به راستی ما آمده ایم برای چه؟برای اینکه یک سوار بر خودروی وزین،هنگامی که ما از روی خط عابر،عبور می کنیم در نگاهمان خیره شود و هیبتی بگیرد که مجسمه ی ابوالهول ندارد و ما نه خودش را،بلکه ماشینش را ببینیم.
یا آمده ایم که شاگردان احمق استادی باشیم که تمام مدارج علمی را دوتا یکی طی کرده و امروز با ظاهری متشخص اما باطنی بی شخصیت،به ما میفهماند که شما هیچ چیز نخواهید شد،اما من نمره تان می دهم.
یا شاید آمده ایم تا مستعمره ی کارفرمایی باشیم که حتی در قبال کاری که بیشتر از توانمان انجام می دهیم،باز هم چیزی و جایی از حق و حقوقمان کم بگذارد و با اینکه پایش را روی شانه ی کارگر گذاشته تا به بالای نردبان برسد،حالا گویی بالهای عقاب داشته و یک شبه پریده.
شاید آمده ایم که عده ای را با مشایعت نگاهمان روی سن،بر خود چیره کنیم.مثل یک خواننده. و شاید آمده ایم به کسانی که بیشترین حقوق را از ما نقض کرده اند،رای بدهیم تا اینبار بیشتر آن را نقض کنند.
نمیدانم.شاید هم آمده ایم برای اینکه عده ای در پشت باجه بنشینند و ما با پای خودمان پیش آنها برویم و خود را بدهکار کنیم و بعد بابت قسط عقب افتاده،توی سرخودمان بزنیم و آنها را مثل همان خواننده و بازیگر و دولتمرد و استاد و کارفرما و ... بر خود چیره کنیم و آنها را پولدار و محترم و متمول و متشخص و موجه.
به راستی برای چه آمده ایم؟!!!