آزادی بحث انتخاب است.حتی بتوانیم دلبخواهی در دموکراسی زندگی کنیم. به دست آوردنش ممکن نیست، چون اینها وقتی میخواهند رفاه همگانی را رقم بزنند، شاید آن رفاه حتی انتخاب من نباشد. مثل مدرسه رفتن شاید زندگی قبیلهای آرمان من باشد. آیا برای من هم فرصتی تعبیه خواهد شد؟ آیا در این دموکراسی برای ذهنیت من هم جای قانونی وجود دارد؟ سبک نوشتن من یا حداقل سبکی که دوست دارم بنویسم یا فکر میکنم که این سبکی مینویسم، جستار است. نه به خاطر اینکه در چهارچوبی نباشم، اساساً به خاطر اینکه فکر میکنم در بند نوشتن خیلی من را ارضا نمیکند. دوست دارم با طبیعت خودم جلو بروم، من از تمام گونههای دیگر روی زمین منحصربهفرد تجربه داشتهام، دقیقا مثل همه. آزادی برای من یعنی اینکه این انحصار را باز تعریف کنم. بتوانم بروزش بدهم، هر آن چیزی که در زاویه دید من میگذرد.
این روزها کار من شدهاست اینکه، پای حرفهایی که به گوشم میخورد و ارزش نوشتن دارند یا سهنقطه بزارم و یا علامت تعجب. الآن باید بروم تحقیق کنم که معنای قراردادی آنها چیست؟ اما دلم میخواهد با واژه دوستداشتنی این روزهای خودم جلو بروم من میخواهم "شهودی" برای خودم تبیین کنم که چرا؟ علامت ! و ... حیرت است که باعث تعجب میشود، یعنی بدن من واکنش نشان داده است راجع به آن مطلب و تحسین من را اینگونه ! برانگیخته و ... یعنی ازنظر من مطلب میتواند که ادامه داشته باشد و تمام حرفهای جهان بازخورد دارند. البته ممکن است که این تعریف من ناشی از دانستههای محدود دوران مدرسه باشد، راجع به علامت تعجب و سهنقطه یعنی ما در این حد نمیتوانیم آزادباشیم. چون اگر ما برده نباشیم که دیگر در جهت منافع اندوخته گران هم سو نمیشویم.
ما در شبکههای مجازی هر آنچه دلتنگمان بخواهد را که پست نمیکنیم آنچه را پست میکنیم که برای ما محبوبیت بخرد و تجربه انسان بهتر بودن را در چشم دیگران برای ما به ارمغان بیاورد. من در این سالن مطالعه که آدمهای آزاداندیش باید در آن حضورداشته باشند، وابستگیها را و نشانههای گرهخورده به فضاهای دیگر را میبینم. مثل استایلهایی که ترند هستند، اگر این گرهها ما را تابع نکرده است پس چیست؟ لپ کلام را بگویم آنجایی که کشیدنی تر است را. من فکر میکنم همه ما تحت تأثیر هستیم و آزادی تنها واژهای است که خلاصیآور از این وضعیت است. اما بهطور نمادین و تنها با حس ارضا شدن از اینکه ما خودمان انتخابگر هستیم، در واقعیت نیستیم. ما فقط در میان انتخابهای موجود میتوانیم برگزینیم، بدل حقیقت آزادی با واقعیت رقص شاید باطل شود.
خیلی چیزها هستند که در سیطره هر قوم شکل گرفتند و نوع پیداکردهاند مانند غذاها و آداب و رقص هم یکی از اینهاست. نیازهای ما فراوان است، و برطرفکننده هم بسیار است. یکتاپرستی از بیگانهپرستی که بهتر است. اصلاً خدا را آنی در نظر بگیریم که برای من مقدور کرده است در این اقلیم و با این مواد غذایی، این خلقوخو را کسب کنم. در کتاب ذهن توسعهیافته و گندزدایی از مغز حرفهای من را پر و بال دادهاست. یکی میگوید که ذهن ما درجایی بیشتر شکوفا میشود که توسعه و پرورشیافته یعنی محل زندگی گذشته، حالا ما مهاجر شویم. دیگری میگوید که خوردوخوراک ما تأثیر میگذارد بر اینکه چطور بیندیشیم، حالا ما گیاهخواری پیشه کنیم روزی از پستان تغذیهشدهایم اصلا شیرخام خورده هستیم. به درودیوارهای شهرمان نگاه کنیم و به ویدیوهایی که اگر پلاک ماشین ایرانی و یا چهره ایرانی در آن نباشد متوجه نمیشویم کجاست. وطن است یا بلاد غربت، خوب چرا اینقدر ما را شبیه به یکدیگر میخواهند در کدام قرون گذشته انسان بدینسان شباهت به یکدیگر داشت. خب چرا نباید اگر بنا به بردگی باشد ؟بنده آنکه ما را متنوع خواسته نباشیم؟
همانطور که در رقصهای محلی تجلی دارد ازادی، مخالف آن هم بیگانهپرستی، چه خارجی باشد چه داخلی، چه رئیس قبیله باشد چه خان، همه اینها بیگانه هستند.