ویرگول
ورودثبت نام
روشنک
روشنک
خواندن ۲ دقیقه·۵ سال پیش

داستان بوی کیک

مدت ها بود ساعت ک از نیمه شب میگذشت بوی کیک می آمد. ما بوی کیک را با ولع ب ریه ها فرو میبردیم و سرخوشانه فکر می کردیم چ انسان های شادی وجود دارند ک این وقت از شب هوای پخت کیک ب سرشان می افتد.

روزها گذشت و شب ها نیز. یک شب ک باز ب حیاط آمدیم یا شاید پنجره را گشودیم بوی کیک هوا را پر کرده بود. با خودمان مادر بزرگی را تصور کردیم ک برای نوه هایش کیک میپزد، آن ها را می گذارد پشت پنجره تا خنک شود.

من از اینجور آدم ها خیلی خوشم می آید و حتی تصورشان خوشحالم می کند. آدم هایی ک گویا شکرگزار بودن خود از زندگی را با پخت کیک در نیمه شب جشن می گیرند.

باز یک مدت گذشت...

باز نیمه شبی بوی کیک ب خانه دوید. صبح بعدش میان صحبت هایمان برای یکی درباره ماجرای این بوی خوشمزه و داستانی ک پس ذهنمان شکل گرفته بود گفتیم. چیز خاصی نگفت اما بعید ندانست ب قنادی بزرگ سه چهار کوچه پایین تر ربط داشته باشد. اینجور قنادی ها چون حجم کارشان زیاد است سفارش ها را از شب قبل آماده می کنند تا برای تزئینات و قرار گرفتن در ویترین های یخچالدار خنک شده و آماده باشند.

ب او نگفتم اما من دلم نمی خواهد باور کنم. هرچند اینکه بانویی سالخورده (یا حتی جوان) شب های تابستان و زمستان بدون خستگی کیک بپزد دور از ذهن است اما من آن را دوست دارم.

نمی گذارم تصور یک سری آشپز بی احساس ک کیک های بیکینگ پودر اندود و پر از افزودنی را برای ثروتمند شدن صاحب یک قنادی توی فرهای بزرگ و صنعتی می چینند، تصویر ذهنی ام را خراب کنند.

برای خیلی ها زندگی در نیمه شب نیز جریان دارد؛ حتی بیشتر از باقی ساعات
برای خیلی ها زندگی در نیمه شب نیز جریان دارد؛ حتی بیشتر از باقی ساعات


توی ذهن من هنوز مادر بزرگی سالخورده وقتی نیمه شب بیخوابی ب سرش می زند کیک می پزد، صبر می کند تا خنک شود آن وقت یک برش از آن را با یک فنجان چای تازه میل می کند و کیفور از طعم خوب دستپختش و در حالیکه نرم نرمک خواب ب چشمانش آمده، ب رختخواب می رود و رویای شادی نوه ها و فرزندانش او را در خود غرق میسازد.

از چیزهای خوبشکرگزاری
دل من در دل شب، خواب پروانه ‌شدن میبیند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید