خیلی برای من پیش میاد که توی کتابفروشیها، من رو با فروشندهها اشتباه میگیرند. اوایل تعجب میکردم. ولی کمکم فهمیدم تا حدی که قضیه از چه قراره. چهرهام که یه کم کارگری هست. اما فک کنم قضیه چیز دیگهای هم هست.
من توی کتابفروشی، مثل یه آدمی که داره دنبال بتادین و گاز استریل میگرده، به قفسهها و کتابها نگاه میکنم... انگار یه دستی بیخ گلوم ه یا یه آدمِ آمادهی خودکشی دم در کتابفروشی وایساده و من باید براش یه چیز خوشگل پیدا کنم و ببرم تا منقلب بشه.
یادم به نهال میافته که گاهی احساس خیلی بدی به «گذشته»اش داره و فک میکنم یعنی بین این کتابها کسی پیدا میشه علاج اینکه چه جوری به گذشتهمون نگاه کنیم رو سعی کرده باشه پیدا کنه؟ یادم به ابوالفضل میافته که وقتی درِ خونه رو میزدند، با همدیگه مسابقه داشتیم که بدویم و زودتر باز کنیم و ببینیم «مهمون اومده یعنی؟!» ... اما الآن منزوی و گوشهگیره. به قفسههای کتابفروشی سرک میکشم ببینم حرفهایی که ابوالفضل باید بشنوه تا دوباره چشماش بخندند، لای کدوم کتاب ه.
به قفسههای کتابفروشی سرک میکشم ببینم حرفهایی که ابوالفضل باید بشنوه تا دوباره چشماش بخندند، لای کدوم کتاب ه.
خوابهام؛ عموم که یه کارگرِ کاربلد و حسابی ه اما فقیره؛ قصههایی که مریمِ خاله اینا برامون میگفت اما بعد از سختیهای بچهی دومش همهشون از حافظهاش پریدند؛ خودم... خودم... خودم... همهی اینها توی کلهام و قلبم میجوشند موقعی که توی کتابفروشی ام.
(لابد این وَلْوَلایی که توی رفتار و سکناتم توی اونجا هست باعث میشه فکر کنند شغلام اینه، آخه ظاهراً توی دنیای دوزاریای هستیم که شغل آدما جدیترین چیزی ه که براش انرژی میذارن.)
خیلی وقتها آرزو هست، درد هست، فکر هست، سؤال هست، اما آدم نمیدونه کدوم کتاب میتونه به این آرزوها و سؤالها کمک کنه. این جور موقعها معمولاً یکی لازمه که کمک کنه آدم بفهمه برای فلان سؤالش، بره و درِ خونهی کدوم کتاب رو بزنه.
خیلی وقتها آرزو هست، درد هست، فکر هست، سؤال هست، اما آدم نمیدونه کدوم کتاب میتونه به این آرزوها و سؤالها کمک کنه.
بعضی وقتها هم آدم میدونه که فلان کتاب به درد مسأله و دغدغهی من میخوره، اما اون کتاب سخته و آدم میترسه ازش.
این جور وقتها هم یه رفیقی لازمه که پیدا بشه و دست آدم رو بگیره و بگه بیا با هم میریم جلو، هر جاش هم ترسیدی یا گیج شدی، من هستم.
من به این میگم «رفیقِ علمی»! نمی دونم خارجیها منظورشون از «companion» همین بوده یا نه. ولی منظور من از رفیقِ علمی دیگه الان معلوم ه. کار این صفحه همْ چنین چیزی ه؛ اینکه رفیق علمی باشه واسه کشف کتابهای مناسب و همراهی در پیچ و خمهای دشوار کتابها.