اریک اریکسون (به انگلیسی: Erik Erikson) به خاطر نظریه مشهور خود در مورد رشد روانی-اجتماعی و مفهوم بحران هویت مشهور است. نظریههای او نقطه عطفی در تفکر در مورد شخصیت انسان به حساب میآیند. برخلاف نظریههای پیشین که فقط بر رویدادهای دوران کودکی تمرکز داشتند، نظریه روانی-اجتماعی اریکسون به بررسی تاثیر عوامل اجتماعی بر شخصیت در تمام طول زندگی میپردازد.
نظریه مرحلهای اریکسون در مورد رشد روانی-اجتماعی، علاقه و تحقیقات در زمینه رشد انسان در تمام مراحل زندگی را به شدت افزایش داد. اریکسون با بررسی رشد در طول زندگی، از جمله رویدادهای کودکی، بزرگسالی و پیری، نظریه روانکاوی را گسترش داد.
آشنایی با زندگی اریک اریکسون به درک بهتر علل علاقهی او به رشد روانشناختی و تئوریهای روانشناختی او کمک میکند. در ادامه به شرح مختصری از زندگی او میپردازیم:
اریک اریکسون در ۱۵ ژوئن ۱۹۰۲ در فرانکفورت آلمان به دنیا آمد. مادر او، کارلا آبراهامزن، یهودی بود و برای مدتی به تنهایی اریک را بزرگ کرد. سپس با دکتر تئودور هومبرگر، پزشکی که پدر واقعی اریکسون نبود، ازدواج کرد.
این حقیقت که هومبرگر پدر واقعی اریکسون نبود، سالها از او پنهان ماند. زمانی که اریکسون بالاخره از حقیقت مطلع شد، دچار سردرگمی درباره هویت واقعی خود گردید.
به نقل از ترحیمنامهی اریکسون در نیویورک تایمز مورخ ۱۳ می ۱۹۹۴:
“داستان رایج این بود که مادر و پدر اریکسون قبل از تولد او از یکدیگر جدا شدهاند، اما حقیقت پنهانشده این بود که او فرزند رابطهی خارج از ازدواج مادرش بود. اریکسون هرگز پدر واقعی خود یا همسر اول مادرش را ندید.”
این تجربه اولیه، جرقهای برای علاقهی اریکسون به موضوع شکلگیری هویت شد. او بعدها توضیح داد که در دوران کودکی، اغلب در مورد اینکه چه کسی است و چگونه در جامعه خود جای میگیرد، احساس سردرگمی میکرد.
علاقهی اریکسون به هویت، تحت تاثیر تجربیات شخصی او در دوران مدرسه نیز گسترش یافت. در مدرسهی مذهبی یهودیان، او به دلیل قد بلند، چشمان آبی، موی بلوند و ظاهر نژاد نوردیک، مورد تمسخر همکلاسیهایش قرار میگرفت. این ظاهر با سایر بچهها همخوانی نداشت.
علاوه بر آن، در مدرسهی ابتدایی به دلیل یهودی بودنش طرد میشد. این تجربیات اولیه، زمینهی مساعدی را برای علاقهی او به شکلگیری هویت فراهم کرد و در طول زندگی، بر کار و پژوهشهای او تاثیرگذار بود.
این نکته جالب است که اریکسون هرگز مدرک رسمی در رشتهی پزشکی یا روانشناسی دریافت نکرد. او در دوران تحصیل در دبیرستان «داس هومانیستیشه گیمنازیوم»، بیشتر به دروسی مانند تاریخ، لاتین و هنر علاقه داشت.
پدرخواندهی اریکسون که پزشک بود، تمایل داشت او به دانشکدهی پزشکی برود، اما اریکسون در عوض به مدت کوتاهی در مدرسهی هنر تحصیل کرد. او به زودی آنجا را ترک کرد و مدتی را به همراه دوستانش به گشتوگذار در اروپا و تفکر دربارهی هویت خود گذراند.
به دنبال دعوت یکی از دوستان، اریکسون برای تدریس در یک مدرسهی پیشرو که توسط دوروتی برلینگهام، دوست آنا فروید، تاسیس شده بود، استخدام شد. فروید متوجه ارتباط خوب اریکسون با کودکان شد و او را به مطالعهی رسمی روانکاوی تشویق کرد. اریکسون در نهایت دو مدرک معتبر دریافت کرد: یکی از انجمن معلمان مونتهسوری و دیگری از موسسهی روانکاوی وین.
بر اساس شرح حال اریکسون، او چندین سال به همکاری خود با برلینگهام و فروید در مدرسه ادامه داد. در یک مهمانی با زیگموند فروید (بنیانگذار روانکاوی) آشنا شد و حتی به جلسات روانکاوی با آنا فروید (دختر زیگموند فروید) میرفت.
اریکسون دربارهی آن دوران میگوید:
“در آن زمان، روانکاوی به این شکل رسمی نبود. من ماهانه ۷ دلار به خانم فروید میپرداختم و تقریباً هر روز همدیگر را میدیدیم. تحلیل روانشناختی که به من خودآگاهی بخشید، باعث شد از اینکه خودم باشم، نترسم. در آن زمان، از اصطلاحات شبهعلمی مثل «سازوکار دفاعی» و امثال آن استفاده نمیکردیم. به همین دلیل، فرآیند رسیدن به خودآگاهی، که گاهی اوقات دردناک بود، در فضایی آزاد و رها صورت میگرفت.”
اریکسون در مدرسهای که تدریس میکرد، با یک مربی رقص کانادایی به نام جوان سرسون آشنا شد. آنها در سال ۱۹۳۰ ازدواج کردند و صاحب سه فرزند شدند. پسرشان، کای تی. اریکسون، جامعهشناس برجستهای در آمریکا است.
اریکسون در سال ۱۹۳۳ به ایالات متحده مهاجرت کرد و با وجود نداشتن مدرک رسمی، به او تدریس در دانشکدهی پزشکی هاروارد پیشنهاد شد. او همچنین نام خود را از اریک هومبرگر به اریک اچ. اریکسون تغییر داد، شاید برای اینکه هویت مستقل خود را شکل دهد. علاوه بر موقعیت شغلی در هاروارد، او مطب خصوصی روانکاوی کودک نیز داشت.
در سالهای بعد، اریکسون در دانشگاههای مختلفی از جمله دانشگاه کالیفرنیا در برکلی، ییل، مؤسسهی روانکاوی سانفرانسیسکو، مرکز اوستن ریگز و مرکز مطالعات پیشرفتهی علوم رفتاری به تدریس مشغول شد.
او همچنین دست به نگارش کتابهای متعددی دربارهی نظریهها و پژوهشهای خود زد. برخی از آثار برجستهی او عبارتند از: “کودکی و جامعه” و “چرخهی زندگی تکمیلشده.” کتاب “حقیقت گاندی” اثر اریکسون موفق به دریافت جایزهی پولیتزر و جایزهی ملی کتاب آمریکا شد.
اریک اریکسون چندین نظریه به حوزهی روانشناسی ارائه کرد. دو تا از مشهورترین نظریههای او به رشد روانی-اجتماعی و هویت انسانها مربوط میشوند.
اریک اریکسون یک روانشناس نو-فرویدی بود. او بسیاری از اصول اصلی نظریههای فروید را پذیرفت، اما ایدهها و باورهای خود را نیز به آنها اضافه کرد. نظریهی او در مورد رشد روانی-اجتماعی بر مبنایی به نام اصل اپیژنتیک بنا شده است. این اصل بیان میکند که همهی انسانها در طول زندگی خود، هشت مرحلهی مشخص را پشت سر میگذارند.
هشت مرحلهی رشد روانی-اجتماعی اریکسون، جزئی جداییناپذیر از تاریخچهی روانشناسی شخصیت است و هر دانشجوی روانشناسی در طول تحصیلات خود با آن آشنا میشود. اریکسون، مشابه با زیگموند فروید، معتقد بود که شخصیت انسان در طی مراحلی شکل میگیرد.
اهمیت نظریهی اریکسون در مقایسه با نظریهی روانجنسی فروید در این است که به جای تمرکز صرف بر وقایع دوران کودکی، بر تاثیر تجربیات اجتماعی در تمام طول زندگی انسان تاکید میکند.
در این مرحله، که از بدو تولد تا حدود ۱۸ ماهگی ادامه دارد، کودک بر شکلگیری حس اعتماد به مراقبان و دنیای اطراف خود تمرکز میکند. کودکانی که از مراقبت پاسخگو برخوردار باشند، قادر به پرورش ویژگی روانی امید میشوند.
این مرحله که بین ۱۸ ماهگی تا ۳ سالگی اتفاق میافتد، بر کسب حس استقلال و کنترل فردی تمرکز دارد. موفقیت در این مرحله به افراد امکان میدهد تا اراده و قاطعیت را در خود پرورش دهند.
بین ۳ تا ۶ سالگی، کودکان شروع به کشف محیط اطراف خود و اعمال کنترل بیشتر روی انتخابهایشان میکنند. با گذراندن موفقیتآمیز این مرحله، کودکان قادر به پرورش حس هدفمندی میشوند.
در این مرحله که حدودا بین ۶ تا ۱۲ سالگی رخ میدهد، بر ایجاد حس غرور و موفقیت شخصی تمرکز میشود. موفقیت در این مرحله منجر به شکلگیری احساس صلاحیت میگردد.
دوران نوجوانی زمان کشف و کاوش شخصی است. کسانی که بتوانند هویتی سالم برای خود شکل دهند، احساس وفاداری (به خود و ارزشهایشان) را در خود پرورش میدهند. در مقابل، افرادی که این مرحله را به خوبی پشت سر نمیگذارند، ممکن است نسبت به نقش و جایگاه خود در زندگی دچار سردرگمی شوند.
این مرحله که در اوایل بزرگسالی اتفاق میافتد، بر ایجاد روابط سالم با دیگران تمرکز دارد. موفقیت در این مرحله به فرد توانایی برقراری روابط عمیق، پایدار و حمایتی با دیگران را میبخشد.
در مرحلهای که در میانسالی رخ میدهد، افراد به فکر مشارکت در جامعه و به جا گذاشتن اثری از خود در دنیا میافتند. تشکیل خانواده و داشتن یک حرفه، دو فعالیت کلیدی هستند که به موفقیت در این مرحله کمک میکنند.
آخرین مرحلهی رشد روانی-اجتماعی در اواخر بزرگسالی اتفاق میافتد و شامل مرور و بازنگری زندگی است. کسانی که با نگاهی به گذشته احساس رضایت پیدا میکنند، به حس پذیرش (پذیرش خویشتن و گذشته) و حکمت دست مییابند، در حالی که افرادی که با حسرت به گذشته نگاه میکنند، ممکن است دچار تلخی و ناامیدی شوند.
احساس سردرگمی در مورد جایگاه خود در زندگی یا تردید نسبت به شناخت واقعی خود را تا به حال تجربه کردهاید؟ اگر چنین است، ممکن است درگیر یک «بحران هویت» باشید.
اریکسون، روانشناس مشهور، اصطلاح «بحران هویت» را ابداع کرد و معتقد بود که این یکی از مهمترین تعارضهایی است که افراد در طول فرآیند رشد با آن مواجه میشوند.
اریک اریکسون بخشی از زمان خود را صرف مطالعهی زندگی فرهنگی قبیلهی سیوکس در داکوتای جنوبی و یوروک در شمال کالیفرنیا کرد. او از دانش به دست آمده دربارهی تاثیرات فرهنگی، محیطی و اجتماعی برای توسعهی بیشتر نظریهی روانکاوی خود استفاده کرد.
در حالی که نظریهی فروید بر جنبههای روانی-جنسی رشد تمرکز داشت، اریکسون با در نظر گرفتن سایر عوامل تاثیرگذار، به گسترش و بسط نظریهی روانکاوی کمک کرد. همچنین، او در درک ما از چگونگی شکلگیری و تغییر شخصیت در طول زندگی نقش مهمی ایفا کرد.
مشاهدهی کودکان توسط اریکسون، زمینهساز تحقیقات بیشتر در زمینهی رشد روانی-اجتماعی شد. به نقل از او در آگهی ترحیماش در نیویورک تایمز:
“وقتی کودکی را در حال بازی میبینید، گویی در حال تماشای نقاشی کردن یک هنرمند هستید. زیرا کودک در بازی، بدون به زبان آوردن کلمهای، مفاهیمی را بیان میکند.
میتوانید نحوهی حل مشکلات توسط کودک را در بازی مشاهده کنید. همچنین میتوانید مشکلاتی که او با آنها درگیر است را در بازی ببینید. کودکان، به خصوص خردسالان، خلاقیت فوقالعادهای دارند و در بازی آزادانه، تمام افکار و احساسات خود را بروز میدهند.”
در ادامه، برخی از آثار اریکسون برای مطالعهی بیشتر معرفی میشوند: