همیشه داستان ها و افسانه ها از یک اتفاق سرچشمه وجود میگیرند
داستان ماه و خورشید
نویسنده R.A
میگویند که قبلاً ها ماه یک سیارک کوچک بوده و خورشید هم انقدر نور داشت که می توانست کل زمین را با هم روشن کند اما وقتی خورشید ماه را در کیهان میبیند شیفته و دلباخته ماه می شود برای همین به پیش او میرود و به او ابراز علاقه میکند
اما ماه میگوید" من یک سیاره هستم و نمی توانم پیش تو بمانم
آن موقع بود که خورشید نورش را نصف کرد و قسمتی از آن را به ماه داد تا بیش او بماند اما وقتی این کارو کرد نصف زمین خاموش شد
چندین سال ماه و خورشید کنار هم تبدیل به بی نقص ترین زوج کیهان شدند ولی بعد از چند سال ماه حرف دل خویش را بازگو کرد و گفت نصف زمین به خاطر من خاموش شده من می خواهم به آن طرف زمین بروم
اما خورشید ناراحت شده و مخالفت کرد و گفت" آن موقع من دیگر تو را نمی توانم ببینم
ماه گفت هر وقت یک روز گذشت بیا اول هم را ببینیم و بعد طلوع و غروب کنیم از آنجا بود که لحظه گرگ و میش پدید آمد ماه قول داد که هر چندین سال یکبار به دیدن خورشید برود و آن وقت بود که کسوف نیز به وجود آمد
از آن روز به بعد خورشید ملکه روز ماند و ماه نیز پادشاه شب شد
دوستای گلم نوشته های دیگه مو هم بخونید اگه دوست داشتید بازم داستان هامو به اشتراک میزارم🥰