جین بعد از اتاق قرمز، امیدی در دلش میدرخشد که روزی از زندان گیتسهلد رهایی مییابد، خانم رید که میخواهد به نوعی از دست این مزاحم کوچک خلاص شود تصمیم میگیرد او را به مدرسه لوود بفرستد، روزی جین ستون سیاهی را ایستاده وسط سالن میبیند، آن ستون سیاه، کشیش براکلهرست است، مدیر موسه لوود. عبارت ستون سیاه به خوبی نمایانگر شخصیت کشیش است، شخصیتی که در ادامه داستان به دورنگی و ریاکاری او پی میبریم، به یاد بیاورید نطق غرای او را درباره فضیلت ساده زیستی و بیآلایشی هنگامی که همسر و دخترانش با ظاهری پرطمطراق وارد مدرسه لوود میشوند (ن.ک به ص 95). خانم رید، به آن ستون سیاه از جین شکایت میکند دروغهایی که جین را تا سر حد جنون خشمگین میکند. کلماتش از خاطر جین نمیروند. جین یک آتشفشان در آستانه فوران آتش خشم است، تمام گدازههای آتشش را به سر خانم رید میریزد: «از شما بیشتر از همه بدم میآید... خوشحال میشوم که شما قوم و خویش من نباشید... یادم نمیرود که به زور، خیلی خشن و بیرحم، هلم دادید توی اتاق قرمز و در را به رویم قفل کردید تا آن قدر آنجا بمانم که بمیرم. من عذاب کشیدم. داشتم از ترس و ناراحتی میمردم... مردم خیال میکنند شما زن خوبی هستید، اما شما بد هستید، سنگدل هستید، شما دروغگویید (ص 57)».
ضربهای که جین با حرفهایش به خانم رید میزند تا لحظۀ مرگ او دست از سرش برنمیدارد. به خاطر بیاورید صحنه احتضار خانم رید را هنگامی که این واقعه را به یاد میآورد: «نمیتوانم فراموش کنم که وقتی از کوره دررفتی و زهر تلخ درونت را بیرون ریختی من به چه حالی افتادم. ترسیدم، انگار حیوانی که کتکش زده بودم و رانده بودم، سرش را بلند میکردم و با چشم آدمیزاد به من نگاه میکرد و با صدای آدمیزاد هم نفرینم میکرد... (ص 345)»
جین در مدرسۀ لوود رشد میکند، پایههای اصول اخلاقی که در جوانی به آنها بسیار پایبند است، در مدرسه لوود محکم میشود. صبوری یاد میگیرد و عزتنفس. در لوود با هلن برنز آشنا میشود و دوشیزه تمپل. شخصیت جین هنگام جداشدن از لوود از آن دو بسیار تاثیر پذیرفته. هلن دختر آرامی است که ایمانش به او قدرتی ماورائی بخشیده است. قدرتی که سختیهای زندگی را برایش سهل میکند. صبورانه سختگیریهای معلمانش را تحمل میکند و طبق گفته کتاب مقدس «بدیها را با خوبی جواب میدهد». هلن بیقراریهای جین را مرهم میشود دریچۀ جدیدی به زندگی جین میگشاید که نفرت و انتقام رنگ میبازد، هلن تنها دوست جین است. دوستی که در آغوش جین جان میسپارد.
جین هشت سال در لوود میماند، آنجا ملعمی میآموزد. معلمی راه چارهای میشود برای رفتنش از لوود و ورود به دنیای خارج. پنجرهای رو به چشمانداز آزادی. مستقل شدن و رفتن دنبال رویاها. همانجاست که نقاشی میآموزد. مهارت جین در نقاشی در روایت پررنگ است. جین سه نقاشی در لوود میکشد که در ادامه داستان باب آشنایی راچستر با دنیای ذهنی جین را میگشاید. جین طبیعت را هم نقاشیگونه توصیف میکند. دقت کنید به فریبندگی این صحنه: «صدا هم بسیار دور بود هم بسیار واضح، صدای گُرپ گُرپ، صدای تلق تلق فلز، که صدای نرم موجهای آب را محو میکرد. مانند صخرهای حجیم یا تنۀ زمخت بلوطی بود که با رنگهای تیره و غلیظ در پیشزمینۀ یک تابلو ترسیم شدهباشد و بُعد فاصلۀ تپههای لاجوردی، افق آفتابی و ابرهای درآمیختهای را از نظر پنهان کردهباشد که در آنها رنگها به نرمی در یکدیگر حل میشوند (ص 164)»
برونته, ش. (1397). جین ایر. (ر. رضایی, مترجم) تهران: نشر نی.