در ادامه پروژه مددکاری اجتماعی انتقادی، به مبحث معنویت می رسیم اما این بار آن را از منظری متفاوت می نگریم و کاربرد آن را در مددکاری اجتماعی مشخص می نماییم.
طرح نظریه “معنویت انتقادی” و کاربست آن در مددکاری اجتماعی (قسمت اول؛ مقدمه)
در ادامه پروژه مددکاری اجتماعی انتقادی، به مبحث معنویت می رسیم اما این بار آن را از منظری متفاوت می نگریم و کاربرد آن را در مددکاری اجتماعی مشخص می نماییم.
معنویت انتقادی چیست؟ نظریه معنویت انتقادی (مفهوم ابداعی نویسنده این مطلب) درصدد به دست دادن معنا و بازگشت معنای زندگی به انسان هست و این نظریه اصول خود را از چهار مکتب وام می گیرد؛ نیچه (به خصوص دو مفهوم ارادۀ معطوف به قدرت و فرامرد او)، اگزیستانسیالیسم، روانکاوی فرویدی-لکانی و بودیسم.
با جمع این ۴ مورد است که می توان در درجه اول به شناخت خود هرچند ناکامل ولی پیشرو رسید و در درجه دوم به تربیت خود با آداب و رعایت آن آداب دست یافت زیرا شناخت بدون عمل برای معنوی شدن کافی نیست و سوژه در نهایت باید تربیت شود نه این که صرفا آگاه باشد.
معنویت انتقادی معنا را نه از راه صرفا سوبژکتیو کسب می کند و نه از راه صرفا ابژکتیو؛ این نظریه در دیالکتیک سوژه و ابژه شکل می گیرد بدون آنکه رجحان را به یکی از آن دو بدهد.
اگر رجحان و مرکزیت را به سوژه بدهد، کانتی به آن شکل انقلاب کوپرنیکی اش می شود و اگر رجحان را به ابژه بدهد ماتریالیستی می گردد؛ حالا یا از نوع انتقادی آن (همان طور که در مفهوم دیالکتیک منفی آدورنو مشروح هست) یا از نوع دیالکتیکی آن (همان طور که در مارکسیسم انگلسی مطرح هست) در صورتی که معنویت انتقادی هیچکدام از آن ها نیست و به عبارتی یک معنویت گرایی دیالکتیکی هست که همزمان اصالت را هم به ابژه می دهد و هم به سوژه.
با کاربست معنویت انتقادی چیزی که می خواهیم به دست آید این است که سوژه نه در وادی خرافات افتد و نه منفعل گردد بلکه گامی که برمی دارد در راستای شناخت (ولو ناکاملِ) حقیقت خود و هستی پیرامونش باشد در عین حال که به غرایز و هیجانات سوژه نیز اهمیت وافری داده می شود تا در حین کنترل و والایش آن ها، راه هایی برای تخلیه صحیح آن ها ارائه شود.
طرح بحث مددکاری اجتماعی انتقادی به آن شکلی که گذشت (در قالب کتاب هندسه مددکاری اجتماعی انتقادی به نویسندگی اینجانب) شاید برای مخاطبین چنین فکری را پیش بیاندازد که مددکاری اجتماعی انتقادی، صرفا خواستار مددکاری اجتماعی جامعه ای یا نهایتا میان گروهی باشد که درصدد انتقاد از وضعیت سیاسی و اجتماعی موقعیت هاست و کاری به فرد و فردیت سوژه ها ندارد که البته این نوشته خواهان آن است که این توهم را بزداید و مددکاری اجتماعی انتقادی را در سطحی وسیع تر مطرح بنماید.
با توجه به این توصیفات کلی، در ادامه به سمت خردتر شدن مسایل درون معنویت انتقادی حرکت می -کنیم و در انتهای هر بخش رابطه آن را در کار مددکار اجتماعی مشخص می نماییم و به این پرسش پاسخ می دهیم که مددکار اجتماعی چگونه از این نظریه در حرفه خود استفاده کند و مراجعین خود را نه درمان بلکه سوق به بهترشدن و فهمیدن وضعیتِ تا حدی حقیقی خودشان بدهد.
A=> B=> C ؛ در اینجا A را یک مفهوم شری در نظر می گیریم که شخص باید بدان غلبه کند (مثلا شهوت گرایی سرکش).
سپس B را فرایند غلبه بر این شر در نظر می گیریم (مثلا فشار خلاقیت هنری) که این غلبه در نهایت والایش می شود و به چیز بهتری تبدیل می گردد یعنی به C (فلسفه و دانش) صیرورت می یابد. این بحث را در کتاب نیچه و بودیسم، مشاهده کردم که فهرستی از عبارات کوتاهی که نیچه از والایش عواطف سطح پایین به عواطف سطح بالا تهیه کرده بود را گردآوری کرده که در ادامه این نوشته آن را با استفاده از جدولی که برای آن تهیه کرده ایم، می آوریم.
در حرفه مددکاری اجتماعی این عواطف بروز می یابد و مددکار اجتماعی، مراجع را در مشاوره ها و تعالیمش به سمت چنین عواطف برتر و بزرگ تری سوق می دهد.
در قسمت های بعد به چگونگی این سوق دادن مددکار اجتماعی پرداخته می شود و این که چه راه هایی در دست هست برای سوق دادن مراجع به بهتر شدن را سعی می کنیم در حد توان، بیان کنیم.
منبع: