این روزها شخصیت با فردیت اشتباه گرفتهشده است. فردیت، توسعه فردی و ساختن خود تبدیل به واقعیتی شدهاست که بدل از حقیقت شخصیت است. شما وقتی دنبال ساختن شخصیت هستید، خب به عاملهای بیرونی دقت نظر دارید و دنبال ساختن خودی هستید که در ارتباط با دیگران مثمر به ثمر واقع شوید، باشخصیت دیده شوید و زندگی درنتیجه آن مطلوبتر پیش میرود. اما در توسعه فردی با همه مبارزه میکنید که به سمت گسترش علایق خودتان پیشروی کنید تا درنهایت به چیزی برسید، نه اینکه همراه با خودتان چیزی بسازید که قابلدرک، پذیرش، گاهی شهرت و موفقیت باشد. اختلافنظر من هم در این راستا توسعه فردی این است که آینده از حال، لذت و تجربه اهمیت بیشتری داشته باشد. مثل توسعه مرزهای گذشته و کشورگشاییها میماند، فقط به فکر توسعه خودشان بودند اتفاقاً با پیشرفت اقتصاد، سلاح، سیستم دفاعی و حکومتی هم همراه بودند و حتی گاهی وحدت اجتماع را هم بیشتر میکردهاست. اما مسیر درستی بودهاست؟ بازهم با دیدگاه امروزی خیر.
اما واژه صلح که از ایجاد پیوند میآید و برقراری ارتباط و دوستی و لزوماً در ارتباط با دیگری. اگر بنا را بگذاریم برساختن شخصیت مثل کشورهایی میشویم که مقصد مهاجرت عموم قرار میگیرند. این ساختن هم نوعاً تمرین شخصی دارد، ورزش دارد و تغذیه سالم اما نه به نیت توسعه فردی بلکه ساختن شخصیت. یعنی انگار کارهای ثابتی برای غرایز متفاوت انجام میگیرد،ممکن است شما کاربرد واژهها را برای معنای درستی به کار بگیرید، این موردی ندارد. گسترش مرزهای فردیت ممکن است وارد حریم دیگران شود، اما پرداختن به شخصیت از درون به بازسازی بیرونی میانجامد.