متاسفانه و برحسب تقدیر، در یک مجتمع مسکونی، بسیار بسیار نزدیک به استادیوم صدهزار پسری آزادی در خانواده ای مذهبی دیده به جهان گشودم و تا بیست سالگی من که ساکن آنجا بودیم، از تفریحات سالم من و برادرم در هنگام برگزاری بازی های مهم، رفتن به پشت بام و تماشای نورافکن های باشکوه و عظیم ورزشگاه و شنیدن صدای تشویق و فریاد تماشاگران بود. گاهی اوقات از صدای فریاد و غوغای استادیوم که در یک لحظه شدت می گرفت، می فهمیدیم که گلی به ثمر رسیده و اینگونه میشد فهمید که پخش زنده شبکه سه، شبکه جوان، آن قدرها هم زنده نیست و بین چند ثانیه تا چند دقیقه تاخیر دارد. تماشاچیان گاهی با شعارهای رکیک و زشت بازیکن های تیم مقابل را مورد حمله کلامی قرار می دادند و با مقایسه آنچه میشنیدیم با بازی ای که از شبکه سه پخش می شد می فهمیدیم عده ای حقوق می گیرند که ما فقط چیزهای خوب را بشنویم. خساراتی که تماشاگران بعد از بازی ها به مینی بوسها و اموال عمومی وارد می کردند، کندن صندلی اتوبوس ها، خرد کردن شیشه نوشابه و ریختن خرده شیشه ها روی آسفالت اتوبان تهران کرج، دعوا و کتک کاری و خشونت، و در درجه دوم اهمیت، ترافیک سنگین ناشی از همه این وحشی گری ها (بله، وحشی گری، رفتارهای حیوانی)، باعث شده بود بفهمم فوتبال به هرچیزی شباهت دارد، هر معنی ای دارد، جز یک بازی یا یک ورزش. یک روز در راه منزل در ایستگاه متروی ورزشگاه آزادی پیاده شدم و فهمیدم که بازی مهمی در پیش است و زمان بدی را برای رفتن به منزل انتخاب کرده ام. طرفداران سعی داشتند ضمن به نمایش گذاشتن فرهنگ و تمدن اصیل خود با رد شدن از روی یکدیگر و پاره کردن حنجره خود و دیگران (!) خود را به استادیوم برسانند. (آخر جوانان ما [بخوانید پسرها] گناه دارند و تفریح دیگری ندارند و باید انرژی خود را تخلیه کنند، وگرنه معتاد می شوند.). خوشحال از اینکه سالم از زیر دست و پای آنها بیرون آمدم، خاطره مهم و تصویر نسبتا کاملی از آنچه در ورزشگاه رخ می دهد در ذهنم ثبت شد. خدا را شکررر! که این وحشی گریها باقی ماند و شدت گرفت تا بتوان به مصلحت نبودن ورود زنان به ورزشگاه را با دستاویزی توجیه کرد، و الا برای ممنوعیت ورود زنان به ورزشگاه باید دست به دامان بهانه هایی می شدیم که برای سایر مسائل به کار می بریم. آنوقت آبروریزی شدید تری رخ میداد. زن احساساتی است، اگر فوتبال را از نزدیک ببیند عقل نصفه اش به یک چهارم تقلیل پیدا می کند. زن زور بازو ندارد، ممکن است نتواند صندلی های ورزشگاه را خوب از جا بکند. زن گل است! زن سنبل است! نمی تواند اعضای خانواده بازیکنان را آنگونه که شایسته است مورد توجه و عنایت خود قرار دهد. تازه، آنوقت مجبور بودیم تدابیر امنیتی و انتظامی بیاندیشیم و فضای خشن ورزشگاه را شبیه جایی برای نشستن انسان های محترم و تماشای یک بازی هیجان انگیز و زیبا بکنیم. فضایی که در فرهنگ عامه به آن فضای خانوادگی می گوییم. یعنی همان فضایی که اگر «خانوادگی» نباشد باید با «چاله میدون» و باغ وحش ارم رقابت کند.
خود ورزشگاه زیبا اگر می توانست سخن بگوید و کاری کند بهترین قاضی این معرکه بود. اول تک تک ما را از مرد و زن برای همیشه بیرون می انداخت، بعد به ما می فهماند که حقوق مهم تری داریم که نادیده گرفته شده. زیر پا له شده و برای زنده کردن آن حقوق حالا حالاها باید.....
ورزشگاه اگر می توانست سخن بگوید و خودش تصمیم بگیرد، سحر را راه نمی داد. دلش برای سحر می سوخت. برای سحر خون میگریست. ای کاش یک سیلی به همه ما می زد.