«گفتم ای سلطان خوبان رحم کن بر این غریب»
گفت گر رحمت کنم داری جوانب ای رقیب؟
«غرض ز مسجد و میخانهام وصال شماست»
وگرنه مرا چه به مسلمی و میخوری؟
«ز عشق نا تمام ما جمال یار مستغنی است»
ز ما اما به جز یک قلب بیمار چیز دیگر نیست
«چندان گریستم که هر کس که برگذشت»
داند که کار ما یکسره بر باد او بسوخت
«دور مجنون گذشت و نوبت ماست»
چشم بد دور که عاقبت نکوست
«ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت»
به یاد افتاد آن روزی که بشکستی دلم را سخت
ر.م