بیتا
بیتا
خواندن ۱ دقیقه·۴ سال پیش

ورقی از دفتر این روزها

ساعتم زنگ میخورد.پا می شوم،لپ تاپم را باز میکنم و گیج و خواب آلود به استاد گوش میدهم

امروز امتحان هم داریم.بعد امتحان،بالاخره از تخت بیرون می آیم

چای دم میکنم و گوشی ام را می آورم تا تکلیف بچه ها را چک کنم

شاگرد رضا نامی در وویس برایم تبخیر را توضیح می دهد.در وویس به جای کلمه تبخیر از تبریز استفاده میکند

تا اخر وویس با اعتماد به نفس چندین بار تبریز را میگوید و من غش غش میخندم

به این فکر میکنم که این اولین خنده امروز من است

به رضا پیام میدهم که تبریز نیست و تبخیر است اما ممنون که مرا خنداندی

با خودم فکر میکنم،چه بد که رضا را اصلا ملاقات نکردم

یعنی ممکن است سال بعد این موقع بگویم:چه خوب که آن دوران تمام شد؟



شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید