آدمی معمولاً خودش را با موفقیتها و کامیابیهایش تعریف میکند. وقتی میخواهد خودش را معرفی کند، لیست بلند بالایی از توفیقاتش را لیست میکند.
اما روزگار همیشه به کام نیست. همیشه توقیق قرین راه آدم نیست و ایام ناکامیابی هم به همراه دارد.
این روزها در حرکتی نیکو، توجهها به شکست هم جلب شد. این خود میتواند نشانهای از تصحیح این انگاره باشد که انسان را همیشه موفق میخواهد و این انتظار را از وی دارد که «بخواهد» تا بشود!
مشکل انگاره «انسان موفق» این است که به رغم ظاهر زیبایی که دارد، پیامد چندان جذابی ندارد. طرز تفکری که انسان را نه معمولی بلکه قهرمان میخواهد. غافل از اینکه انسان هم موجودی است با همه گرفتاریها و مشکلات و نارساییهایش.
این انگاره طبیعی بودن شکست را نمیپذیرد. قبول نمیکند که شکست خوردن بخش گریز ناپذیر زندگی است. بخشی که از آن گریزی نیست.
به عبارت بهتر، از قضا این شکستها هستند که روند عادی زندگی هستند و باز از قضا این موفقیتها هستند که استثنایی بر قاعده هستند. و از خلال شکستهایی که رخ میدهد، شاید پیروزیای حاصل شود.
هر شکست، سختی دارد، هر شکست مرارت دارد و هر شکست همراه است با حس سخت پس از خود. کارنامه شکستهای ما، نشانه جِد و جهد و ابرام ما هستند که هر بار که زمین خوردهایم، دوباره بلند شدهایم و سودای ماجراجویی دیگری داشتیم.
مخصوصاً در جامعهای با ساختار ایران که شکست جمعی تبدیل به فرایندی مکرر و مداوم شده، این تکرر و مداومت باعث شده ناامیدی مدام تَکرار شود.
حاصل این تکرار مداوم این است که ناامیدی اصالت مییابد و در این بین کنش امیدوارانه تقبیح میشود.
کلام آخر اینکه، آنکه در کارنامه خود شکستهای متعدد داشته، بیشتر خود را در معرض زندگی گذاشته است وگرنه میتوانست تنزه طلبانه در خانه بنشیند و قدم از قدم بر ندارد اما او زندگی را برگزیده است!