Reza Maddah
Reza Maddah
خواندن ۵ دقیقه·۱ سال پیش

کی خونه ست؟

رضا مداح - 19 شهریور 1402

https://youtu.be/DhwOkhbjmFg?si=5cmzvNzcgQpG_zx8
خانه xāne [بنایی که انسان، به‌ویژه خانواده در آن زندگی می‌کند؛ منزل.]

در زندگی امروزه ، یکی از بیشترین مفاهیمی که سر راهمان قرار می‌گیرد و گاهی آنچنان هم توجهمان را جلب نمی‌کند، خانه است. مفهومی که از کودکی تا بزرگسالی، هر روز تاثیرش را در سبک زندگی ما نشان می‌دهد و رنگ خودش را به روزمره مان اضافه میکند. خانه و ساکنانش، لحظه‌ها، خاطرات و عواطف متفاوتی برای هم می‌سازند. افراد، بسته به جنس حضوری که دارند، تاثیر خاص خودشان را بر روح آن می‌گذارند و دستخوش تغییرش می‌کنند.

برای من ، تعداد افراد حاضر در خانه ، یکی از مشخصه های همیشه در حال تغییر است. برای مثال بیایید روزی را تصور کنیم که به خانه بازگشته‌ایم و دلمان میخواهد گوشه ای را انتخاب کنیم و به آن پناه ببریم . ولی این کار آن طور که به نظر می‌رسد راحت نیست. قبول دارید اینکه چه کسی در خانه است ،میتواند معادلات را کاملا تغییر دهد؟ افراد حاضر، بسته به تعداد یا خصوصیاتشان باعث می‌شوند خانه جایی امن یا ناامن برای پناه بردن باشد.

پرسش آشنای "امروز کی خونه ست؟" یکی از رایج‌ترین سوال‌ها بین ساکنین به حساب می‌‎آید. درکنار اعتبار بخشیدن به این پرسش همیشگی، میتوان برای فهمیدن حضور افراد به سراغ ردپا ها و نشانه هایی رفت که هر کسی از خودش در محیط ، به جا می‌گذارد؛ کفش و لباس های زمستانی که در پیشگاه خانه می‌بینیم، صدای موسیقی که از پشت در به گوش می‌رسد ،صدای برنامه محبوب در تلویزیون یا حتی چراغی که روشن بودنش منوط به حضور شخصی خاص است تا آن را روشن نگه دارد، زیر نورش جا خوش کند و آرام آرام روزمره اش را بگذراند. بوها، صدا ها، اجسام و غیره، ردپاهایی هستند که حاضرین آنها را از خود به جا می‌گذارند تا ما کشفشان کنیم و بگوییم «ایول، فلانی برگشته» یا «ای بابا، باز این اومد». اگر خوب عواطفمان را هنگام برخورد با ردپای آدم ها بررسی کنیم، درمیابیم که گاهی دلیل اینکه با اشتیاق یا بی میلی به خانه باز میگردیم، افرادی‌اند که در آنجا منتظر ما هستند یا حضور دارند.

خانه برای هرکدام از ما همیشه مفهومی منحصر به فرد دارد اما اگر برای یافتن معنای دقیق کلمه به سراغ فرهنگ لغت دهخدا برویم، با چنین معنایی مواجه می‌شویم : «بنایی که انسان، به ویژه خانواده در آن زندگی می‌کند».

زندگی zendegi [نقیض مرگ. زندگانی، حیات. مقابل مردگی . و آن صفتی است مقتضی حس و حرکت است.]

اگر به جستجوی خود در تعاریف پیشروی کنیم و واژه‌ی سینما را کمی بجوریم هنگام ورق زدن کتاب سینما:معماری در حرکت، با چنین مضمونی مواجه می‌شویم که «سینما معماری در حرکت است» فضا ،زمان و ارتباط مفهومی که این دو موضوع با هم برقرار می‌کنند، در کنار حرکت که ابزاری برای نشان دادن ارتباطشان است؛ چگونگی این تعریف را ممکن تر می‌سازد. زندگی در خانه، جریان روایت بین ساکنین است.حس و حرکتی که اشخاص در محیط پیرامون خودشان به وجود می‌آورند، مختص به آنهاست و ترکیبش با دیگری ماهیت جدید و منحصر به فردی دارد. آگاهی از این امر که زمان پیش رو قرارست با چه کسی سپری شود، هر شخص چگونه یا چه بخشی از فضای خانه را تصرف می‌کند؛ از آن قبیل مسائلی است که ما بیش از آنچه متوجه‌اش باشیم، برای‌مان اهمیت دارد.

هم‌خانه hamxāne [کسی که با دیگری در یک خانه زندگی کند؛ هم‌آشیانه]

بیایید دوباره به لحظه‌ی باز کردن در و برخورد با نشانه‌ها بازگردیم. سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است ."چه کسی خانه باشد، خوشحال می‌شوید؟". این سوال یکی از اولین پرسشهایی بود که وقتی در ابتدای مسیر مستقل شدن از خانواده قرار داشتم ، مدام در سرم می‌چرخید. جواب دادن به این سوال به نسبت هرکسی که در تالش برای ساختن زندگی جدید است، متغییر های متفاوتی دارد؛ قرار است زندگیتان را باکسی تقسیم کنید؛ خود خواسته تقسیم کردن زندگی شوخی نیست. لحظه‌ای که به این پرسش پاسخ دادم را خاطرم هست ؛ در جمعی دوستانه مشغول صحبت کردن با هم بودیم که یکی ازبچه ها پرسید: اگر بخواهی یک سال در یک جزیره تنها با یک نفر باشید، چه کسی را انتخاب می‌کنید؟

همخانه کسی است که در جواب به "کی خونه ست؟" بیشترین احتمال شنیدن اسمش میان نام های آشنا و غریبه وجود دارد. اگر همیشه قرار باشد از شنیدن اسمش ناراحت باشیم، با منطق من، همخانه خوبی انتخاب نکرده‌ایم. برعکسش هم صادق است. اگر شما هر بار بعد از شنیدن اسمش خوشحال میشوید، همیشه یک دلیل بیشتر از دیگران برای خوشحال شدن دارید. (البته این مسئله ریسک هم دارد که در ادامه به آن می‌پردازم.)

در خانه ما قصه کمی متفاوت است. ما در پیشگاه خانه با وامداری از انیمه ناروتو تابلو هایی داریم که دو پشت و رو دارند. یک طرف قرمز است و آنطرف تصویر قورباغه ای نقاشی شده است. از این تابلو به تعداد ساکنین وجود دارد وعملکرد شان به این گونه است که وقتی کسی از خانه خارج میشود باید تابلو را بچرخاند و جای خالی اش را با تصویر قورباغه پر کند.ما این تابلوها را نشانهای خود ساخته یا قراردادی جمعی می‌دانیم. وقتی وارد خانه می‌شوم با اولین نگاه به آنها، متوجه حضور داشتن یا نداشتن دوستمان می‌شویم.

لحظه هایی وجود دارد که تو در را باز میکنی،بلند سالم می‌دهی و بعد سرت را بالا می‌آوری و می‌بینی هیچ تابلویی قرمز نیست. ریسک هم‌خانه خوب داشتن این است که اگر هیچکدام نباشند، به نسبت همیشه کمتر خوشحال خواهید بود، یا حتی ناراحت می‌شوید.

تنهایی tanhāy(')i [تنها بودن. بی‌یار و همدم بودن.// مترادف // اعتزال، انزوا، انفراد، عزلت، گوشه‌نشینی، خلوت، تجرد]

اگر انتخاب این باشد که تنها زندگی کنیم چه؟ دیگر اصلا اینکه "کی خونه‌ست؟" جایگاهی دارد؟ این پرسش از زمانی که خانه اول (خانه والدین) هستیم تا زمانی که وارد خانه خود می‌شویم همراه ما است. آقای علی اکبر دهخدا در توضیح معنی واژه زندگی می‌آورد که: «زندگی صفتی است مقتضی حس و حرکت».
داشتن احساسات و وجود حرکت در روزمره‌ی یک سبک زندگی که در آن تنها ساکن خانه هستی کاملا وابسته به فرد تعریف می‌شود. یعنی در خانه ای که تنها یک ساکن دارد احساس از خودت به خودت منتقل می‌شود.باید دید که خودت از خودت می‌پرسی "کی خونه‌ست؟" توجه به پرسش‌هایی شبیه به کی خونه‌ست؟ ؛تو خونه چی داریم؟، چی بپوشم؟ و... برای من همیشه راه گشا بوده و موشکافی کردنشان همیشه چیز‌هایی دورن‌اش دارد که حواسم را به اطرافم بیشتر جلب می‌کند.

سبک زندگییوتیوبناروتوخونهکی
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید