ویرگول
ورودثبت نام
روشنک
روشنک
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

فصل پذیرفتن

یکی از درس هایی که از زندگی گرفته ام این بوده ک مفهومی به نام "ایده آل" وجود ندارد و کسی که آن را خلق کرده اصولا تمایل داشته زندگی را به کام انسان ذهر کند.

هرجا هرطور که باشی بالاخره حداقل یک چیز یا یک فرد وجود دارد ک نمی گذارد همه چیز بی نقص باشد. مثلا حتما شنیده اید ک می گویند "اگر فرشته هم باشی همیشه یکنفر پیدا می شود که از صدای بال زدن تو خوشش نمی آید".

در مورد کاری که پیدا کرده ام هم همینطور است. همین مطلب قبلی بود ک نوشتم هیچ چیزش سرجای خودش نیست اما دوستش دارم چون از ملال نجاتم داده و باعث شده درآمدی هرچند اندک برای خودم داشته باشم. توی همین محیط یک آدم وجود دارد که تصمیم جد گرفته با زیر آب من را زدن خودش را بالا بکشد. تصورش را بکنید: سقف فکری یک آدم چقدر می تواند کوتاه باشد ک بخواهد از شغلی که اساسا هیچ پیشرفتی برایش تعریف نشده و هیچ رده شغلی بالاتری در آن نیست، با زیر آب زدن دختری ک از سر اجبار بر سر شغلی حاضر شده ک هیچ ارتباطی با رشته تحصیلی اش ندارد، خودش را نشان دهد!

یک نقاشی قشنگ! ;d
یک نقاشی قشنگ! ;d


+خب. بعضی آدم ها اینطوری اند. من از این مدل آدم ها کم ندیده ام. تازگی ها نه ناراحت می شوم، نه دلخور. فقط هستند ک بوده باشند. پذیرفته ام که این ها همه خصوصیات زندگی اند. نگاهم از بیرون است و با خودم می گویم: عه! باز هم از این آدم ها! کم کم داشتم از نبودنشان گمان می بردم یک جای کار می لنگد...

کاریش نمیشه کرد! زندگی همین است! ;)
کاریش نمیشه کرد! زندگی همین است! ;)



درس های زندگی
دل من در دل شب، خواب پروانه ‌شدن میبیند...
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید