حزب سبز و فیلسوف بزرگ و شریفی مثل «کورنل وست» و جمیع روشنفکران آمریکایی روی هم، در انتخابات اخیر آمریکا، به اندازهی کت و شلوار ترامپ وزن سیاسی کسب نکردهاند... آن هم در جامعهای که کار چندان سختی نیست که با کمی جستجوی اینترنتی، از وجودِ رویکردهای سیاسیِ جایگزین (غیر از دموکرات-جمهوریخواه) مطلع گشت.
سؤالی که ذهن من را به خود مشغول میکند آن است که برای نقادی و زیر فشار گذاشتن و دعوت مردمی که تا این حد در جستجوی جایگزینها کاهلاند، در جامعه و جهان مدرن (یا پستمدرنِ) ما، چه ساز و کارهایی وجود دارد؟ کدام دسته از روشنفکران یا عقلا، خود را مسئول چنین کاری میدانند؟
میتوان خیلی ساده، همهی امور را به قدرت سرمایه و رسانه نسبت داد و به طور کلی، وجود امری به نام کاهلی در انتخابگری انسانها را امری خیالی و توهمی دانست و اصولاً این نوع نگاه را، اخلاقگراییای سرزنشگرانه تصور کرد. اما آیا بسیاری از رفتارهای همان مردم آمریکا گویای آن نیست که آنها در برابر رسانه و حتی قدرت سرمایه، چندان هم منفعل و دریافتکنندهی صرف نیستند؟ (در کارهای دیگری مثل پیگیریِ جدیِ سهام بورس، شببیداری برای انواع تخفیفهای بلکفرایدی یا تقاضای بالا برای پیگیری اخبار رسواییهای اخلاقی افراد مشهور و بسیاری موارد دیگر).
و آیا اینکه ما هر نوع کاهلی اخلاقی در مردم را منکر شویم، به این معنا نیست که اساسا قدرت انسان و کنشگریِ او را منکر شدهایم و بسیار کوچک شمردهایم؟ زیرا کسی میتواند مورد نقادی اجتماعی شدید قرار گیرد که امکان عاملیت و تحولسازی اجتماعی بزرگی نیز داشته باشد. آیا لال بودن ما در نقد صریح و چشمدرچشم سوژهها، فاشکنندهی آن نیست که ما دیگر به وجود چنین عاملیت و امکان تحولسازیای در سوژههای انسانی مشکوک و بیباور ایم؟
احساس میکنم که با زمانهی سقراط دردهای مشترک بسیاری داریم. در آن زمان نیز افراد رأی میدادند بیآن که خود را وادار به جستجو و تحقیق کنند و بیآنکه خود را جدی و بدون ادابازیهای شبهمذهبی در معرض پیامِ دگرگونکنندهی معبد دلفی قرار دهند که «خودت را بشناس». احساس میکنم که باید خودِ امرِ جستجوگری را در مردمان هدف گرفت، نه گزینههایی همچون ترامپ یا هریس را. احساس میکنم باید جستجوگریای که تا حد زایمانْ شدت داشته باشد را در فرهنگ زنده کرد. این همان دردی است که سقراط میکوشید در یونانیان بیدار کند. و رسالهی «مِنون» شرح یکی از گفتگوهای تکاندهندهی سقراط با جوانی ازخودراضی به نام «منون» است:
«استادانتان شما را عادت دادهاند که هر وقت کسی چیزی از شما پرسید، با ظاهر دانشمندان، با اعتماد به نفس و بدون پروا پاسخ بدهید... سخنی را که تو گفتی، نخواهم پذیرفت چون آدمی را از پژوهش و جستجو باز میدارد و تنپرور میسازد... اینکه من دیگران را مُشوّش میسازم، از آن است که خود نیز همواره در تشویش ام... آیا این برده که او را نیز با پرسشهایمان مُشوّش کردیم و مانند آن جانور دریایی (یعنی برقماهی) به لرزهاش درآوردیم، زیان دیده است؟ او نخست میپنداشت که میداند و از آن رو بیپروا سخن میگفت. ولی اکنون میداند که نمیداند و از این رو میلی به تحقیق و جستوجو پیدا کرده است و میخواهد آنچه را نمیداند، بداند. آیا در آغاز گفتوگو، پیش از آنکه حیران و مُشوّش شود و معتقد گردد که نمیداند، آماده بود رنج جستوجو را بر خود هموار کند تا چیزی را که نمیدانست ولی میپنداشت که میداند، بیاموزد؟ پس مُشوّش شدن به حال او سودمند بود. اکنون ببین به سبب این تشویش چگونه در جستوجو به من یاری خواهد کرد تا چیزی که به دنبالش میگردیم را بیابیم.»
این همان دردی است که سقراط میکوشید در یونانیان بیدار کند. بعد از چنین وقایعی مانند انتخابات کنونی آمریکا، آیا واقعاً نباید به این نقطه بازگردیم که رأی دادن را از یک «حق شهروندی» تبدیل کنیم به یک انتخاب و عمل مسئولانه؟ کدام یک از مردم آمریکا، بیهیچ تحقیق موشکافانه، سرطان فرزند خویش را به دمدستیترین بیمارستان محلی خود میسپارد؟ آیا نباید رأی دادن را از یک «نظر شخصی» به یک «انتخاب خطیر»، لااقل در حد پیگیریِ سرطان فرزند خویش، تغییر دهیم؟ آیا نباید علاوه بر بحث و تحلیلهای رایج سیاسی و جامعهشناسانه، تکانی اخلاقی به خود و همشهریان خویش دهیم؟
نقد و دعوت اخلاقی ممکن است دچار آفاتی گردد؟ باشد. باید کوشید که دچار آنها نشد یا از آن نجات یافت. اما آن کس که وجهِ حقیقتجو و رویِ راستیپسند انسان را مخاطب قرار نمیدهد، با کدام تکیهگاه میتواند بهبود سیاسی یا اجتماعی بیافریند؟ پرسشهایی هستند که پیشاسیاست اند و بدون آنها، بدون رجوع خاشعانه و هرروزینه به آنها، هر بنایی بیشالوده خواهد ماند:
«آیا خود را از نبود امر «بهتر» در تنگنا میبینی؟ ترس از آن که دستانت به ستم آلوده شود، داری؟ آیا «بهتر» را تصدیق میکنی؟ در جستجو امر بهتر هستی؟ آیا برای یافتن آن به خود میگویی «از پا نخواهم نشست مگر آن که به دریای زندگیبخش برسم حتی اگر عمری از خویش را بر سر آن گذارم؟» آیا علیرغم دشواریهای ناخوشایند اما گریزناپذیر، به آن امر بهتر، تعهد داری؟»
این وضعیت به من این تلنگر را میزند که بیش از آن که به ترامپ و هریس نقد وارد کنم و بیش از اینکه قدرت سرمایه و رسانه را علت نهایی تلقی کنم، مردم را که خود یکی از ایشانام، آماج نقد و دعوت خود بدانم؛ یعنی دقیقاً نقد اخلاقی مردم. شاید شبیه به کاری که پیامبران بنیاسرائیل انجام میدادند؛ آنها که در شهرها راه میرفتند و به عوض نقد عافیتجویانهی مترسکهای سیاسی، بیهیچ مماشاتی، از زبان خداوند رو به آینه و مردمان، با صدای بلند میگفتند:
«تا هنگامی که ضعیفان را در زیر پای میکوبید و دسترنجشان را به ستم میستانید،
اگرچه کاخهای مرمر بنا کنید، در آن کاخها حیات نتوانید داشت و هرچند تاکستانهای سبز و خرم کشت کنید، از شراب آنها نخواهید نوشید.
من میدانم که گناهانتان چقدر عظیم است و آزارهاتان چه شکلهای گونهگون دارد: راستان و دادپیشگان را خوار کردهاید، رشوه میستانید و هنگام داوری بینوایان را از حقوقشان محروم میدارید.
من از جشنها و میهمانیهای شما بیزارم، و از محافل پرشکوه شما، مرا هیچ وجد و نشاط نیست.
اگر شرابها و طعامهای لذیذ نزدِ من آورید، طعام شما را نخواهم پذیرفت. به قربانیهاتان، چارپایانِ فربهتان، نظر نخواهم کرد و هیاهوی آوازتان را نخواهم شنید و به غوغای سازتان گوش نخواهم سپرد...
مگر آنکه رودِ انصاف در شهرهاتان روان گردد و جویبار عدالت، بردوام در آن جاری باشد.
مرا بطلبید و "زنده" بمانید.»
(عاموس نبی، عهد عتیق)
برای مطالعهی روایتی عادی و بدون بحثهای پیچیدهی فلسفی از زندگی و اندیشههای سقراط، میتوانید به این آدرس مراجعه نمایید یا آن را از این آدرس دانلود کنید.