ویرگول
ورودثبت نام
Reader's Guide
Reader's Guide
خواندن ۲۴ دقیقه·۱ سال پیش

شبکه‌ های اجتماعی علیه رسانه ها در ده گام


این نوشته، معرفی کتاب به شیوه‌ی مرسوم آن نیست. بلکه کولاژی‌ست از یک وضعیت نامنسجم. تکه‌هایی از یک پازل ناتمام. در اینجا هدف طرح پرسش‌هایی است در باب رسانه، تکنولوژی، صنعت فرهنگ، شبکه های اجتماعی و حرکت‌ها و جنبش هایی که در جهان امروز، در این دنیای قشنگ نو، با آن‌ مواجهیم. هدف غایی: اغوای مخاطب به طرح پرسش‌های بیشتر و جست‌و‌جوی پاسخ‌های محتمل.

گام اول: سرگرمی تا سرحد مرگ؛ دنیای قشنگ نو یا ۱۹۸۴؟

«آن‌چه جورج اورول هراسش را داشت کسانی بودند که کتاب‌ها را ممنوع می‌کنند. مایه‌ی هراسِ هاکسلی این بود که اصلاً علتی برای ممنوعیت کتاب‌ها در کار نباشد، چراکه احدی را نمی‌یابید مشتاقِ خواندن یک کتاب. اورول از آنانی می‌هراسید که اطلاعات را از ما دریغ می‌کنند. هاکسلی از آن‌هایی در هراس بود که چنان با دست و دلِ باز اطلاعات در اختیارمان می‌گذارند که از ما هیچ باقی نماند الّا انفعال و خویش‌کامگی. اورول می‌ترسید که حقایق را از ما کتمان کنند. هاکسلی ترس آن داشت که حقیقت در اقیانوسی از امور نامربوط غرق شود. اورول وحشت داشت که فرهنگ‌مان به فرهنگِ اسارت بدل گردد. هاکسلی از آن واهمه داشت که فرهنگ‌مان بشود فرهنگ پیش‌پاافتادگی... از نظر هاکسلی، در رمان ۱۹۸۴ مردم را از طریق ایرادِ درد کنترل می‌کنند. در دنیای قشنگ نو، آنان توسط لذت کنترل می‌شوند. مخلص کلام اینکه اورول هراس داشت که آنچه از آن بیزاریم نابودمان کند. هاکسلی می‌هراسید که آن‌چه آماجِ عشق‌مان است مایه‌ی تباهی‌مان شود. «سرگرمی تا سر حد مرگ» کتابی‌ست درباب این احتمال که حق نه با اورول، بلکه با هاکسلی باشد.»


گام دوم: قواعد واگیری؛ چرا چیزها منتشر می‌شوند و چرا از انتشار بازمی‌ایستند؟

«می‌توانم حرکت اجسام سماوی را محاسبه کنم، اما جنون مردم را نه.» چنان‌که در داستان‌ها آمده این را آیزاک نیوتن گفته است؛ بعد از اینکه سرمایه‌گذاری‌اش در شرکت دریای جنوب بر باد رفت. [...] زمانی که راس کارش را بر روی نظریه‌‌ی پیشامدها آغاز کرد، امید داشت که این نظریه سرانجام «مسائلی را حل کند که با آمار، جمعیت‌شناسی، سلامت عمومی، نظریه‌ی تکامل و حتی تجارت، سیاست و دولتمندی ارتباط دارند.» این بصیرتی عظیم بود. بینشی که قرار بود در نهایت شیوه‌ی اندیشیدن ما درباره‌ی واگیری را عوض کند. با وجود این، حتی در حوزه‌ی بیماری‌های مسری هم چند دهه طول کشید تا این روش‌ها نزد عموم پذیرفته شوند. و از این هم بیشتر طول کشید تا این اندیشه‌ها توانستند راهشان را به سایر ساحت‌های زندگی باز کنند. [...] دانشمندان شبکه دریافته‌اند که وقتی به بررسی احتمال وقوع بحران می‌پردازیم، خطاهای کوچک در دانسته‌های‌مان راجع به شبکه می‌تواند به خطاهای بزرگ در برآورد خطر کلی متوجه نظام بیانجامد. [...] ما علاوه بر مطالعه‌ی ساختار شبکه، باید راجع به آن‌چه نیوتن «جنون مردم» می‌نامید هم بیشتر بدانیم. باید بتوانیم این را لحاظ کنیم که باورها و رفتارها چگونه پدید می‌آیند و چگونه منتشر می‌شوند. این یعنی همان‌گونه که راجع به عوامل بیماری‌زا فکر می‌کنیم، راجع به مردم هم فکر کنیم. واگیری از ابداعات تا بیماری‌ها اغلب نوعی روند اجتماعی است.


گام سوم: روایت و کنش‌جمعی: آدم‌ها چگونه گرد هم می‌آیند، و رهبران چرا دست به دامان قصه‌ها می‌شوند؟

«پروازهای ذهن انسان نه از لذت به لذت، بلکه از امید است به امید» (ساموئل جانسون)

ایفای نقش: الزام دراماتیک

تصور یک چیز است و عمل چیزی دیگر. رفتار انسانی اغلب همان‌قدر که نتیجه‌ی انتخاب یا از سر عادت است، محصول ایفای نقش هم هست. ما به شیوه‌هایی عمل می‌کنیم که فهمیدنی و معنادار باشند، یعنی بشود در متن قصه‌ای که برای خود می‌گوییم توضیح‌شان داد. وقتی مجذوب قصه‌ی دیگران می‌شویم، ممکن است خود را در نقش شخصیت‌های درام جاری قصه ببینیم و احساس کنیم ناچاریم کاری کنیم، ناچاریم کار اخلاقی را انجام دهیم، ناچاریم همان کاری را که هویت‌مان می‌طلبد بکنیم و مطابق الزام دراماتیکِ روایت عمل کنیم.

در ارباب حلقه‌ها، داستان حماسی تالکین، فرودوی ازنفس‌افتاده و دلسرد هر چه بیشتر برای نزدیک‌شدن به موردور تلاش می‌کند از پیروزی ناامیدتر می‌شود. اما همسفرش، سام، به او دلگرمی می‌دهد: «اگر پیش از آنکه شروع کنیم بیشتر درباره‌اش می‌دانستیم، اصلاً گذرمان به این‌جا نمی‌افتاد. اما فکر می‌کنم بیشتر وقت‌ها همین‌طور است. جناب فرودو، آن وقت‌ها فکر می‌کردم آدم‌های شگفت‌انگیز قصه‌ها سراغ کارهای شجاعانه‌ی حکایت‌ها و آوازهای قدیمی می‌رفتند و پشت سرشان می‌گذاشتند چون می‌خواستندشان، چون این چیزها هیجان‌انگیز بودند و زندگی کمی ملالت‌بار بود، می‌شود بگویی یک‌جور ورزش.
اما قصه‌هایی که واقعاً مهم‌اند یا آن‌هایی که در ذهن‌مان می‌مانند این طور نیستند. معمولاً انگار آدم‌ها از آن‌ها سردرآورده‌اند، یا به قول شما، گذرشان به آن‌جا افتاده. گمان می‌کنم آن‌ها هم مثل ما فرصت‌های زیادی داشتند تا به ماجرا پشت کنند، اما نکردند. اگر پشت کرده بودند، ما که خبردار نمی‌شدیم، چون آن وقت فراموش می‌شدند.»

سال ۲۰۰۵، وایس که تازه مربی تیم فوتبال آمریکایی نوتردام شده بود، به عیادت مونتانا، هوادار ده‌ساله‌ی این تیم رفت که سرطان چیز زیادی از عمرش باقی نگذاشته بود. وایس از پسرک پرسید که آیا کاری می‌تواند برایش بکند. مونتانا هم از او خواست که اگر ممکن است تاکتیک تیم در دست اولِ مسابقه‌ی بعدی را اون تعیین کند. وایس قبول کرد، اما مونتانا روز قبل از مسابقه مرد.

روز مسابقه، وایس در رختکن ماجرا را برای تیمش تعریف کرد تا متوجه شوند «نمایندگان آدم‌های زیادی‌اند که حتی روح‌شان از وجودشان خبر ندارد» و گفت دست اول مسابقه را با همان تاکتیک تهاجمی‌ای که مونتانا دوست داشت بازی می‌کنند. به قول یکی از شاهدان این ماجرا، در رختکن چنان سکوتی حاکم شد که اگر سوزنی به زمین می‌افتاد، صدایش را می‌شنیدی. اما از قضای روزگار تیم نوتردام مسابقه را خوب شروع نکرد و به زحمت مانع امتیازگیری حریف‌اش شد. خود وایس بعدها تعریف کرد که وقتی کوارتربک‌اش از او پرسید «چه کنیم؟» وایس جواب داد: «چاره‌ای نداریم. همان‌طور که مونتانا می‌خواست حمله کنید.» کوارتربک نوتردام حمله را شروع کرد و توپ را به هم‌تیمی‌اش پاس داد و او هم مدافع حریف را پشت سر گذاشت و امتیازی باورنکردنی گرفت.

چرا وایس در چنین شرایطی تصمیم به حمله گرفت؟ در چهارچوب استراتژی‌های فوتبال آمریکایی، تصمیم او توجیه‌ناپذیر بود. اما او قول داده بود و باید به قول‌اش عمل می‌کرد. در متن درامی که وایس، بازیکنانش و خانواده‌ی پسرک در آن ایفای نقش می‌کردند، کاری که وایس کرد همان‌چیزی بود که قصه اقتضا می‌کرد.


گام چهارم: سه گام به عقب؛ جنبش اجتماعی چیست؟

جنبش های اجتماعی نیروهای کلیدی تغییرات اجتماعی در جهان مدرن‌اند. جنبش های اجتماعی با ایده‌های بزرگ و تغییرمحور شناخته می‌شوند؛ ایده‌هایی که برای آن‌ها کلیتی یکپارچه به ارمغان می‌آورد. در جنبش هایی که ما احتمالاً آن‌ها را بزرگ‌ترین انقلاب‌های اجتماعی تاریخ می‌نامیم، اهداف عظیمی وجود دارد. این جنبش ها در پی تغییر سازمان‌های اجتماعی، سیاسی و اقتصادی جامعه‌اند و ایدئولوژی آن‌ها گسترده و متضمن راه‌های نوین اندیشیدن درباره‌ی روابط انسانی و ماهیت انسان است: مثلاً انقلاب فرانسه، انقلاب روسیه و انقلاب ایران.

مهم است بدانیم که هیچ‌یک از دموکراسی‌های موجود نیز کاملاً گشوده و پاسخگو نبوده‌اند. تفاوت‌هایی در خصوصیات دموکراتیک تمامی دولت‌های «دموکراتیک» وجود دارد؛ مثلاً سوئد و نروژ معمولاً نسبت به ایالات متحده و انگلیس گشوده‌تر و پاسخگوتر تصور می‌شوند. اما تفاوت‌ها به همین‌جا ختم نمی‌شود. عموماً این موضوع درست است که گفته می‌شود نخبگان سیاسی در هر جایی در برابر چالش‌های رویارویِ قوانین‌شان مقاومت می‌کنند. اما این پرسش پیش می‌آید که آیا آن‌ها این کار را در درون قوانینی [یا چارچوبی] انجام می‌دهند که قوانین بازی را دائماً مشخص می‌کند یا این کار را با سرکوبِ یکپارچه‌ی مخالفان انجام می‌دهند. محققان دولت‌های سرکوبگر را بر حسب راهبردهای غالب آن‌ها در کنترل سیاسی، اندازه‌ی دستگاه سرکوب و گشودگی ـ یا فقدان ـ آن تقسیم‌بندی کرده‌اند. در انتهای این تقسیم‌بندی، دولت‌هایی با شدیدترین و منکوب‌کننده‌ترین سرکوب‌ها، یعنی دولت‌های توتالیتر قرار دارند. این دولت‌ها اغلب با مشخصه‌هایی از جمله نفوذ اورولی دولت به تمامی حوزه‌های زندگی خصوصی، جامعه‌ی مدنی و نظارت و کنترل اجتماعی مستمر از طریق دستگاه گسترده و توسعه‌یافته‌ی پلیس، جامعه‌پذیرسازی ایدئولوژیکی نیرومند و تبلیغات دائمی شناخته می‌شوند. دولت‌های توتالیتر اغلب از تروریسم دولتی برای محدود کردن اپوزیسیون کمک می‌گیرند. دستگیری‌ها و اعدام‌های گسترده و خودسرانه‌ی مبتنی بر ایدئولوژی یا بر اساس اختلاف‌نظر‌ها در حزب حاکم، ترس را میان شهروندان نهادینه می‌‌کند.

متداول‌ترین نظام‌ها، دولت‌های اقتدارگرایی هستند که حوزه‌هایی از آزادی را فراهم می‌کنند که این امر معمولاً به این دلیل است که این دولت‌ها به دنبال درجه‌ای از مشروعیت در میان شهروندان‌شان هستند تا از این رهگذر حکمرانی‌شان تسهیل شود.

هنگامی که سرکوب متوقف شود، یا در کشوری که این سرکوب کم‌تر ترسناک باشد، نمادپردازی موسیقی و هنر اهمیت کم‌تری خواهد داشت. در این موارد، تولیدات مصنوع جنبش می‌توانند به سوی اشکال متنی حرکت کنند چرا که این اشکال بهتر می‌توانند نظرات پیچیده را ارائه دهند.

متن‌ها به شکل‌های رفتارهایِ ارتباطی گروه یا گفتمان‌های آن معنا می‌دهند. گفتمان به طور ساده آن چیزی است که در گروه گفته می‌شود، چگونگی گفتن و همچنین تفسیر آن. گفتمان، در عین تنوع و چندوجهی بودن، بافتِ ارتباطیِ هستی و وجودِ جمعیِ گروه نیز محسوب می‌شود. در این معنای وسیع، کلیتِ واژگان گروه و معناهای آن می‌تواند به مثابه‌ی متن‌های تحقق‌یافته از سوی مشارکت‌کنندگان محسوب شوند.

سخن‌گفتن از هویت جمعی، به عنوان چیزی که گروه صاحب آن است، جذاب است اما نهایتاً این مفهوم مبتنی بر نحوه‌ی رفتار و صحبت‌های اعضای گروه درون خودشان است ـ یعنی آنچه اعضا انجام می‌دهند، تعریف می‌کنند و چگونگی تفکر این افراد درباره‌ی خودشان.

رسانه‌های اجتماعی و حوزه‌های قالبی
رابطه‌ی میان کنش‌های اعتراضیِ مجازی و سنتی در تحقیقاتِ بهار عربی برجسته شد؛ یعنی زمانی که رسانه‌های اجتماعی مانند فیسبوک، یوتیوب و توییتر برای بسیج عمومی گسترده استفاده شدند. پیشرفت بسیج و تغییر در صف‌بندی میان نیروهای سیاسی داخلی، پیچیده و البته مسیری منحصربه‌فرد داشت اما موضوع مشترک در آن‌ها استفاده از اینترنت، فناوری‌‌های ارتباطی مبتنی بر اینترنت و به‌ویژه استفاده از رسانه‌های اجتماعی در بسیج اپوزیسیونِ مردمی بود.


گام پنجم: نمونه‌ی کلاسیک، جنبش زنان در آمریکا

اطلاعات ضروری

تاریخ شروع جنبش: ۱۸۴۸

مکان‌ها: سنکا فالز، نیویورک؛ واشینگتن دی.‌سی.؛ اعتراضات محلی در سراسر کشور

بازیگران کلیدی:

الیزابت کیدی استنتون و لوکریشا مات اولین کنوانسیون حقوق زنان را در سال ۱۸۴۸ در سنکا فالز نیویورک سازمان‌دهی کردند.

سوزان بی. آنتونی با استنتون در نیمه‌ی دوم ۱۸۰۰ فعالیت می‌کرد و به دلیل سخنرانی‌های آتشین‌اش مشهور شد.

بتی فریدن در سال ۱۹۶۳ با نوشتن کتاب رمز و راز زنانه موج دوم جنبش زنان را کلید زد.

اهداف و نتایج:

از زمان اولین کنوانسیون حقوق زنان در سنکا فالز در نیویورک در سال ۱۸۴۸، جنبش زنان در جهت افزایش برابری حقوق زنان فعالیت کرده است. متمم نوزدهم در سال ۱۹۲۰ نهایتاً حق رای زنان را به رسمیت شناخت. در خلال قرن بیستم و با ورود به قرن بیست‌ویکم، این جنبش بر افزایش برابری زنان در کار، برابری دست‌مزدها و پایان دادن به تبعیض جنسیتی و همچنین فراهم آوردن فرصت برای زنان جهت تعیین سرنوشت خودشان تمرکز کرده است.

در دهه‌های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰، موج دوم فمینیستی، آرایش کردن، لباس‌های بدن‌نما و دیگر اشکال مد «ابژه‌ساز» را رد می‌کرد. بسیاری از آنها از ایده‌ی سنتی ازدواج دوری می‌کردند. ظاهر و سبک زندگی آنها جنبش را تعریف می‌کرد. همان‌طور که واکر نوشت: «برای بسیاری از ما ظاهراً فمینیست بودن، به‌منزله‌ی تأیید آن هویت و روش زندگی است که به ما اجازه‌ی فردیت (وجود مستقل) را نمی‌دهد.» اما در موج سوم، آن‌طور که واکر مدعی است، فمینیست‌ها دیگر مجبور نیستند طور خاصی به نظر بیایند و یا طور خاصی عمل کنند. زن می‌تواند مداد لب بزند، کفش پاشنه‌بلند بپوشد و یا جشن عروسی سنتی داشته باشد و همچنان به عنوان یک فمینیست دیده شود.

موضوع مهم فمینیسم موج سوم که البته هنوز هم موضوعیت دارد، مشکل تصویر بدن زنانه است. احساس تحت‌فشار بودن برای اینکه مانند افراد مشهورِ لاغر و مدل‌هایِ مد شده به نظر آیند، بسیاری از دختران و زنان را مجبور به شروع رژیم‌های غذایی بی‌نظم و کشنده کرده و منجر به پایین آوردن عزت‌نفس زنان هم شده است.


گام ششم: «واقع‌بین باش، ناممکن را طلب کن!»

یکی از موارد بسیار حیرت‌انگیز و شگفت‌آور انقلا مه ۶۸ فرانسه، پیوستن دانش‌آموزان به جنبش و شعارهای آنان نظیر «قدرت در خیابان است نه در مجلس» بود. این پدیده‌ای است که هر دولت غربی را می‌لرزاند و نگران می‌کند. آنها همانند روشنفکران و نخبگان در حال رشد که نظام و نهادها سیاسی موجود را پس می‌زنند، ارزش‌های مورد احترام والدین‌شان را قبول ندارند. افکار رادیکال، با سرعت زیادی در تمام مدارس فرانسه گسترش یافته بودند، زندگی دبیرستانی فرانسه را تغییر داده بودند و رابطه بین معلم و دانش‌آموز دستخوش تغییر و تحول شده بود.

انقلاب مه ۶۸ در فرانسه، نه تنها باعث سقوط نظام نشد، بلکه فرصت دوباره‌ای برای ادامه حیات در اختیار آن گذاشت. در ۲۹ مه به نظر می‌رسید رژیم دوگل به آخر خط رسیده است، اما یک ماه بعد یعنی طی انتخابات ۲۳ و ۳۰ ژوئن او با چنان اکثریت بی‌نظیر و غیر قابل باور پارلمانی به قدرت بازگشت که در تاریخ جمهوری فرانسه سابقه نداشت. در طول ماه‌های پس از بحران، روحیه دلتنگی و افسردگی مردم فرانسه و وجهه خارجی آن که به شدت آسیب دیده بود، ترمیم شد و در وضعیت خوبی قرار گرفت. می‌توان چنین گفت که انقلاب خون تازه‌ای در شریان‌های صنعت فرانسه تزریق کرد. انقلاب بهتر از هر کارشناسی و ارزیابی حکومتی توانست بیماری‌هایی را که فرانسه از آن رنج می‌کشید، نشان دهد و در مرحله‌ی بعدی دوگل این فرصت و شانس را داشت تا به درمان آنها اقدام کند. وضعیت در برخی موارد بهتر شد.

تناقض بسیاری در این نکته نهفته است که یک انتخابات پارلمانی کلاسیک نقطه پایان بحرانی بود که مشخصاً ضدپارلمانی بود.

تجدید حیات رژیم دوگل و پیروزی آن کماکان این سؤال را بی‌پاسخ گذاشته است که آیا انقلاب مه قابلیت تکرار شدن دارد یا نه؟ و آیا این التهاب و بحران مُسری است و می‌تواند در نقاط دیگر یا به صورتی دیگر ظاهر شود؟ شاید تنها نکته‌ای که به‌طور قطع درباره این بحران می‌توان گفت این باشد که این قیام و جنبش یک بحران سیاسی کلاسیک نبود.


گام هفتم: مرید راستین؛ فناتیک‌ها، جنبش توده‌وار، و آفرینش‌گری:

وقتی زمانش فرا برسد، فقط فناتیک‌ها (متعصبان) می‌توانند جنبش توده‌وار واقعی را بر پا دارند. بدون آنان نارضایتی‌ای که سخنوران مبارز برانگیخته‌اند، سمت و سو نمی‌یابد و فقط ممکن است به اغتشاشات کور بیانجامد.خطر آدم فناتیک برای شکل‌گیری جنبش از این قرار است که وی نمی‌تواند به آرام و قرار برسد. آنگاه که پیروزی به دست آید و نظم جدید آغاز به تبلور کند، او به عامل فشار و اغتشاش تبدیل می‌شود. اکثر جنبش های توده‌وار در فردای پیروزی خود را در چنبره‌ی کشمکش می‌بینند. شور و شوقی که دیروز راهی برای مبارزه‌ی مرگ و زندگی با دشمنان خارجی می‌یافت،اکنون خود را با اختلافات خشن و برخورد جناح‌ها بروز می‌دهد. نفرت دیگر به عادت تبدیل شده است.

تداخل یک جنبش فعال توده‌وار با فرایند آفرینش‌گری، ژرف و چندجانبه است:

یک. شوری که برمی‌انگیزد انرژی‌هایی را که می‌توانست صرف کار خلاقانه شود می‌خشکاند. شور در کار خلاقه همان و اتلاف آن همان. دو. شور، کار خلاقانه را به پیشرفت جنبش وابسته می‌کند.ادبیات، هنر و دانش باید تبلیغاتی و «عمل‌گرایانه» باشد؛ وظیفه‌ی نویسنده، هنرمند یا دانشمند هشدار و پند دادن، ترغیب کردن، زیبا جلوه‌دادن و تقبیح کردن است؛ سه. در جایی که جنبش توده‌وار عرصه‌ی گسترده‌ای برای عمل می‌گشاید (جنگ، استعمار، صنعتی شدن)، انرژی خلاقه‌ی باز هم بیشتری هدر می‌رود. چهار. فناتیسم به‌خودی‌خود می‌تواند راه بروز همه اشکال خلاقه را مسدود کند. بیزاری آدم فناتیک از وضعیت کنونی، چشم وی را نسبت به پیچیدگی و یکتایی زندگی کور می‌کند. چیزهایی که کنشگر خلاق را برمی‌انگیزد به نظر وی کم‌اهمیت یا فساد برانگیز می‌نماید. «نویسندگان ما باید به صف و پشت سر هم گام بردارند، و کسی که از جاده خارج می‌شود تا گل بچیند همچون یک فراری است.» این گفته‌ی کنستانتین سیمونف همان اندیشه و کلام همه‌ی فناتیک‌ها در طول اعصار است. خاخام یعقوب (در قرن نخست میلادی) گفت: «کسی که گام در راه گذاشته... و خواندن [تورات] را قطع می‌کند و می‌گوید چقدر این درخت زیباست [یا] چقدر این مزرعه‌ی شخم‌ زده شده زیباست... علیه جان و روح خود حکم داده است.» دیوید هیوم در کتاب خود تحت عنوان پالایش هنر از راهبی سخن به میان می‌آورد که «به دلیل باز شدن پنجره‌ی سلول‌اش به روی یک منظره‌ی چشم‌نواز، با چشمانش قرار گذاشت که هرگز به آن سو نگردند.» کوریِ آدم فناتیک یک منبع قدرت به شمار می‌آید (وی مانعی بر سر راه نمی‌بیند)، اما موجب اختگی فکری و ملال عاطفی می‌شود.

آدم فناتیک به لحاظ ذهنی ازخودراضی، و لذا ناتوان از آغازی تازه است. ریشه‌ی رضایت از خودِ وی این باور است که عالم و کائنات یک دستور عمل ساده دارد: دستور عملِ خود او. بنابراین، وی فاقد بازه‌های ثمربخشِ کندوکاو است، فاقد زمانی که ذهن در پی راه‌حل می‌گردد و مهیای همه نوع واکنش، تلفیق و آغازی نو است.


گام هشتم: شبکه های خشم و امید؛ جنبش های اجتماعی در عصر اینترنت

هیچ‌کس انتظارش را نداشت. این اتفاق در جهانی روی داد که به دلیل فلاکت اقتصادی، بدبینی سیاسی، تهی‌شدگی فرهنگی و ناامیدی شخصی، سراسر تیره شده بود. ناگهان مردم با دستان خالی توانستند دیکتاتوری‌ها را سرنگون کنند، اگرچه دستانشان با جانفشانی قربانیان خونین شده بود. شعبده‌بازان مالی که تا کنون مورد حسد عمومی بودند، آماج تحقیر همگان شدند. فساد و دروغ‌گویی سیاستمداران آشکار شد. حکومت‌ها محکوم شدند. رسانه‌ها مورد شک واقع شدند. اعتماد از بین رفت و اعتماد همان‌چیزی است که جامعه و بازار و نهادها را همبسته نگه می‌داد. بدون اعتماد، سنگ روی سنگ بند نمی‌شود. بدون اعتماد، قرارداد اجتماعی فسخ می‌شود و مردم با تبدیل‌شدن به افرادی که در حالت تدافعی برای بقا می‌جنگند از هم می‌پاشند. اما در حاشیه‌ی جهانی که به آستانه‌ی ظرفیت خود برای زندگی انسان‌ها در کنار هم و سهیم‌شدن زندگی با طبیعت نزدیک می‌شد، افرادی دوباره گرد هم آمدند تا اشکال نوینی از ما بودن، مردم بودن، را تجربه کنند. در آغاز تعدادی اندک بودند، صدها تن به ان‌ها پیوستند، سپس شبکه‌ای از هزاران تن ایجاد شد و آن‌گاه میلیون‌ها تن با صداها و تمنای درونی‌شان برای امید از آن‌ها حمایت کردند. با تمام درهم‌برهمی و آشفتگی، از ایدئولوژی و هوچیگری عبور کردند تا با دغدغه‌های واقعی مردم واقعی در تجربه‌ی انسان واقعی که بازسازی شده بود ارتباط برقرار کنند. این رویه در شبکه های اجتماعی اینترنتی آغاز شد زیرا این شبکه ها فضاهای خودمختاری هستند که تا اندازه‌ی زیادی خارج از کنترل حکومت‌ها و شرکت‌ها عمل می‌کنند، حکومت‌ها و شرکت‌هایی که در سراسر تاریخ به انحصاری کردن کانال‌های ارتباط به مثابه‌ی شالوده‌ی قدرت‌شان پرداخته‌اند. افراد با به اشتراک گذاشتن بیم و امید در فضای عمومی آزاد اینترنت، با متصل شدن به یکدیگر و با تصور کردن برنامه‌ها از منابع چندگانه‌ی هستی، بدون توجه به دیدگاه‌های شخصی و پیوندهای سازمانی تشکیل شبکه دادند. آن‌ها به هم پیوستند و این با هم بودن کمک کرد تا بر ترس غلبه کنند. ترس، احساس فلج‌کننده‌ای است که قدرت‌های موجود برای رشد و بازتولید خود از طریق ارعاب یا مأیوس کردن و در صورت لزوم حتی خشونت محض، چه به صورت عریان و چه نهادینه، بر آن تکیه می‌کنند. مردم با سنین مختلف و شرایط گوناگون از فضای امن سایبری به سمت اشغال فضاهای شهری حرکت کردند، به سوی ملاقاتی کور با یکدیگر و با سرنوشتی که قصد داشتند خود آن را رقم بزنند. آن‌ها ادعا کردند که حق ساختن تاریخ، تاریخ خودشان، را دارند. این نوعی نمایش خودآگاهی است که مشخصه‌ی همیشگی جنبش های اجتماعی بزرگ بوده است.


انقلاب ریزوم‌وار: خشمگین‌ها در اسپانیا

این جنبش برنامه‌ای نداشت. دلیل اصلی بی‌برنامگی‌اش این بود که هیچ گاه یک سازمان رسمی که به عنوان «جنبش» شناخته شود وجود نداشت. اما تقاضاهای زیادی وجود داشت که مجمع‌ها در اشغال‌های مختلف به تصویب رسانده بودند. هرگونه تقاضا، نقد یا پیشنهاد محتملی در جنبش وجود داشت. پیام به صورت ویروسی پخش شد زیرا با تجربه‌های شخصی مردم طنین‌انداز شده بود. پیام کلیدی عبارت بود از رد همه‌ی نهادهای سیاسی و اقتصادی که زندگی مردم را تعیین می‌کردند. زیرا همان‌طور که پارچه‌نوشته‌ای در مادرید می‌گفت: «این بحران نیست، موضوع این است که من دیگر شما را دوست ندارم.»

در تاریخ ۲ مارس از شهروندان دعوت کردند تا در یکشنبه ۱۵ مه اعتراض خود را در خیابان‌ها با این شعار نمایش دهند: «دموکراسی واقعی اکنون! خیابان‌ها را اشغال کنید. ما کالایی در دست سیاستمداران و بانکداران نیستیم.» آن‌ها یک مانیفست نیز منتشر کردند:

«ما مردم عادی هستیم. ما مثل شما هستیم: مردمی که صبح از خواب بیدار می‌شویم تا درس بخوانیم، کار کنیم یا دنبال شغل بگردیم، مردمی با خانواده و دوستان؛ مردمی که برای گذران زندگی و برای اینکه آینده‌ی بهتری برای بستگان‌مان تأمین کنیم هر روز سخت کار می‌کنیم… اما در این کشور بیشتر اعضای طبقه‌ی سیاسی حتی به ما گوش نمی‌دهند. کارکرد این طبقه‌ی سیاسی باید این باشد که صدای ما را به نهادها برساند و مشارکت سیاسی شهروندان را تسهیل کند. به جای اینکه بر پشت ما سوار شود و در راه ثروتمند کردن خود بکوشد و تنها به دستورالعمل‌های ابرقدرت‌های اقتصادی توجه کند و در راه حفظ یک دیکتاتوری حزب‌سالار بکوشد، هدف این طبقه باید دستیابی اکثریت جامعه به بیشترین منافع باشد… ما انسانیم نه کالا. من فقط در آنچه می‌خرم، چرا می‌خرم، و آن را برای چه کسی می‌خرم خلاصه نمی‌شوم. به همه‌ی این دلایل، من خشمگینم. من بر این باورم که می‌توانم نقشی داشته باشم. می‌دانم که ما با هم می‌توانیم از پس این کار برآییم. به ما بپیوندید. این حق شماست.»

این فراخوان مورد حمایت هیچ یک از احزاب سیاسی، اتحادیه‌های کارگری و انجمن‌های جامعه‌ی مدنی قرار نگرفت و رسانه‌ها نیز آن را نادیده گرفتند. در عوض، عمدتاً در شبکه های اجتماعی اینترنتی از جمله فیس‌بوک، توئیتر، توئنتی و غیره پخش شد. در ۱۵ مه، بدون هیچ رهبری رسمی اما با آماده‌سازی دقیق راهپیمایی‌ها که چند هفته طول کشید، ده‌ها هزار تن از مردم در مادرید، بارسلونا، والنسیا و ۵۰ شهر دیگر به طور مسالمت‌آمیز و بدون هیچ درگیری مهمی راهپیمایی کردند.


اشغال وال‌استریت: برداشت نمک زمین (#occupywallstreet)

آیا برای یک لحظه‌ی تحریری آماده‌اید؟ در ۱۷ سپتامبر به منهتن جنوبی سرازیر شوید. چادرها، آشپزخانه‌ها و سنگرهای مسالمت‌آمیزتان را برپا کنید و وال‌استریت را اشغال کنید. هم‌اکنون یک تغییر جهانی در تاکتیک‌های انقلابی در حال رخ‌دادن است که حاکی از آینده‌ای روشن است. روح این تاکتیک جدید، پیوند میدان تحریر مصر با کمپ‌های اسپانیاست. زیبایی این فرمول جدید در سادگی عملی آن است: ما در گردهمایی‌های واقعی گوناگون و مجمع‌های مردمی مجازی با یکدیگر صحبت می‌کنیم. تمامی توجهمان را بر خواسته‌ی یگانه‌مان متمرکز می‌کنیم، خواسته‌ای که تخیل را بیدار می‌کند و اگر محقق شود ما را به سوی دموکراسی بنیادین آینده پیش خواهد راند… و سپس بیرون می‌رویم و یکی از میدان‌های دارای اهمیتِ نمادین را تسخیر می‌کنیم و در خیابان می‌نشینیم تا خواسته‌مان را محقق کنیم. وقت آن رسیده که تاکتیک‌های جدیدمان را علیه بزرگ‌ترین فاسدکننده‌ی دموکراسی‌مان به کار بریم: وال‌استریت، غموره‌ی مالی آمریکا.

خواسته‌ی ساده‌ی همگانی ما چیست؟ این خواسته همان است که در کانون این مسئله قرار می‌گیرد که چرا دستگاه سیاسی آمریکا هم‌اکنون شایستگی نام دموکراسی را ندارد. ما می‌خواهیم باراک اوباما کمیسیونی در ریاست جمهوری منصوب کند که هدف آن پایان دادن به تأثیر و نفوذ پول بر نمایندگان ما در واشنگتن باشد. اکنون زمان دموکراسی است نه کورپوراتوکراسی (شرکت‌سالاری). ما بدون دموکراسی سرنوشت شومی خواهیم داشت…

تاریخ انتخاب شده نمادین بود: ۱۷ سپتامبر، سالگرد امضای قانون اساسی آمریکاست، هرچند تعداد اندکی از مردم از آن آگاه‌اند.


جنبش های اجتماعی شبکه‌ای‌شده و سیاست اصلاحی: عشق ناممکن؟

به نظر می‌رسد اجماع این است که در پایان، رؤیاهای تغییر اجتماعی اجباراً نقش بر آب خواهند شد و چه از طریق اصلاح یا انقلاب، در نهادهای سیاسی کانالیزه خواهند شد. حتی در صورتی که این کانالیزه‌شدن از طریق انقلاب باشد، آرمان‌های انقلابی توسط قدرت‌های مستقر جدید و نظم نهادی جدید آن‌ها مورد تفسیر (خیانت؟) قرار خواهد گرفت.

تأثیر جنبش های اجتماعی بر سیاست و سیاست‌ها تا اندازه‌ی زیادی وابسته به نقش بالقوه‌ی آن‌ها در برنامه‌های از پیش تنظیم‌شده‌ی کنش‌گران سیاسی است. اما این مسئله در تضاد کامل و مستقیم با انتقاد اصلی جنبش های اجتماعی شبکه‌ای شده است. انتقادی که مربوط به عدم نمایندگی طبقه‌ی سیاسی است، زیرا انتخابات‌ها بر اثر قدرت پول و رسانه‌ها مشروط و بر اثر قوانین انتخاباتی یک‌سویه‌ی طراحی شده توسط طبقه‌ی سیاسی برای حفظ منافع خودش، محدود شده‌اند.

از آنجا که مسیر تغییر در سیاست‌ها از تغییر سیاسی می‌گذرد و تغییر سیاسی برحسب منافع سیاستمداران مسئول شکل می‌گیرد، بنابراین تأثیر جنبش در سیاست حداقل در کوتاه‌مدت و در غیاب بحرانی مهم که نیازمند مرمت کل نظام (چنان‌که در ایسلند رخ داد) باشد، معمولاً محدود است. با این همه، ارتباطی بسیار عمیق‌تر بین جنبش های اجتماعی و اصلاح سیاسی وجود دارد که می‌تواند تغییر اجتماعی را فعال کند:

این ارتباط در ذهن‌های مردم رخ می‌دهد. هدف واقعی این جنبش ها افزایش آگاهی در میان همه‌ی شهروندان است تا از طریق مشارکتشان در جنبش و هم‌اندیشی گسترده درباره‌ی زندگی و کشورشان خود را قدرتمند کنند و به توانایی خود برای اتخاذ تصمیمات خاص خودشان در رابطه با طبقه‌ی سیاسی اعتماد نمایند.

به نظر می‌رسد بی‌اطمینانی به یک فرایند تغییر سیاسیِ ناشناخته، مهم‌ترین مانعی است که جنبش هایی که پیش از این عدم مشروعیت قدرت‌های مستقر کنونی را آشکار کرده‌اند، باید بر آن غلبه کنند. با این همه، عشق بین کنش‌گرایی اجتماعی و اصلاح‌طلبی سیاسی غیرممکن به نظر نمی‌رسد، اما تا هنگامی که شهروندان در ذهن‌های خویش بین خواستن و تسلیم شدن مرددند، این عشق از دیدرس عموم کاملاً پنهان است.


گام نهم: بازگشت کنش‌گر

با وجود همه‌ی ناکامی‌های جنبش های اجتماعی، جنبش همبستگی لهستان به خوبی نشان داد که رژیمی توتالیتر، به‌رغم این‌که با همدستی سلطه‌ی خارجی می‌تواند کنشگران اجتماعی را سرکوب کند، نمی‌تواند آن‌ها را از میان بردارد و اراده‌ی سرسختانه‌شان برای بازسازی جامعه‌ی مدنی را از بین ببرد. قدرت اقناعی این استدلال زمانی افزایش می‌یابد که بدانیم جنبش همبستگی از مرزهای لهستان فراتر رفته است: در بخش مهمی از آمریکای لاتین که جنبش های اجتماعی خود را تخریب کردند و توسط دیکتاتوری‌های نظامی سرکوب شدند، شاهد بازگشت به دموکراسی و بازآفرینی کنشگران اجتماعی، به ویژه اتحادیه‌های کارگری هستیم. در غرب آیا همچنان باید بر این باور بود که اهمیت یافتن زندگی خصوصی با کنش جمعی ناسازگار است؟ برعکس، به‌خوبی می‌توان نشان داد که امروزه زندگی خصوصی و به بیانی فراگیرتر، سراسر حوزه‌ی فرهنگی، پای خود را به قلمروی سیاسی باز می‌کند.

انتقادی وجود دارد که بیش‌تر در سطح جهانی طرح می‌شود و آن این است که جامعه‌ی برنامه‌ریزی‌شده فاصله‌ی میان حکومت‌کنندگان و حکومت‌شوندگان را بیش‌تر می‌کند. باز هم سخنی تکراری به گوش می‌رسد مبنی بر آن‌که فناوری‌های نوین به تمرکززدایی بیش‌تر خواهد انجامید. در پایان قرن نوزدهم نیز چنین ادعایی مطرح بود و برخی می‌گفتند برخلاف ذغال سنگ که به تمرکزگرایی بیش‌تر انجامید، الکتریسیته تمرکززدایی خواهد کرد. در عمل، این پندار که فناوری می‌تواند ویژگی جامعه را تعیین کند، پنداری نادرست است. ماهیت الکتریسیته نمی‌توانست شیوه‌ی اجتماعی بهره‌برداری از آن را تعیین کند. امروز هم رایانه نمی‌تواند چنین کند.

فراتر از این پندارهای منفی و مثبت، امر مهم پرداختن به پرسشی است که درباره‌ی رابطه‌ی میان جامعه و فناوری مطرح می‌شود. آیا ما در جامعه‌ی فنی زندگی می‌کنیم؟ آیا پیشرفت اجتماعی نتیجه‌ی پیشرفت‌های فنی، افزایش سطح زندگی و دامنه‌ی انتخاب افراد است؟ یا برعکس، باید فناوری را تهدیدی بزرگ برای خود قلمداد کنیم؟

سوژه همان کنشگر اجتماعی در پیوند با الگوهای فرهنگی است؛ حتی پیش از آنکه کنشگران بتوانند خود را آفریننده‌ی «تاریخ»شان بدانند، باید لحظه‌ای فرا برسد که من آن را «لحظه‌ی رمانتیک» می‌نامم؛ لحظه‌ای که در آن سوژه از فاصله‌ی خود با نظم خصمانه و بی‌معنای اشیا آگاه می‌شود و تمنای آزادی و آفرینش در وجودش جانی دوباره می‌گیرد. فردا جنبش های اجتماعی جدید و مذاکرات سیاسی نوین به وجود می‌آیند، اما امروز منحصر به فروپاشی گذشته و درک بحران فراگیر نیست، بلکه فراتر از آن، زمان بازخواندن سوژه است؛ زمان تردید در تمامی اشکال سازمان اجتماعی، و مطالبه‌ی آزادی خلاق!


گام دهم: بازگشت به گام اول؛ هشدار به سبک هاکسلی!

«احدی محتاج یادآوری این مسأله نیست که جهان کنونی‌مان از وفور فرهنگ‌-زندان‌هایی که اورول ساختارشان را در تمثیلات و حکایاتش چیره‌دستانه توصیف کرده، روزگار خوشی ندارد. اگر شخصی مفروض هر دو رمان ۱۹۸۴ و قلعه حیوانات را بخواند، و بعد محضِ محکم‌کاری برود سراغ ظلمت نیمروز آرتور کوستلر، می‌تواند به طرحی تقریباً دقیق برسد از دم‌و‌دستگاه کنترل تفکر، کنترل از همان شیوه‌ای که هم‌اینک در انبوهی از ممالک و بر میلیون‌‌ها تن عمل می‌کند. ناگفته پیداست که اورول اولین کسی نبود که درباره‌ی تباهی‌های معنویِ استبداد به ما درس داد. آن‌چه راجع به آثارش همتا ندارد پافشاری وی است بر این‌‌که چندان تفاوتی نمی‌کند که زندان‌بانِ ما متأثر از ایدئولوژی دست‌راستی باشد یا دست‌چپی. در هر دو حال، دروازه‌های محبس به یک میزان رخنه‌ناپذیر، نظارت به یک اندازه سخت‌گیرانه، و نمادپرستی به یک حد فراگیر خواهد بود.

آن‌چه هاکسلی می‌آموزاند این است که در روزگار فناوری‌های پیشرفته، تباهی معنوی به احتمال فراوان از جانب دشمنی با رُخی خندان بر سرمان هوار می‌شود، نه از سوی کسانی که وجنات‌شان جلوه‌گاه ظن و بیزاری است. در پیشگوییِ هاکسلی‌وار، برادرِ بزرگ ما را نمی‌پاید، آن‌هم به خواست خودش. این ماییم که او را می‌پاییم، آن هم به اختیار خویش. نیازی به حضور زندان‌بان یا دروازه یا وزارت‌خانه‌های حقیقت نیست. آن‌هنگام که حواس مردم به‌واسطه‌ی امور پیش‌پاافتاده پرت می‌شود، آن‌گاه که حیات فرهنگی همچون چرخه‌ی ناگسستنی سرگرمی‌ها بازتعریف می‌گردد، آن‌هنگام که گفتگوی همگانی بدل به گونه‌ای دَری‌وَریِ بچگانه می‌شود، القصه، آن‌گاه که مردم بدل می‌شوند به جماعتی تماشاچی و کاروبارِ همگانی می‌شود نمایش وودویل، ملت خطر را بیخ گلوی خود خواهد یافت؛ و مرگ فرهنگی امکانی عیان خواهد بود.»

جنبش های اجتماعی نه با سرایت که با طنین‌انداختن منتشر می‌شوند. چیزی که اینجا برساخته می‌شود، طنینی از امواج شوکی‌ست که از چیزی که جای دیگر برساخته شده منتشر شده است. بیشتر شکلی شبیه به موسیقی دارد، که نقاط مرکزی‌اش، اگرچه در زمان و مکان پخش شده‌اند، اما موفق به تحمیل ارتعاشات خود می‌شود.
شبکه‌های اجتماعیجنبش‌های اجتماعیسیاستکتابفرهنگ
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید