیشه خودم را بروز دهم و مهمتر از آن فرصتی بود که در معرض نقد دیگران قرار بگیرم. گاه این نقدهای بنیان بر افکن باعث می‌شد بیشتر مطالعه کنم تا نارسایی‌های اندیشه خود را جبران کنم و گاه هم حتی موجب می‌شد که کلاً از موضعم عقب‌نشینی کنم زیرا که نقد وارده را درست و صائب تشخیص می‌دادم.

آن روزها، وبلاگ نویسی، باعث ایجاد گفتگو می‌شد. یعنی به زعم من، وبلاگ نویسی این کارکرد را داشت که پیرامون موضوعی خاص، بحث و فحص شکل بگیرد و هرکس به فراخور عقیده و نظرش، موضوع را واکاوی کند و از دیدگاه خودش بر زاویه‌ای نوری بیفکند.

اما هرچه گذشت، شبکه‌های اجتماعی به روزتر و جذاب تر شد. امکان ایجاد گروه و بحث همزمان به وجود آمد. همین جذابیت، باعث کسادی بازار وبلاگ نویسی شد و تقریباً همه کوچ کردند به شبکه‌های اجتماعی جدیدتر که امکان گفتگو در لحظه را فراهم کرده بود.



این خصوصیت اگرچه جذاب بود اما به نظرم به مرور باعث شد که راه گفتگو بسته شود. در واقع «از قضا سرکنگبین صفرا فزود» در شبکه‌های اجتماعی جدید عملاً موضوع بحثی شکل نمی‌گرفت که بخواهد قوام یابد و در خصوص آن گفتگو شود. گفتگویی نبود، بمباران حرف‌هایی بود که زده می‌شد و وسط گروه می‌ریخت. در بهترین حالات سالادی بود از نظرات که بی توجه به کلام دیگری داده می‌شد.



حالا بعد از سالها، شاید باید رجعتی دوباره به فضایی شبیه وبلاگ داشت. حداقل من «آزموده‌ام در «آن» شهر بخت خویش» و قصد کرده‌ام «برون بکشم از آن ورطه رخت خویش» برای همین بازگشتی دوباره داشته‌ام به وبلاگ نویسی در ویرگول.

اینجا به مثابه «آش ایرونی» که ملغمه‌ایست از هر آنچه به دست‌مان می‌رسد، ملغمه‌ای خواهد بود از هر آنچه که ذهنم را مشغول کند. گاه از روزمرگی‌ها خواهم نوشت، گاه هم سفرنامه. اگر کتابی خواندم و حالی داشتم، شاید هم معرفی کتاب. خلاصه از هر آنچه به دستم رسید، اینجا خواهم نوشت.

شبکه‌های اجتماعیوبلاگ نویسیگفتگورنسانس
یک روز، یکی از دوستانم، روزنامه آفتابگردان را به من معرفی کرد، خبرنگار شدم! یک روز، یکی از دوستانم، وبلاگ را به من معرفی کرد، وبلاگ نویس شدم! یک روز، یکی از دوستانم، مرا به طبیعت برد، طبیعت گرد شدم!
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید