Reyhane Bahmani
Reyhane Bahmani
خواندن ۱ دقیقه·۲ سال پیش

فقط یک بند انگشت از اقیانوس

فقط یک بند انگشت از اقیانوس

داشتم با خودم فکر میکردم:اینهمه بر و باغ و بهشت و حال خوب و لباس آنچنان و نعمت های اینچنان و نهر عسل و شیر و حوری و قلما،…که خدا برای آن دنیا وعده داده؟چقدرش را در این دنیای گذرا میبینم. اصلا میبینم؟یا بروم ته دیگِ عشق و حالم را بکنم و با آب خورشت نوش جان کنم که تا ۵۰ سال بعد برایم ننویسند پیر ناکام،زندگی نکرد و… آنقدر بدوم تا آخرین قله ی خیالم را فتح کنم و بعد هم تمام…

بخصوص این روز ها که این کارها خیلی جواب میدهد وقتی که آنقدر بازار بزرگ نمایی زیاد است که اگر هم نکنی و جار نزنی یه گوشه از ذهنت دارکوب، عقب ماندنت را در مغز میکوبد.

خوب میدانم که از میان ما آدم هایی هستند که هنوز خیلی چیزهای لذیذ را نچشیده اند و ندیده اند و نرفته اند، البته که بعضی ها چشیده اند و رفته اند، خوشی را به مرگ رسانده اند اما واقعیت برای درصد زیادی چیزی عادی تر از یک فانتزی صورتی نیست.پس نهایتا تکلیف چیست؟

آرزو به گور زیبایی های لوتربرونن و قدم هایم روی ماه و مریخ شوم یا بیخیال عکسم با نهنگ قاتل وسط اقیانوس آرام و خرس قطبی سیبری یا…؟!؟!

تا اینکه جایی نقلِ قولی از بزرگی شنیدم که: “نعمت های دنیا و خوشی هایش در برابر عافیت و لذت و نعمت های آن جهان، به اندازه ی بند انگشتیست که در اقیانوس فرو برده ای”

آن وقت نشستم فکر کردم لمس کفش هایم بر بلندترین نقطه ی آسمان یا عمیق ترین و بکرترین جای زمین، زیاد هم خواستنی نیست، حالا این برای هر کسی تعبیر منحصر به فرد خودش را دارد

برای شما چطور؟شما هم به جان تهدیگ این دنیایتان می افتید؟

خدابهشتتازه
هنر خوانده ام و واژه ها را دوست دارم
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید