اگر در انتظار یک زندگی مطلوب هستید، دلیلی برای صبر کردن وجود ندارد. این انتظار باید به انتها برسد. اکثر انسانها اسیر تصورات ذهن خود هستند؛ اما در حقیقت این قفس ذهن، نردهای برای جلوگیری از خروج شما ندارد و اگر بخواهید میتوانید از این بند رها شوید.
کتاب دکتر راس هریس افقهایی روشن برای رهایی از این زندان و به دست آوردن زندگی شادمان به ما نشان میدهد.
کتاب خوبی دارید؛ از این سفر لذت ببرید.
دکتر مندی دیکنز روانشناس و موسس مرکز سلامت زنان جین هیلز در مورد این کتاب میگوید: بعد از خواندن کتاب دکتر راس هریس، پیدا کردن معنا در زندگی کار مشکلی نخواهد بود.
کتاب تلهی شادمانی سفرنامهای است که با راهبردهای کارآمد و ایدههای منطقی میتواند برطرف شدن نگرانی، اضطراب و یاس را به خوبی تضمین کند. به عنوان روانشناسی که با چنین افرادی برخورد دارم، معرفی این کتاب را به مراجعان بسیار مفید میدانم.
راهبردهای این کتاب را در زندگی خودم به کار بستم و جالب اینجاست که واقعا به جوابهای مطلوبی دست یافتم.
تا به حال یکی از آن فیلمهای وسترن غرب وحشی را دیدهاید که آدم بد داستان در باتلاق گیر میافتد و هرچه تلاش میکند از آن خارج شود، بیشتر و سریعتر در باتلاق فرو میرود؟
تا به حال در باتلاق به تودهای گِل افتادهاید؟
در چنین حالتی تقلا کردن بدترین کاری است که میتوانید انجام دهید، زیرا با این کار بیشتر فرو میروید. فقط باید روی سطح لجن بخوابید، آرام بمانید و سعی کنید خود را روی آن شناور نگه دارید.
انجام چنین رفتاری به حضور ذهن کافی در لحظهی رخداد نیاز دارد، زیرا غریزه به شما میگوید تقلا کنید، اما در واقع هر چه بیشتر تقلا کنید، وضعیت بدتری را تجربه خواهید کرد.
این اصل دربارهی احساسات سخت نیز صادق است: هرچه بیشتر با آنها دست به گریبان شویم، مشکلات بیشتری برای خود ایجاد خواهیم کرد. اما ممکن است بپرسید: چرا باید چنین باشد؟ خوب، فرض کنید پشت ذهن ما کلیدی قرار دارد، آن را کلید تقلا بنامیم.
زمانی که این کلید روشن است، یعنی میخواهیم در مقابل درد جسمانی یا هیجانی که سر راه ما قرار گرفته است، مبارزه کنیم؛ هر ناراحتی را که تجربه میکنیم، به صورت یک مشکل میبینیم و سخت تلاش تلاش میکنیم از شر آن خلاص شویم یا اجتناب کنیم.
فرض کنید هیجانی که روی میدهد اضطراب باشد. چنانچه کلید تقلا روشن باشد، آن گاه داشتن احساس اضطراب پذیرفتنی نخواهد بود. در نتیجه از دست اضطراب خود خشمگین میشویم: ذهنم چطور جرئت میکند وادارم کند این احساس را داشته باشم! یا از اضطراب خود دچار اضطراب بیشتر میشویم: اضطراب داشتن برای حال من خوب نیست و ذهن من این موضوع را میداند! با این حال نمیدانم چرا دوباره با آن را تجربه کنم! چه بر سر بدن من آمده است؟! یا به خاطر داشتن احساس اضطراب دچار احساس گناه میشویم: من نباید به خودم اجازه دهم این گونه تحت تاثیر اضطراب قرار گیرم! یا حتا ممکن است ترکیبی از تمام این احساسات را در آن واحد تجربه کنیم.
آنچه در بین این احساسات ثانویه مشترک است چنین است: همهی آنها ناخوشایند، انرژیبر و بی فایدهاند؛ پس ممکن است ما را دچار عصبانیت، دلواپسی یا افسردگی کنند! چرخهی معیوب را مشاهده کردید؟
منبع: معرفی کتاب: تله شادمانی
لينك خريد كتاب تله شادماني: