Roghayeh Baghbahari
Roghayeh Baghbahari
خواندن ۳ دقیقه·۴ ماه پیش

یه قل دو قل عمر

خصلت عادت کردن حقیقت روتین و روزمرگی اگر باشد و نامناسب پس چطور مابعد از یک سانحه تلخ و اتفاق ناگوار بدون قدرت عادت به زندگی برگردیم؟ می‌خواهم به این فکر کنم که چه شد این دو واژه را در مقابل همدیگر دیدم. خب من فکر می‌کنم عادت کردن خیلی جاهای مهم‌تری کاربرد دارد تا ساختن روتین، ساختن تکرار، چون حس می‌کنم فلسفه وجودی عادت این است که ما میل پیدا کنیم به سمت تغییر و پیشرفت چیزی که به خاطر داشتن آن‌ها اصلاً دست به داشتن روتین می‌زنیم. پس چه طوری این‌ها باهم تداخل پیدا نمی‌کنند؟ اینکه من عادت کنم به روتین مطالعه و ورزش و غیره ممکن است باعث شود شاید هیچ‌وقت نخواهم ترکشان کنم چه رسد به اینکه جای دیگر بروم، برای انسان بزرگ‌تری شدن. احساس بی‌میلی نسبت به دیگر کارها و دیگر زندگی‌ها ممکن است پیدا کنم. پس شاید بهتر باشد که اتفاقاً هرازگاهی روتین را در هم بشکنیم و درواقع شاید فقط لازم است آیتم‌های روزمرگی برای خودمان تعریف و بعد مدتی بازتعریف کنیم. و رکن‌های روز را گاهی جابجا کنیم وگرنه هدف هرچه حیاتی مثل باران، اما اگر روتینی بر مبنای نباریدن شکل گیرد و چتر همراه نداشته باشیم، وقتی با تغییری مواجه شویم، موش‌های آب‌کشیده ناراضی از وضعیت هستیم. یادآور داستان بچه‌ای که همراه خودش چتر برده بود برای دعای باران چون فقط بچه‌ها در طی فرایند بزرگ شدن از فرایند عادت خبر ندارند. چون‌که حافظه گریزپا هنوز با آن‌ها هست چیزی که ما برای تحلیل کردن از آن فراری هستیم و اجازه نمی‌دهد تصمیم‌گیری کنیم. اما بچه‌ها تصمیم‌گیری ندارند که نیاز به نقصان حافظه برای تحلیل کردن داشته باشد(میدانید که در بزرگ‌سالی بخش از حافظه از بین می‌رود تا مغز داده‌های ورودی را بتواند تحلیل کند، یعنی بخشی از حافظه در اختیار مدیریت قرار می‌گیرد و دیگر نیازی به یادگیری‌های اولیه نیست) پس با خودشان چتردارند و وسایل دوست‌داشتنی آن‌ها در چمدان واجبات ما برای سفر جمع نمی‌شود گاهی. چون آن‌ها فکر می‌کنند شاید دیگر برگشتی وجود نداشته باشد اما خب ما زیادی به حیات خودمان اعتماد داریم به رقم سال‌های عمرمان تا جایی اعتماد می‌کنیم. اما ازآنجاکه رقم هی کم می‌شود نسبت به طول و ادامه به روزگار کودکی بیشتر برمی‌گردیم روزگاری که سال‌های مانده با سال‌های رفته برابری کند یعنی لحظه؛ و هرچه کمتر و کوتاه‌تر در لحظه‌تر
مثلاً من ۳۰ سال دارم و ۳۰ سال انتظار دارم که داشته باشم عمر رفته و مانده یکی است. پس ثبات رفتار پیدا می‌شود اما کودکی که ۶ سال گذشته از عمرش و پیر ۸۰ ساله‌ای که تخمین همین حدود را تا مرگ می‌زند، بیش‌ازحد به هم شباهت دارند یعنی کودک به‌پیر. لطف ایام جوانی در این است که حال‌های رفته و مانده برابری دارند و می‌توانیم با آرامش خاطر بیشتر زندگی کنیم. هرچه میزان عمر رفته کمتر از مانده باشد کله هواتر عمل می‌کنیم و هرچه میزان ماندگاری‌ات بالا رود هنوز به میان نرسیده انگار باد کله‌ات بیشتر می‌شود. فکر می‌کنی ماندنی هستی تا روزگار برابری. اما هم‌چین که سن در حد تخمین حتی مانده‌اش بر رفته‌اش دیگر نچربد، قدم‌ها ازآنجا شروع به سست شدن می‌کند. سال‌های آخر هم که بچه‌بازی را ترجیح می‌دهیم، چون کاری غیرازاین نمی‌توان کرد یه قل دوقلی با باقیمانده می‌کنی تا تمام شود.

عادتعمرحافظه
اینستاگرام: rbaghbahari
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید