روشنک
روشنک
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

بازیابی امید در بهار بی باران

بهار است. لیکن هوا خشک است و بدون باران. روزها آفتاب مدام می تابد. و شب ها آسمان بدون تکه ای ابر دامن می گستراند. نسیمی خنک اما همیشه می وزد. چنین بهاری را در خاطره ندارم. برای من بهار همیشه فصل باران های مدام بوده که شب و روز بر شیشه انگشت می زده اند. شب هایی که شنیدن صدای آمدن باران مثل لالایی در گوشمان طنین انداز می شد. و بامدادهایی که آسمان خسته از آنهمه بارش ناگهان خالی می شد از غرش یک عالمه ابر؛ سبد سبد سکوت هدیه می کرد به خلوت کوچه ها و شاخه های پر شکوفه اما خیس. از اینهمه حالا خاطره مانده.

لیکن انسان به امید زنده است.. به امید روزهای پر باران و پر شکوفه. آن ها هم نشد بالاخره چیزی برای دلخوشی دست و پا می کند. آدمی که توی زندان هم هست دل به یک کف دست آفتاب می بندد که بر زمین سلولش می تابد. آنکه در غربت است به صدای رادیوی نیمه شب دلخوش می شود. آن دیگری که در فقر غوطه ور است هم چشیدن نان گرمی که بعد از مدتی به کف می آورد را دوست دارد.
+اینهمه را گفتم که بگویم آدم می تواند جوری خود را تعلیم دهد که در 20 سالگی هم سرد و گرم چشیده باشد و چشم طمع به دلخوشی ها و شادی های دنیا نداشته باشد. وقتی وفور نعمت بود، خدا را شکر کند.  آن وقت هم که نبود بازهم بنده شکر باشد و بدون ادا و اطوار، دلخوشی جدیدی بیابد.


امید به زندگیبهار
دل من در دل شب، خواب پروانه ‌شدن میبیند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید