در پایان جنگ جهانی اول، تانکها به عنوان پاسخی ابتدایی به جنگهای سنگری معرفی شدند. ماشینهایی سنگین و کند که بیشتر جنبه روانی داشتند تا کارایی تاکتیکی. اما این تجربه ناتمام، بذر تحولی را در دل فرماندهان آیندهنگر کاشت. با شروع جنگ جهانی دوم، آن بذر به درختی تبدیل شد که میدان نبرد را برای همیشه دگرگون کرد. تانک از یک وسیله پشتیبانی ساده، به عنصر اصلی تهاجم و استراتژی بدل شد. آلمان نازی نخستین کشوری بود که این دگرگونی را به شکلی منسجم و مرگبار بهکار گرفت.
نظریهپردازان نظامی رایش سوم با نگاهی پیشرو به تلفیق زره، پیادهنظام مکانیزه، توپخانه خودکششی و پشتیبانی هوایی دست زدند. نتیجه آن، دکترین Blitzkrieg یا «جنگ برقآسا» بود؛ روشی که در آن تانکها به جای حمایت از پیادهنظام، تبدیل به نیروی پیشران و تعیینکننده نبرد میشدند. در عملیاتهای لهستان، فرانسه و بلژیک، تانکهای Panzer I تا IV با سازمانی منسجم، ارتباط رادیویی لحظهای، و هماهنگی با لوفتوافه، دفاعهای دشمن را در هم شکستند. تانکهای Panzer III و IV به ویژه به ستون فقرات زرهی ارتش آلمان بدل شدند؛ تجهیز شده به توپهای ۵۰ و ۷۵ میلیمتری، تحرک بالا، و کنترل فرماندهی کارآمد.
در مقابل، ارتشهای متفقین در ابتدای جنگ با ساختارهای قدیمی و ناهماهنگ وارد میدان شدند. فرانسه هرچند تانکهایی نظیر Char B1 را به کار گرفت که در زره و تسلیحات برتری نسبی داشتند، اما نبود ارتباط مؤثر، فرماندهی متمرکز و دکترین انعطافپذیر، باعث شد این تانکها نتوانند نقش تعیینکنندهای ایفا کنند. ارتش بریتانیا نیز بین دو نوع تانک پیادهنظام و تانکهای کروزر دچار شکاف مفهومی بود و نتوانست از زره به عنوان عامل مانور استفاده کند. تانکهای بریتانیایی Matilda و Crusader هرکدام در نقش خاصی خوب بودند، اما ساختار عملیاتی کلان فاقد انسجام بود.

نیروهای بریتانیایی در لیبی تحت فرماندهی "British Middle East Command" قرار داشتند که مرکز فرماندهی آن در قاهره مصر بود. واحدهای حاضر در لیبی عمدتاً زیرمجموعه "Western Desert Force" و سپس "Eighth Army" بودند.

هنگامی که آلمان در سال ۱۹۴۱ حمله گستردهای به شوروی آغاز کرد، ارتش سرخ با تانکهای سبک و ضعیفی مانند BT و T-26 روبهرو بود که توان مقابله با زره آلمانی را نداشتند. اما تنها چند ماه بعد، چرخ کارخانههای اتحاد جماهیر شوروی چیز دیگری زایید: تانکی که تاریخ جنگ را تغییر داد. T-34، با زره شیبدار، توپ قوی، تحرک بالا و قابلیت تولید انبوه، تعادلی نو بهوجود آورد. طراحی آن بهگونهای بود که در عین کارایی بالا، تعمیرات ساده، آموزش سریع و تولید زیاد را نیز ممکن میکرد. این تانک به همراه تانکهای سنگینتر سری KV، مانع از فروپاشی کامل جبهه شرقی شد و زمینهساز ضدحملههای بزرگ شوروی در سالهای بعد گردید.

آلمان در برابر تهدید T-34، دست به توسعه تانکهای سنگین زد. Tiger I به میدان آمد؛ مجهز به توپ قدرتمند ۸۸ میلیمتری با دقت، برد و نفوذ استثنایی. این تانک، با زره سنگین، در نبردهای رودررو عملاً شکستناپذیر بود. اما پیچیدگی مکانیکی، هزینه تولید، و مصرف بالای سوخت، محدودیتهای شدیدی بر آن تحمیل کرد. Panther نیز که برای مقابله با T-34 طراحی شده بود، از نظر فنی بسیار پیشرفته و متعادل بود، ولی تولید آن هرگز به سطحی نرسید که بر میدان جنگ سلطه یابد.Tiger IIنیز علیرغم قدرت آتش افسانهای، بیشتر نمادی از ناامیدی فناورانه اواخر جنگ بود تا یک پاسخ راهبردی موفق.

ایالات متحده، برخلاف دیگران، نگاه متفاوتی به زره داشت. آمریکا بر اساس ظرفیت صنعتی خود، تانکی طراحی کرد که قابل اعتماد، ساده در تولید، قابل نگهداری و بهصرفه باشد: M4 Sherman. این تانک از نظر آتش و زره نسبت به Tiger یا Panther ضعیفتر بود، اما در تعداد، تحرک، و هماهنگی با پشتیبانی هوایی، برتری خیرهکنندهای داشت. در عملیاتهای آفریقا، سیسیل، نرماندی و آلمان، هزاران دستگاه شرمن در قالب واحدهای زرهی–مکانیزه وارد عمل شدند. نسخههای پیشرفتهتر آن مثل Firefly با توپ ۱۷ پوندی نیز در برابر تانکهای سنگین آلمانی موفق عمل کردند. آنچه شرمن را مؤثر میکرد، هماهنگی بینقص آن با ساختار عملیات ترکیبی ایالات متحده بود؛ جایی که هواپیما، توپخانه، پیادهنظام و لجستیک همگی در خدمت زره بودند.

جنگ جهانی دوم میدان آزمایش عظیمی برای مفهوم زرهی بود. در این جنگ، تانک از نقش فرعی و پشتیبان، به عنصر تعیینکننده میدان نبرد تبدیل شد. ارتشهایی که توانستند زره را با مفاهیم عملیاتی، ارتباطات مؤثر، و پشتیبانی مشترک هماهنگ سازند، پیروزی را از آن خود کردند. آلمان با دکترین، شوروی با صنعت و مقاومت، و آمریکا با ظرفیت تولید و انعطاف عملیاتی، سه مدل موفق از بهکارگیری زره را به جهان نشان دادند. نقش تانک در این جنگ تنها به قدرت آتش و ضخامت زره محدود نبود؛ تانک مظهر سازماندهی، هماهنگی، و تفکر نظامی نوین بود.