افرادی که بازی را دوست دارند و آن را جدی میگیرند، بهترین خودشان را برای آن میگذارند. در واقع، بازی مجالی است برای ظهور تمامی یک فرد و صد وجودش.
آنهایی که بازی دوست دارند و آن را جدی میگیرند، به زبان شاهنامه «گندآور» و دلیرانی هستند که فردیت خود را به عرصه میآورند و در مقابل هم صفآرایی می کنند. به دیگر سخن، آنهایی که بازی را دوست دارند، افراد جرئتمندی هستند که بر ترس خود از شکست و رویارویی با دیگران غلبه کرده و رشیدانه پای به میدان بازی گذاشتهاند.
«عمو رجب» نمادی یکی از افراد دلیری است که بازی را زندگی کرد. اگر زندگی اجازه نمیدهد آدمی خودش باشد، بازی فرصتی است برای به رخ کشیدن تشخص خود. بازی عرصه برد و باخت است. به قول شاهنامه، «چنین است رسم سرای سپنج/گهی ناز و نوش و گهی درد و رنج» یا همه است یا هیچ اما وقتی تمامی خویش را متجلی میکنی، حتی اگر بازنده هم باشی، طرف برنده هم به احترامت میایستد و بغض میکند.
تاریخ را فاتحان مینویسند اما گاه یک بازنده آنچنان سرفراز است که فاتحان به احترامش کلاه از سر بر میدارند و شرم میکنند زبان از مدحش ببندند. برای من «عمو حسن»ی که تمامش را گذاشت تا اشک «عمو رجب» را نبیند، و «عمو رجب»ی که برغم همه ناملایماتی که روزگار با او داشته و او را شرمنده زندگی کرده، دغدغه شیرخوارگاه آمنه و کودکان یتیمش را دارد، از جمله بازندههای سرفرازند.
چشمهای سرخ «عمو رجب» از اینکه نتوانسته جایزه را ببرد تا نذرش را برای این یتیمان ادا کند، قاب ماندگار این روزهاست و معنیش این است که دنیا هنوز قشنگیهایش را دارد و هنوز میتوان «انسان» را آرزو کرد.