رضا سلطانی
رضا سلطانی
خواندن ۱ دقیقه·۵ سال پیش

آنچه ز مهر رضا گرفت


جان از ولای حضرت جانان جلا گرفت

"آری گرفت آنچه ز مهر رضا گرفت"


حب الرضا گرفته خواص و عوام را

دل را که گشته بد ز دو عالم رها، گرفت


دل، آهوی رمیده ز خود، آنِ دام اوست

صیاد عشق اوست که "من" را ز "ما" گرفت


دل گشته چون کبوتر گنبد هوایی اش

خاک از حرم بخورد، ز هوایش هوا گرفت


گنبد که خود نبوده طلا گشته عاشق اش

اکسیر عشق خاک زمین را طلا گرفت


عشقش بیامد و دل ما آتشی گرفت

"مهرش نشست و در دل و در سینه جا گرفت"


گفتم حرم روم مگرم یاد آن عزیز

ساکن شود، برفتم و شوری به پا گرفت


دیدم ضریح و بعد ندیدم به جز رضا

عطر حضور او همه جا را فرا گرفت


درمان درد هر دل غمگین ضریح توست

لطفت تمام درد و بلا را ز ما گرفت


سلطان! رضایتی بده تا با رضا شویم

دل بی رضای تو نتواند رضا گرفت


شاعر ز شور و عشق رضا در حرم گریست

گویا که حاجت دل خود کربلا گرفت


امام رضاغزلشعرحرم امام رضا
شرط عشق است که از دوست شکایت نکنند / لیکن از شوق حکایت به زبان می‌آید
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید