جان از ولای حضرت جانان جلا گرفت
"آری گرفت آنچه ز مهر رضا گرفت"
حب الرضا گرفته خواص و عوام را
دل را که گشته بد ز دو عالم رها، گرفت
دل، آهوی رمیده ز خود، آنِ دام اوست
صیاد عشق اوست که "من" را ز "ما" گرفت
دل گشته چون کبوتر گنبد هوایی اش
خاک از حرم بخورد، ز هوایش هوا گرفت
گنبد که خود نبوده طلا گشته عاشق اش
اکسیر عشق خاک زمین را طلا گرفت
عشقش بیامد و دل ما آتشی گرفت
"مهرش نشست و در دل و در سینه جا گرفت"
گفتم حرم روم مگرم یاد آن عزیز
ساکن شود، برفتم و شوری به پا گرفت
دیدم ضریح و بعد ندیدم به جز رضا
عطر حضور او همه جا را فرا گرفت
درمان درد هر دل غمگین ضریح توست
لطفت تمام درد و بلا را ز ما گرفت
سلطان! رضایتی بده تا با رضا شویم
دل بی رضای تو نتواند رضا گرفت
شاعر ز شور و عشق رضا در حرم گریست
گویا که حاجت دل خود کربلا گرفت