Roghayeh Baghbahari
Roghayeh Baghbahari
خواندن ۳ دقیقه·۷ ماه پیش

مهاجرت به ماقبل

چه تغییراتی لازمه تا من به آرمان‌شهر خودم برسم؟
خوب فکر می‌کنم که اینجا در سالن مطالعه، صداهای زیادی می‌آید اما کسی حرف نمی‌زند. انگار که ما برای تمرکز فقط به حرف نزدن احتیاج داریم و نه نشنیدن. روزگاری این کتابخانه‌ها واقعاً جای مطالعه بودند، نه مکانی برای اپلای کردن و جمع‌آوری لیاقت‌های شایسته‌ای که مقصد مهاجرت از ما می‌خواهد. قبل از اینکه ما برویم جایی که آزادی را تجربه کنیم، با قوانینی روبرو هستیم که به ما چگونه بودنمان را می‌آموزند. چرا ازاینجا بحث را شروع کردم؟ زیرا که "آرمان" این روزها حقیقتی است که واقعیت مهاجرت آن را باطل می‌کند.
در رابطه با آرمان خیلی ذهنیت تربیت‌شده‌ای ندارم، یعنی به من نیاموختند که آرمان چیست و چگونه، اما حس من می‌گوید آرمان‌خواهی یعنی آرزویی را خواستن که منطق بر آن حکم فرماست و معقول به نظر می‌آید. اما آیا واقعاً بشریت در انتهای انقراض ششم زمین، حق دم زدن از آرمان را دارد؟ وقتی بعد از تنها گذشت یک قرن، نابودی محیط‌زیست چند میلیارد ساله زمین را رقم‌زده است؟ شاید آن زمان که درگیر طمع نفت و کالا و غیره نبود، صحبت از آرمان پرحرف بی‌راهی نبود. چه کنم که اطلاعات ناقص من می‌گوید اصلاً آرمان برای ما ایرانی‌ها از ملی شدن نفت آغاز شد. جنگ‌ها درگرفته‌ایم روزی آن‌ها حتی آرمان بودند، چون نیت آن‌ها ساختن جایی به اسم وطن بود.
نرفتن و کندن از آن شاید بدین وجه آن آرمان و کسانی که دنبالش می‌کردند را آرمان‌خواه می‌گفتند. اما این رفتن و مهاجرت امروزه آرمانی است در مقابل احتمال تناسخ نیافتن، چه به شیوه آخرتی و چه به شیوه زندگی‌های مجدد هر دو از فرصتی محدود سرچشمه می‌گیرد. یعنی این زندگی دمی است که باید غنیمت دانسته شود و بهترین تجارب را به دست آورد. کاری که تمام شاید جانداران دیگر هم انجام می‌دهند، سال‌ها برای به دست آوردن جفت یا غذا کیلومترها مهاجرت می‌کنند. اما ما قرار بود با اختراع زمان فرصت‌ها را دریابیم، بدانیم رفتن تا رسیدن به آنجا چه زمانی از ما می‌گیرد؟ آن‌ها متوجه زمان نیستند و اگر کمترین درک ما را نسبت به مدت داشتند، اصلاً مهاجرت عملی طاقت‌فرسا برایشان بود. ما امروزه مهاجرت می‌کنیم به امید چیزی که می‌دانیم هست، یعنی وجودی یکتا و یگانه؟ یا مهاجرت می‌کنیم به امید آسایشی که دولتمردان حکومتی که به آن می‌رویم برای ما رقم می‌زنند؟حیوانات نمی‌دانند آرمان ماندن و ساختن چیست، اما انسان بارها این فعل‌ها را صرف کرده است. ولی مهاجرت دیگر جانداران چیزی از اعتمادشان به اینکه یافت خواهد شد،کم نمی‌کند. زیرا آن‌ها تجربه غریزی دارند، و نه تجربه جمعی و اجتماعی که می‌گوید آخر مسیر کجاست. آن‌ها به وجهه غریزی و فطری خود به دنبال زندگی در هرجایی که سرچشمه‌های حیات در آنجا هست، می‌روند.
اما رسالت انسان این شد که با یکجانشینی هم شرایط برایش فراهم است، یعنی احساس کرد که لازم نیست جمع کند و مدام جابجا شود. فطرت او ساختن را بلد بود اما امروزه چیزی که بیشتر از همه ما را به نیاکانمان وصل می‌کند، دنبال کردن یافته‌هایشان نیست بلکه رسیدن به اول آن چیزی است که آن‌ها تازه با آن شروع کرده بودند، یعنی مهاجرت، کوچ‌نشینی و یعنی تاریخ دوباره تکرار می‌شود. اما خیلی ماقبل‌تر از آنکه ما فکرش را بکنیم، اما این ماقبلی که ما دنبال آن هستیم، طبیعتش را نابود کرده‌ایم. چرا ما دلمان می‌خواهد مسیرها را دوباره طی کنیم؟ چرا ساختن فعلی است که آن‌قدر وابسته شده است،که دیگر نمی‌شود به‌تنهایی پیگیری‌اش کرد؟ انسان حیوان اجتماعی است درست، اما خب حیوان سخنگو هم هست، می‌تواند تعامل کند. چرا قابلیت‌های ما طناب نابودی صلح برای ما می‌شود؟ یعنی داشتن زبان مشترک آن‌قدر سخت است که هر منطقه سرزمین گویش خودش را داشته باشد؟ من می‌دانم بعضی‌ها حتی روی محله‌های خود هم حساس هستند. چرا وطن، خانه و محله‌ها آن‌قدر مهم شد؟ اما ساختن نه! چرا سیاستمداران دنیا و حکومتیان اصلاً فرهنگیان سعی نمی‌کنند، که زبان مشترکی برای همه دنیا در نظام‌های آموزشی خود داشته باشند، مگر غیرازاین است که می‌خواهند اختلاف‌ها میانمان بماند؟ من خود دو لهجه‌دارم، لهجه‌ها و گویش‌های مادری در بستر خانواده، لهجه‌ها و گویش‌های بین‌المللی در بستر مدرسه‌ها. این سختی ماندن و ساختن چقدر رنج داشت که معلق بودن، این‌همه نداشت.

مهاجرتکوچزبان مادریمحیط زیست
اینستاگرام: rbaghbahari
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید